به مناسبت انتشار یادداشتهای محمود حدادی درباره ادبیات آلمانیزبان
توماس مان و روایت فروپاشی
ترجمه مستقیم از ادبیات آلمانیزبان به دهه چهل برمیگردد و این چند دهه پس از آن است که آثار نویسندگان فرانسوی و سپس انگلیسیزبان بدون واسطه به زبان فارسی ترجمه شدند. از میان نویسندگان آلمانیزبان در سالهای دو دهه چهل و پنجاه، دو نویسنده بیش از دیگران در ایران مورد توجه بودند: فرانتس کافکا و برتولت برشت.
پیام حیدرقزوینی: ترجمه مستقیم از ادبیات آلمانیزبان به دهه چهل برمیگردد و این چند دهه پس از آن است که آثار نویسندگان فرانسوی و سپس انگلیسیزبان بدون واسطه به زبان فارسی ترجمه شدند. از میان نویسندگان آلمانیزبان در سالهای دو دهه چهل و پنجاه، دو نویسنده بیش از دیگران در ایران مورد توجه بودند: فرانتس کافکا و برتولت برشت.
کافکا البته پیشازآن و به میانجی اینکه صادق هدایت به سراغش رفته بود، در سالهای پایانی دهه 1320 در ایران شناخته شده بود. دهه بیست دورانی بحرانی و پرتلاطم و البته درخشان در تاریخ ایران معاصر است که پایههای اصلی هنر و ادبیات مدرن ایران در آن دوره گذاشته شد. ما کافکا را با هدایت شناختیم و او به نوعی به نماد ادبیات مدرن در آن سالها بدل شد. البته این شناختی بود ناقص و در جاهایی غلط چراکه کافکا و هدایت را گاه آنقدر شبیه به هم دیدیم که تفاوتهای اساسی و مهمشان پوشیده ماند.
دیگر نویسندهای که در سالهای دهه چهل و پنجاه بسیار مورد توجه ما بود، برتولت برشت بود و امروز میتوان گفت میان آن برشتی که ما در آن دوره شناخته بودیم، با برشت واقعی تفاوتهای زیادی وجود داشت. برشت نمایشنامهنویس، شاعر و کارگردان آشکارا مارکسیستی بود که بهویژه در تئاتر قرن بیستم بسیار تأثیرگذار بود و با آثار و اجراهایش جریانی مهم را پدید آورد؛ اما شناخت آغازین ما از برشت هم تا حد زیادی قالبی و کلیشهای بود.
از دهه چهل به بعد یعنی از دورهای که زبان آلمانی بهعنوان یک رشته به دانشگاه تهران راه یافت، بهمرور ادبیات آلمانیزبان هم مترجمان شاخصی پیدا کرد که این آثار را مستقیم از آلمانی به فارسی ترجمه میکردند. هرچه پیش آمدیم، نویسندگان دیگر ادبیات آلمانیزبان، ازجمله چهرههای کلاسیکی مانند گوته، دقیقتر در ایران شناخته شدند. در میان مترجمان زبان آلمانی در چند دهه اخیر، محمود حدادی ازجمله کسانی است که هم به سراغ چهره کلاسیکی مانند گوته رفته و هم آثار نویسندگان چند دهه ابتدایی قرن بیستم را به فارسی برگردانده است. حدادی از اوایل دهه شصت به کار ترجمه از ادبیات آلمانیزبان مشغول بوده و میتوان گفت آثار هاینریش مان و توماس مان و البته فریدریش هلدرلین را پیگیرانهتر از دیگر نویسندگان و شاعران آلمانیزبان به فارسی برگردانده است. او همچنین چندین مجموعه داستان از نویسندگان مختلف گردآوری و ترجمه کرده و درواقع در قالب آنتولوژی تلاش کرده نمونههایی شاخص از داستانهای کوتاه آلمانیزبان به دست دهد.
حدادی بهتازگی کتابی با عنوان «سخن در حضور» و با عنوان فرعی حضور ادبیات آلمانی در ایران در نشر مهراندیش منتشر کرده که شامل یادداشتهایی است که او درباره ادبیات آلمانیزبان نوشته است. او این یادداشتها را در قالب سه فصل با نامهای «از ریشه روایت»، «یادداشتهایی درباره ترجمه» و «در معرفی چند برگردان» دستهبندی کرده است. در بخش اول، او از چند منظر به ادبیات آلمانیزبان پرداخته و به موضوعات مختلفی مانند روایتهای پربسامد در ادبیات معاصر آلمانی، بینامتنیت، اسطوره و رئالیسم، طنز و... پرداخته است. بخش دوم کتاب آنطور که از عنوانش هم برمیآید، به مسائل مختلف ترجمه مربوط است و درواقع حدادی در قالب چند یادداشت به شرح بخشی از تجربهاش در طول چند دهه کار ترجمه پرداخته است. بخش پایانی کتاب نیز شامل چند شرح درباره برخی کتابهایی است که با ترجمه او منتشر شدهاند. حدادی در بخشی از یادداشت ابتداییاش، به بخشی از چالشها و دشواریهای ترجمه از ادبیات آلمانیزبان اشاره کرده و نوشته: «باید دانست در چهل سال گذشته در ایران نه یک کتابخانه آلمانی بوده است، نه کتابفروشی آلمانی، نه حتی امکان خرید آسان کتاب از خارج با این فروبستگی و ناهمسنگی در حیطه ارزی. ازاینرو مرجع این یادداشتها کتابهایی بودهاند که دست تصادف یا عنایت یک آشنا در دسترس آورده است، جز این فرهنگنامهها و در این اواخر حتی اینترنت... در چنین شرایطی عطف و ارجاع بر این یادداشتها نهچندان تناسبی داشت و نه از دید شخصی لطفی. با این حال تأکید میکند که این نوشتهها حاصل مطالعه بوده است، یا اندوختهای از پیشدانش و تدریس و جابهجا یادداشتبرداری از منابعی که از آنها یاد شد. بهاینترتیب، یقین که کنار هم آمدنشان در این دفتر در شناخت ادبیات آلمانی یا رابطه بینامتنی آن با ادبیات فارسی چشماندازی کموبیش باز میکند».
اشاره شد که توماس مان و هاینریش مان نویسندگانی بودهاند که حدادی در سالهای مختلف به سراغشان رفته و آثاری از آنها به فارسی برگردانده است. «تریستان»، «تونیوکروگر»، «مرگ در ونیز»، «سفر دریایی با دنکیشوت»، «نابغه خردسال» و «پیشخدمت و شعبدهباز» برخی از داستانهای توماس مان هستند که با ترجمه حدادی منتشر شدهاند. این دو داستان آخر چند سال پیش در قالب یک کتاب منتشر شد. «نابغه خردسال» در سال 1903 نوشته شده و «پیشخدمت و شعبدهباز» در 1929. اگرچه میان زمان نوشتهشدن این دو داستان فاصله نسبتا زیادی وجود دارد؛ اما ویژگیهایی مشترک در هر دو وجود دارد که آنها را در پیوند با هم قرار داده است. «نابغه خردسال» با وجود کوتاهی و فشردگیاش، از آثار محوری توماس مان است و در آن به روانکاوی رابطه توده و قدرت پرداخته شده و از این نظر با نوول «پیشخدمت و شعبدهباز» ارتباط دارد. «پیشخدمت و شعبدهباز» در 1930 در آلمان منتشر شد. توماس مان در این زمان نویسندهای جهانی و مشهور بود و سالی پیش از آن نوبل ادبی را به دست آورده بود. این داستان اولین اثر توماس مان بعد از کسب نوبل بود و از این نظر اهمیتی مضاعف داشته است. «پیشخدمت و شعبدهباز» نیز ریشه در تجربه شخصی توماس مان دارد. او در تابستان 1926 به همراه خانوادهاش به ایتالیا سفر کرد؛ ایتالیایی که تا مغز استخوان به فاشیسم آلوده بود و توماس مان در سفرش از نزدیک میبیند که چطور خارجیستیزی و ملیگرایی افراطی در ایتالیا ریشه کرده است. در این سفر گویا توماس مان شعبدهبازی را میبیند که کار اصلیاش هیپنوتیزم است و در طول برنامهاش چند باری اراده تماشاچیان را سلب میکند. اگرچه در «پیشخدمت و شعبدهباز» نیز به رابطه قدرت و توده توجه شده؛ اما این داستان را میتوان نقدی تمثیلی بر فاشیسم دانست. توماس مان نگاهی شکاک و بدبینانه به فرهنگ دوران خود داشت و شاید یکی از بهترین نمونههای این نگاه او را بتوان در «مرگ در ونیز» دید. «مرگ در ونیز» تصویری از زوال قهرمان این داستان است؛ زوالی که البته فردی نیست و نشانی است از زوال جمعی فرهنگ در آن دوران چراکه قهرمان «مرگ در ونیز»، گوستاو آسنباخ، نمادی است از نسلی از روشنفکران و نویسندگان آلمانی که خود توماس مان نیز یکی از آنها بوده است. قهرمان «مرگ در ونیز» نویسنده و هنرمندی است که بعد از عمری تلاش در راه حرفهاش پیرانهسر تن به غریزه میدهد و راه نابودی در پیش میگیرد و مرگ سرنوشتی است که در پایان برایش رقم میخورد. فروپاشی و زوال مفهومی است که از همان اولین رمان توماس مان یعنی «افول خانواده بودنبروک» با او همراه بوده است. از آثار مهم هاینریش مان نیز که با ترجمه حدادی منتشر شدهاند، میتوان به «زیردست»، «عروسی خونین پاریس» و «فرشته آبی» اشاره کرد.