شکلهای زندگی: نسبت میان ادبیات و تاریخ
چگونه میتوان گذشته را به خاطر آورد؟
تاریخ فقط علم نیست بلکه شکلی از بهیادآوردن است که میتوان آن را جرح و تعدیل کرد تا در لحظه کنونی زندگی کند. به همین دلیل بسیاری بر این باورند که تاریخ حتی تمامی تاریخ چیزی جز تاریخ معاصر نیست، زیرا هر واقعیت تاریخی روایت همان واقعه از دریچه اکنون است، مهم «نسبتی» است که حال معاصر با گذشته برقرار میکند، نسبتی که میتواند از محدودیت زمان و مکان فراتر رود و چنان پرتویی بر آینده بتاباند که حتی از آن واقعه سپریشده عمیقتر و پایدارتر بماند، این کار به کمک ادبیات رخ میدهد.
نادر شهریوری (صدقی)
تاریخ فقط علم نیست بلکه شکلی از بهیادآوردن است که میتوان آن را جرح و تعدیل کرد تا در لحظه کنونی زندگی کند. به همین دلیل بسیاری بر این باورند که تاریخ حتی تمامی تاریخ چیزی جز تاریخ معاصر نیست، زیرا هر واقعیت تاریخی روایت همان واقعه از دریچه اکنون است، مهم «نسبتی» است که حال معاصر با گذشته برقرار میکند، نسبتی که میتواند از محدودیت زمان و مکان فراتر رود و چنان پرتویی بر آینده بتاباند که حتی از آن واقعه سپریشده عمیقتر و پایدارتر بماند، این کار به کمک ادبیات رخ میدهد.
تاریخ در ادبیات به شکلهای مختلف ظهور پیدا میکند، ازجمله شکلهای مرسوم روایت گذشتهای است که راوی در آن حضور نداشته و آن را در اکنونی که زندگی میکند روایت میکند -مانند تمام داستانهای تاریخی- در این شرایط راوی بهواسطه حضور در حال گذشتهای را حکایت میکند که احاطهای بر آن ندارد، پس میکوشد تا با دخل و تصرف در واقعیت آن حادثه تاریخی را که در خود فرو مانده به فرمی ادبی ارتقا دهد، اما در عین حال راوی میتواند همزمان ایده نهفته در پشت آن واقعه تاریخی را نیز دریابد و بکوشد «نسبتی» میان حال با گذشته برقرار کند تا گذشته حیاتی دوباره پیدا کند، یعنی زنده شود و همچون زندگان به زندگی ادامه دهد. در این صورت گذشته دیگر تخیل صرف نویسنده نخواهد بود. جز این داستانهای راوی جنبه حکایتی پیدا میکند و خواننده با حکایتهایی روبهرو میشود که چه بسیار خواندنی باشد اما راوی -نویسنده- آن را تماما در ذهن خود پرورانده بیآنکه نسبتی با گذشته برقرار کرده باشد. در اینجا درک نویسنده از تاریخ دیگر نه جستوجوی روح آن واقعهای است که روایت میکند بلکه یافتن گنجینههای عظیم از افسانهها، باورها، داستانهایی که نسل به نسل حکایت میشود و یا شنیدهها و حواشیهای پیرامون وقایع و دیگر اتفاقات است که در نهایت همینها دستمایه خلق داستانهای اسطورهای-تخیلی میشوند، داستانهایی که چنانکه گفته شد خواننده را گاه و حتی غالبا مسحور میکنند، اما نسبتی با تاریخ و یا آن واقعه پیدا نمیکنند. کاری که نویسندگان بزرگی مثل بورخس انجام میدهند، به نظر بورخس کار نویسنده اساسا پیداکردن «نسبت» میان حال با گذشته نیست، حال این نسبت چه «سببی» باشد و چه «نسبی»، بلکه کار نویسنده تنها وفاداری به تخیل خویش است. اصلا «... بهتر آن است که نویسنده به دنبال موضوعی برود که از دسترس زمان و مکان او دورتر باشد... مثلا حدود پنجاه سال پیش و در محلات فراموششده و ناشناخته بوئنوسآیرس برود تا کسی از زندگی و مردم آن موقع خبر نداشته باشد».1
«گذشته» در دل اکنون به حیات خود ادامه میدهد و خود را به شکلهای مختلف نمایان میسازد. بناها، آثار باستانی، معماریها، نقاشیها و حتی مکانهای زندگی ازجمله شکلهای گذشته در دل تاریخاند. به همین دلیل بسیاری تاریخ را از جمله مکارترین همه الههها دانستهاند، الههای پرنیرنگ که هیچ داستاننویسی نمیتواند برای حکایتهای خود جایی ورای آن پیدا کند. یکی از شکلهای بروز گذشته، «خاطره» است. گذشته و یا تاریخ در کلیت خود به شکل خاطره نیز به حیات خود ادامه میدهد. درباره خاطره بسیار میتوان گفت اما آنچه مدنظر است، خاطره به مثابه کنش بهیادآوردن است. کنشی که برخلاف ذات کنش نه به صورت ارادی و خودآگاه که در ناخودآگاه رخ میدهد. ناخودآگاه به این معنا که اگر خاطره، خاطره باشد نه آن چیزی است که با خواست و اراده احضار میشود، بلکه چیزی است غیرارادی و نابهنگام که در لحظات بحرانی به یاد آورده میشود. در اینجا درک موضوع غامض میشود مگر آنکه از پروست کمک بگیریم، زیرا در پروست با خاطره مواجهیم، خاطراتی گاه بیشکل و پراکنده که در گذشتههای دور و نزدیک فراموش شدهاند، اما از میان نرفتهاند تا روزی بهناگاه و بهیکباره بدون هیچ انتظاری برای آمدنشان همچون میلی نابهنگام از راه برسند و آدمی را با خود به دنیای دیگر ببرند. دنیایی که چهبسا فراموش شده، اما در پرتو نگاه به آینده روشن و شفاف بازمیگردد. از همینروست که عبارت «پیشرو» و یا همان نگاه به آینده، عبارتی مهم و حتی مهمترین عبارت پروستی است. به نظر پروست اگر زندگی «در پیشرو» نباشد، گذشتهای وجود نخواهد داشت. زیرا تمامی خاطرهها و زمان سپریشده که پروست بیصبرانه به دنبالشان میرود تا آنها را به یاد آورد، تنها در بطن وقایع پیشرو و تنها در بستر مادیتی ملموس و روزانه اعاده میشود.*
داستان تاریخی، داستانی که نیازمند حفظ «نسبت» میان حال با گذشته است، با این پارامتر پروستی به وقایع پیشرو مینگرد. او ناگزیر به این کار است زیرا مجبور به ارتباط با واقعیتهای پیشرو است. منظور از واقعیتهای پیشرو اتفاقاتی است که نمیتوان آنها را پیشبینی کرد، اما این اتفاقات که از آن به تصادف نیز میتوان نام برد خود جزئی از داستان تاریخی میشود. بدین سان داستاننویس تاریخی بالاجبار در دایرهای قرار میگیرد که گرچه تاریخ در آن حاکم است، اما او نیز میکوشد عناصری از روایت و تغییر را طوری کنار هم قرار دهد که معیاری از واقعیت و همینطور بازیابی متناسب گذشته در میان انبوهی از وقایع درهم و برهم، اتفاقات مجزای بیشمار و گاه بیاهمیت باشد. جز این داستان او در جهانی که تاریخ هژمون - فرادست- نباشد به حکایتهایی منتهی میشود که اگرچه به همان اندازه واجد اهمیت هنری است، اما نسبتی با گذشتهای که میخواهد آن را اعاده کند پیدا نمیکند.
پینوشتها:
* عبارت «در پیشروی» پروست میتواند ریشه در نگاه به آینده مارکس داشته باشد، این نیز از بازیهای الهه تاریخ است که نویسندهای تقریبا محافظهکار مانند پروست همان چیزی را میگوید که رادیکالی چون مارکس مطرح کرده است. مارکس نیز بر این باور است که تنها آینده میتواند کلید تفسیر گذشته را عرضه کند و فقط در این مفهوم است که میتوان از عینیت غایی در تاریخ سخن گفت و هم اینکه تنها آینده یا همان عبارت «در پیشرو» است که میتواند گذشته را در آن واحد هم توجیه کند و هم توضیح دهد و تاریخ اساسا در این بستر معنا پیدا میکند.
1. نقل قول از بورخس