حکایت یک عمر عاشقانهزیستن با بلوچها
این روزها به دلایل سیاسی زیاد اسم سیستانوبلوچستان و مردمانش را میشنویم؛ اما سالها پیش مردی بود که زیاد از سیستانوبلوچستان میگفت، با نگاهی انسانی. البته اگر حرف او را همان زمان میشنیدیم و تلاشی را که برای نشاندادن تصویر زندگی این مردم ثبت کرد، درک میکردیم، این روزها نیازی نبود تا نگران فریادهای خسته اهالی آن سرزمین شویم.
گیتی صفرزاده: این روزها به دلایل سیاسی زیاد اسم سیستانوبلوچستان و مردمانش را میشنویم؛ اما سالها پیش مردی بود که زیاد از سیستانوبلوچستان میگفت، با نگاهی انسانی. البته اگر حرف او را همان زمان میشنیدیم و تلاشی را که برای نشاندادن تصویر زندگی این مردم ثبت کرد، درک میکردیم، این روزها نیازی نبود تا نگران فریادهای خسته اهالی آن سرزمین شویم.
دکتر محمود زندمقدم را اولینبار در سالهای ابتدایی دهه 70 دیدم، به گمانم سال ۷۲ بود، در جلسهای برای معرفی کتاب حکایت بلوچ که به همت دکتر سیما کوبان تدارک دیده شده بود. درحالیکه دستگاه ضبط صوت را برای ثبت حرفهایش در دست گرفته بودم، خودم حیرتزده و مفتون نگاهش میکردم. مردی بود با چهرهای آفتابسوخته و آرام که وقتی از سیستانوبلوچستان میگفت، یکسره شور میشد.
آن موقع کتاب حکایت بلوچ را تازه در دو جلد آن هم با سرمایه شخصی چاپ کرده بود. کتاب حیرتانگیز بود، تکنگاری مردمشناسانه از آن خطه که هم در محتوا پرمایه بود و هم در نوشتار جذاب. بعد از آن جلسه فهمیدم که نویسنده آن که دارای دکترای برنامهریزی منطقهای بود، سالها در آن منطقه زندگی کرده. درستتر این است که سال ۱۳۴۲ از طرف مرکز آمار به آنجا فرستاده میشود، سالها بهعنوان کارشناس در آن منطقه فعالیت میکند و بعد هم آنقدر به آنجا علاقهمند میشود که با هزینه شخصی همانجا میماند و فعالیتهایش را ادامه میدهد. او اولین کسی بود که دانشگاهی در آن منطقه برپا کرد و بعدتر با توجه به ویژگیهای آن خطه طرح و راهاندازی دانشگاه دریایی چابهار را رقم زد.
کتاب نشان میداد که نوشتنش حاصل یک مأموریت رسمی اداری یا دانشگاهی نیست. تجربه زیسته مردی است که خودش را عضوی از آن جامعه دانسته و در غم و شادی و داشته و نداشتهشان شریک شده. حتی نگاه و زبان مردم آنجا در تاروپود جملاتش طنین انداخته. جدا از آن نثر ویژه کتاب جدا از محتوا، خواننده را به دنبال خودش میکشد و چه بسا غرق میکند. نثری به قول شاهرخ مسکوب سودایی، که در همان سال در مقالهای در نشریه کلک در ستایش از آن نوشت.
دغدغه زندمقدم به مباحث مردمنگارانه، به دیدن بخشها و لایههای مغفولمانده جامعه، به نقاط درد و تنیدگی هنر و فرهنگ در زندگی انسانهای بینام و ناشناس، پیشازاین هم معلوم شده بود. او در سال ۱۳۳۶ کتابی با نام قلعه نوشته که درباره محله شهرنو در تهران بود. جدا از مقدمه خواندنی و از بسیاری جهات روشنگری که بر آن کتاب نوشته، کتاب به ثبت اجرای تئاتر در آن محل پرداخته. گویا در همان سالها اوقاتی که به تهران میآمده مقالهای خوانده درباره اجرای تئاتر در قلعه و کنجکاویاش او را به تماشا و ثبت این ماجرا کشانده. ثبتی که بیشتر از هر گزارش و سند دیگری فضا و روابط و مشکلات آنجا را نشان میدهد.
اما کتاب حکایت بلوچ با آن جلسه معرفی که در ابتدای مطلب گفتم، تمام نشد. در همان جلسه زندمقدم اشاره کرد که این دو جلد فقط بخشی از مجموعه مفصل مردمنگارانهای است که درباره سیستانوبلوچستان مینویسد. او به دنبال ناشری بود که هزینه چاپ باقی جلدها را فراهم کند. سرانجام ۲۷ سال بعد مجموعه حکایت بلوچ در هفت جلد به چاپ رسید!
آثار مردمنگارانه با وجود اهمیت فراوانی که دارند و میتوانند برای بسیاری از برنامهریزیهای اجتماعی و فرهنگی بهعنوان پایه اصلی و مستندات ارزشمند استفاده شوند، در کشور ما نمونههای کمی دارند. شاید یکی از عللش این باشد که چنین کاری روحیه ویژه، سرسختی و جدیت فردی و نگاه مشتاق و انعطافپذیر میخواهد. شاید برای داشتن همین ویژگیها بوده که به گفته خود زندمقدم وقتی اولین نوشتهاش را درباره سیستانوبلوچستان منتشر کرد، جلال آلاحمد بسیار کارش را پسندید و از او خواست که این مسیر را ادامه دهد. و حتما همین روحیه و توانایی فردی بوده که باعث شده در سالهای آغاز انقلاب چمران او را راهی منطقه کردستان کند، برای شناخت و بررسی روحیات و خواستههای مردم آن منطقه. اما داشتن همه این ویژگیها برای دیدهشدن و استفادهشدن، نیازمند نگاه حاکمیتی است که حامی چنین فعالیتهایی باشد و ارزش چنین مطالعاتی را با لزوم دخیلکردنشان در برنامهریزیهای فرهنگی و اجتماعی و قانونگذاریها قدر بنهد.
کاش پیش از خاموشی محمود زندمقدم در آذرماه امسال، مطالعه حکایت بلوچ برای هر کسی که سروکاری با آن منطقه داشت، واجب میشد؛ حکایتی که زندمقدم از بلوچ برای ما نوشته، بهایش عمر خودش بود تا عمر مردمانی در آن گوشه ایران، کشف و پربار شود.