|

بررسی کتاب «توهم فراآتلانتیک» نوشته یوزف برمل

دست خالی اروپا

چرا آلمان توان تسلیحاتی خود را تقویت می‌کند؟

در ماه می گذشته، پارلمان آلمان با اکثریت آرا با تخصیص صد میلیارد یورو «بودجه ویژه برای نیروهای مسلح» موافقت کرد، که این خود بودجه تسلیحاتی این کشور را به یکباره سه‌برابر می‌کند. به گفته صدراعظم، اولاف شولتز، به این ترتیب «بوندس‌وِر» [نیروهای مسلح آلمان] به «بزرگ‌ترین ارتش متعارف در سیستم اروپایی ناتو» بدل خواهد شد.

دست خالی اروپا

در ماه می گذشته، پارلمان آلمان با اکثریت آرا با تخصیص صد میلیارد یورو «بودجه ویژه برای نیروهای مسلح» موافقت کرد، که این خود بودجه تسلیحاتی این کشور را به یکباره سه‌برابر می‌کند. به گفته صدراعظم، اولاف شولتز، به این ترتیب «بوندس‌وِر» [نیروهای مسلح آلمان] به «بزرگ‌ترین ارتش متعارف در سیستم اروپایی ناتو» بدل خواهد شد.

اما دلیل این تقویت توان تسلیحاتی چیست؟ در اظهارنظرهای رسمی، واکنش به جنگ اوکراین به عنوان دلیل مطرح می‌شود. توجیهی که شبانه‌روز از طریق تمام کانال‌های موجود منتشر می‌شود، این است که روسیه جنگ را به اروپا بازگردانده و آلمان و ناتو ناگزیرند که از «دموکراسی» و «ارزش‌های غرب» در برابر «نظام‌های استبدادی» همچون روسیه با ابزار نظامی دفاع کنند. اما این پروپاگانداست. جنگ اوکراین بهانه خوبی است‌ اما دلیل تبدیل‌شدن دوباره آلمان به یک قدرت بزرگ نظامی پس از بیشتر از 75 سال محدودیت تحمیلی نیست. طرح‌هایی از این دست مدت‌هاست که مورد بحث بوده و اکنون دوباره مورد توجه قرار گرفته‌اند. این واقعیت به‌طور‌خاص در کتاب «توهم فراآتلانتیک»1، نوشته یوزف برمل2، مشهود است، کتابی که نگارشش کمی پیش از حمله روسیه به اوکراین به اتمام رسید و در اواسط مارچ توسط انتشارات سی اِچ بِک3 منتشر شد. برمل یک دانشمند سیاسی شناخته‌شده و دارای ارتباط با [مراکز تصمیم‌گیری] است. او از سال 2006 برای شورای روابط خارجی آلمان کار کرده و مدیر بخش قاره آمریکا در این مرکز بوده است. او همچنین در دو سال گذشته دبیرکل گروه آلمانی کمیسیون سه‌جانبه4 بوده است. وی پیش از این با مؤسسه امور بین‌الملل و امنیت آلمان و مؤسسه بروکینگز همکاری داشت‌ و نیز به عنوان دستیار قانون‌گذاری در مجلس نمایندگان آمریکا فعالیت داشت. بنابراین او از جایگاه یک غیرخودی نمی‌نویسد. در رسانه‌ها کتاب برمل تنها مورد تمجید قرار گرفته است. به نوشته روزنامه زودویچه‌سایتونگ «توصیه‌های دوراندیشانه او برای تفوق کامل اروپا با توجه به جنگ اوکراین بیش از هر زمان دیگری موضوعیت دارد». و به نوشته روزنامه فرانکفورترآلگماینه‌زایتونگ این کتاب «پیش‌بینی برنامه تقویت [دفاعی] صد‌میلیاردی‌ای است که اکنون دولت ائتلافی اعلام کرده است».

روسیه در کتاب برمل تنها نقشی ثانوی دارد. او با نگرانی خاطرنشان می‌کند که «بزرگ‌ترین کشور بر روی زمین از حیث مساحت... در‌عین‌حال صاحب بزرگ‌ترین ذخایر مواد خام جهان است». با این حال، از دیدگاهی اروپایی، هدف «همراه و آرام‌کردن روسیه بود و نه سوق‌دادن کامل آن به سمت چین». برای این منظور، او سیاستی را پیشنهاد می‌کند که «تغییر از طریق عادی‌سازی دیپلماتیک» را با «بازدارندگی نظامی قابل اطمینان» ترکیب می‌کند. برمل صراحتا تصدیق می‌کند که ناتو روسیه را به سوی جنگ سوق داد. به گفته او پایتخت‌های غربی هم می‌دانستند که «ادامه توسعه ناتو به سمت شرق تا به امروز و احتمال عضویت گرجستان و اوکراین‌ و نیز همکاری نظامی ایالات متحده و ناتو با کشورهای ایجادشده پس از فروپاشی شوروی، از سوی کرملین به عنوان تهدید تلقی می‌شود». او می‌نویسد «برعکس این وضعیت را فرض کنیم: اگر مکزیک یک پیمان نظامی با چین می‌بست آیا واشنگتن باز‌هم به آزادی انتخاب متحدان احترام می‌گذاشت؟». برمل نتیجه می‌گیرد که در‌حال‌حاضر اروپا به هیچ وجه در موقعیتی نیست که «سیاستی مستقل در رابطه با روسیه اتخاذ کند». او می‌گوید تنها واشنگتن می‌تواند تضمین‌هایی را ارائه کند که «برای کرملین مهم است». همچنین، او بعید نمی‌داند که در آینده آمریکا با روسیه متحد شود و در نتیجه اروپا را با مشکلات «کاملا متفاوتی» مواجه کند.

چالشی به نام آمریکا

برمل بزرگ‌ترین چالش پیش‌روی سیاست خارجی آلمان را نه در مسکو یا پکن‌ بلکه در واشنگتن می‌بیند. تز اصلی کتاب او این است که آلمان باید بار دیگر به طور مستقل منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی خود را دنبال کند - نه تنها در برابر روسیه و چین‌ بلکه (و بیش از هر کشور دیگری) در برابر ایالات متحده. او می‌گوید: «اگر قرار است اتحادیه اروپا یک «بازیگر جهانی» باشد و نه بازیچه سایر قدرت‌ها، آلمان بیش از هر کشوری باید قاطعانه سیاست خارجی خود را در قبال آمریکا نیز اصلاح کند». منافع آلمان «همیشه یکسان یا سازگار با منافع سایر کشورها نبوده، حتی با منافع قدرت ظاهرا حمایت‌گر، ایالات متحده». برمل (که هرگاه از اروپا نام می‌برد منظورش منافع آلمان است) معتقد است که آلمان و اروپا «دیگر نباید به این توهم فراآتلانتیک تن دهند که آمریکا، به عنوان «قدرت حمایت‌گر»، به تضمین امنیت و رفاه اروپا کمک می‌کند. در غیر این صورت، امکان دارد که ناخواسته قربانی کشمکش جهانی میان قدرت رو به افول آمریکا و در‌حال ظهور چین شوند». به علاوه، «منافع راهبردی و اقتصادی متحدان اروپایی اکنون دیگر در بسیاری از زمینه‌ها با منافع آمریکا، به عنوان قدرت پیشرو، همخوانی ندارد». او می‌گوید، «اگر کار به تضادهای جدی منافع با قدرت اصلی غرب بکشد، دست اروپا از نظر استراتژیک کاملا خالی است». و این واقعیت نگران‌کننده‌ای است که در جریان نقض یک‌جانبه توافق هسته‌ای با ایران توسط دولت ترامپ احساس شد.

کتاب تا چندین صفحه به این بحث می‌پردازد. به گفته برمل، در دوره ریاست‌جمهوری جو بایدن روابط میان اروپا و آمریکا تا حدی بهبود یافته‌ اما «تحولات سیاسی داخلی آمریکا» می‌تواند ترامپ را به قدرت برگرداند. علاوه بر این، «دموکرات‌ها نیز بنا بر اقتضائات سیاست داخلی، سیاست «اول آمریکا»5 را در پیش گرفته‌اند». برمل همچنین با نگاهی به گذشته، سیاست خارجی آمریکا را به‌شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد. او می‌نویسد واشنگتن «برای پنهان‌کردن سیاست قدرت مبتنی بر منافع خود کرارا از ارزش‌های اصیل مایه گذاشته». به گفته او، این واقعیت در دهه‌های اخیر بیش از هرجا در خاورمیانه مشهود بوده است. «جنگ عراق در سال 2003 جنگی تجاوزکارانه و ناقض قوانین بین‌المللی بود». او می‌گوید آمریکا بارها و بارها دشمنانش را به دست خود ایجاد کرده و‌ همان‌طور‌که در مورد ایران اتفاق افتاد «متعاقبا مجبور شده هزینه‌ زیادی را صرف مبارزه با آنها کند». برمل این‌گونه خلاصه می‌کند که «ایالات متحده در کسوت قدرت اخلاقی پیشرو [از این وضعیت] جان سالم به در نبُرد». «در دولت جرج دابلیو بوش، واشنگتن راه خود را گم کرد و تا به امروز هم آن را باز نیافته است». به دلایل دیگر نیز «واشنگتن در‌حال‌حاضر به‌عنوان ضامن نظم جهانی لیبرال، که آلمان و اروپا بدان وابسته‌اند، شکست خورده است». البته برمل به این اتهام که آمریکا نمی‌تواند در آینده «قدرت حمایت‌گر» اروپا باشد بسنده نمی‌کند. او واشنگتن را متهم می‌کند که سعی دارد مشکلات خود را با هزینه اروپایی‌ها حل کند. او ادامه می‌دهد که این بدان معنا نیست که «آمریکا از [عرصه سیاسی] جهان کنار خواهد کشید. برعکس، واشنگتن حتی بیشتر تلاش خواهد کرد که مناطق دارای اهمیت ژئواستراتژیک همچون اروپا، خاورمیانه و آسیا را با سیاست عمل‌گرایانه کنترل کند و این رویکرد خود را در پس ارزش‌های والا پنهان کند». بنابراین‌ به گفته او، اروپا باید در موقعیتی قرار گیرد که «خود مشکلاتش را حل کند».

برمل معتقد است که با توجه به تشدید مناقشات با چین می‌توان حدس زد که «ایالات متحده بیش از پیش تلاش خواهد کرد تا وابستگی نظامی متحدانش را به حمایت از منافع ژئواکونومیک خود تبدیل کند». بنابراین آلمان و دیگر کشورهای اروپایی «در آینده برای حفاظت از منافع اقتصادی، تجاری و پولی خود در برابر قدرت به اصطلاح حمایتگرشان، به ویژه در رابطه با چین، با دشواری بیشتری مواجه خواهند بود». آمریکا «از هر وسیله‌ای برای مهار یا حتی عقب‌انداختن رشد چین استفاده خواهد کرد. این می‌تواند برای اروپا عواقب سختی داشته باشد، خصوصا که اقتصاد ما با چین ارتباط تنگاتنگی دارد». در «رقابت فراگیر جدید بین چین و آمریکا» اروپا در معرض خطر تبدیل‌شدن به «بازنده اصلی» است، مگر اینکه «به‌سرعت بتواند برای دفاع از منافع خود دست به تصمیم‌گیری و اقدام زند». به عقیده برمل، اتحاد با آمریکا تا وقتی جذابیت داشت که آمریکا «بر حفظ یک نظم بین‌المللی لیبرال تمرکز داشت»، «تجارت آزاد را تضمین می‌کرد» و «مراقب امنیت و ثبات بود»؛ به عبارت دیگر تا زمانی که اقتصاد آلمان در سایه ارتش آمریکا دسترسی بدون مانع به مواد خام، بازارهای فروش و فرصت‌های سرمایه‌گذاری جهانی داشت. اما به گفته او دیگر این‌طور نیست. «منافع استراتژیک و اقتصادی قدرت حاکم بر آمریکا و متحدان اروپایی‌اش دیگر در طیف وسیعی از زمینه‌ها با هم همخوانی ندارند». او صراحتا هشدار می‌دهد که نباید بیش از این در این «توهم فراآتلانتیک غرق شد که ایالات متحده محاسن گذشته‌اش را باز خواهد یافت و همچنین از منافع اروپا محافظت خواهد کرد». او می‌گوید «عکس این تصور واقع‌گرایانه‌تر است». «اینکه آمریکا بتواند قدرت یا سلطه گذشته‌اش را باز یابد در دنیای چندقطبی امروز تنها در صورتی امکان‌پذیر است که دیگران، به‌ویژه اروپا، هزینه آن را بپردازند. رهبران آمریکا برای جلوگیری از فروپاشی قریب‌الوقوع و حفظ سلطه خود بر جهان هر کاری که در توان دارند خواهند کرد تا منافع خود را هرچه بی‌رحمانه‌تر به کرسی بنشانند و به دوست و دشمن تحمیل کنند».

تبدیل‌شدن به یک قدرت هسته‌ای

البته برمل تا آنجا پیش نمی‌رود که خواستار انحلال ناتو یا خروج از ائتلاف نظامی شود. او این کار را در شرایط فعلی «خودکشی سیاست امنیتی» می‌داند. او می‌گوید آنچه اهمیت دارد این است که «در مسیر توانمندسازی دفاعی اروپا، مستقل از ایالات متحده‌ و با هدف بلندمدت اتحادی برابرانه، قدم بگذاریم». به گفته او آلمان باید «روی اروپایی قوی و توانمند تمرکز کند»، از نظر اقتصادی و فناوری قوی‌تر شود و «یورو را به ابزار قدرت ژئواکونومیک» تبدیل کند. اما در سراسر کتاب واضح است که برمل در بلندمدت نه‌تنها گسست‌ بلکه تعارض نظامی آشکار با ایالات متحده را اجتناب‌ناپذیر می‌داند. به همین دلیل اصرار دارد که آلمان نه‌تنها به بزرگ‌ترین قدرت نظامی اروپا‌ بلکه به قدرتی هسته‌ای تبدیل شود. او طرفدار مشارکت آلمان در نیروی هسته‌ای فرانسه، موسوم به «فورس دُ فرَپ» [نیروی ضربت]‌ است. او در توجیه خواسته‌اش توضیح می‌دهد که بازدارندگی هسته‌ای فرانسه «نیز از همان ابتدا از جاه‌طلبی» این کشور برای «حفظ جایگاه خود به‌عنوان قدرتی بزرگ و رهاکردن خود از وابستگی نظامی-استراتژیک به ایالات متحده» نشئت ‌گرفت. بر اساس قوانین بین‌المللی «برای آلمان این امکان کاملا مهیا‌ست که در ساخت تسلیحات هسته‌ای فرانسه به منظور مشارکت در سپر دفاعی این کشور سرمایه‌گذاری کند» و امانوئل مکرون رئیس‌جمهور فرانسه برای این همکاری تمایل نشان داده است. همچنین برمل بر اهمیت بالای «نزدیک‌ترین همکاری ممکن میان صنایع دفاعی» [کشورهای اروپایی] تأکید دارد، خصوصا سیستم فرانسوی-آلمانی طراحی‌شده موسوم به «سیستم نبرد هوایی آینده»‌ که به‌واسطه آن «اروپایی‌ها نه‌تنها وابستگی نظامی، بلکه وابستگی تکنولوژیک خود به ایالات متحده را کاهش خواهند داد و اقتدار خود را به رخ خواهند کشید».

پی‌نوشت‌ها:

1. Die Transatlantische Illusion

2. Josef Braml

3. C.H. Beck از معتبرترین شرکت‌های انتشاراتی آلمان که در سال 1763 تأسیس شده است.

4. کمیسیون سه‌جانبه یک سازمان بین‌المللی غیردولتی است که در جولای 1973 توسط دیوید راکفلر، بانکدار آمریکایی، با هدف تقویت همکاری‌ها میان اروپای غربی، آمریکای شمالی و ژاپن تأسیس شد.

5. “America First” policy