|

خسرو، پس از شصت سال شهریارى (۱)

خسرو چون سخنان زال و خروش دیگر مردان درگاه خود را بشنید، گفت: «هر‌کس سخن به بى‌داد گوید، آشکار است تنها دود آتش را مى‌جوید؛ شما نیک مى‌دانید که من مگر به ایران نیندیشم و سخن نگویم و یزدان پاک آن را که بدى کند، گوهر نبخشد و کسى را نیک‌بخت مى‌کند که زیبنده و زیباى شهریارى باشد و او از ما مگر دادگرى نجوید.

خسرو، پس از شصت سال شهریارى (۱)

خسرو چون سخنان زال و خروش دیگر مردان درگاه خود را بشنید، گفت: «هر‌کس سخن به بى‌داد گوید، آشکار است تنها دود آتش را مى‌جوید؛ شما نیک مى‌دانید که من مگر به ایران نیندیشم و سخن نگویم و یزدان پاک آن را که بدى کند، گوهر نبخشد و کسى را نیک‌بخت مى‌کند که زیبنده و زیباى شهریارى باشد و او از ما مگر دادگرى نجوید. گواه من، جهان‌آفرین است که یارى‌بخش من در گزینش لهراسب، تنها رهنمودهاى خود او بوده است. لهراسب مرد شرم و دین و خرد است و برخوردار از کردار نیک؛ او نبیره جهاندار هوشنگ است و در خرد و بینادلى و پاک‌دستى بى‌همانند، لهراسب راه یزدان پاک را رفته و آن راه را براى همگان هموار خواهد کرد و زمانه از او و از پند او جوانى خواهد گرفت و بى‌گمان فرزند او نیز همین‌گونه خواهد بود. هر‌کس که سخن مرا نشنود و این گزینش را نپذیرد، همه رنجى که براى ایران و شهریار ایران بر خویش هموار کرده، خاک خواهد شد و مى‌دانم با یزدان نیز ناسپاسى کرده، در دلش همواره هراس خواهد بود. لهراسب را به شاهى درود فرستید و از این گزینش سر مپیچید». زال چون این سخنان بشنید، انگشت بر خاک زد و بر لبان خود نهاد و گفت: «شهریار ایران همواره خرم و دست بدى از او دور بماند، نمى‌دانستیم لهراسب از شاهان نژاد دارد. به خاک سیاه سوگند خوردم و لبم آلوده گشت، آن گناه را به پاى من ننویس». و به یاران خود گفت: «شما نیز این شاه را درود فرستید و با او هم‌پیمان شوید». چون خسرو پس از شصت سال پادشاهى اندیشه رهاسازى تاج و تخت در او پاى گرفت و گوشه آتشکده را بر اورنگ شهریارى برتر دانسته، مهتران و نزدیکان را به نزد خویش پذیرا نگشت، مهان ایران‌زمین از رستم و زال یارى جستند و آن دو پهلوان، یکى کهنسال و دیگری نه‌چندان جوان کوشیدند خسرو را برانگیزند تا به آیین همه شاهان، همچنان بر اورنگ شهریارى بماند تا مرگ او را در آغوش گیرد. خسرو را سر ماندن بر اورنگ شاهی نبود. زال به نجوا یاران را گفت: «پندارم دیو با او هم‌آواز گشته که از راه یزدان روى گردانده؛ فریدون و هوشنگ که هر دو یزدان‌پرست بودند، هرگز چنین نابخردانه رفتار نکردند. برآنم که همین را با خسرو بگویم اگر به بهاى از‌دست‌دادن سر خویش شود». پهلوانان زال را گفتند: «ما با تو هستیم، هر‌آنچه بایسته است به شاه بگو». و زال پاسخى از مهان و بزرگان دریافت کرده بود تا با شاه چنان سخن بگوید که پیش‌از‌این هیچ‌کس را یارای این‌چنین سخن‌گفتن با شاهان کیانى نبود. آن‌گاه زال از جاى خود برخاست و گفت: «اى خسروِ خردمند، از این پیر جهاندیده سخنى بشنو و اگر ناراست سخن مى‌گوید، پاسخى بگو که سخن راست گاه ناخوشایند و تلخ است‌ اما با همان تلخى راه بر کاستى‌ها مى‌بندد و شایسته نیست از سخن راست من آزرده شوى؛ تو از یک سوى نواده افراسیاب هستى که همه وجودش فریب و نیرنگ و خشم بود و از دیگرسوى نواده کاووسِ دژخیم‌خوى که آرزوى رسیدن به ستارگان را در سر می‌پروراند و آن‌همه ایرانیان را بیازرد و پند مرا به هیچ گرفت و تو خود براى کین‌جویى از افراسیاب، بسیار ایرانیان را به کشتن دادى و در چه بسیار نبردها دست به دلاورى‌هایى زدی که مرگ از تو چندان دور نبود، اکنون گیتى به آرامش رسیده و تو بر آن شده‌اى که این آرامش را برهم زنى و از راه ایزدى بازگشته‌اى. از این بد تنی، هیچ سودى نخواهد برد و اگر اندیشه و رفتار تو این‌چنین است، دیگر کسى پیمان تو را نخواهد پذیرفت و بی‌گمان از این رفتار پشیمان خواهى شد، پس بیندیش و کژراهه دیوان را رها کن و اگر این‌چنین کار دیوان کنى، فره ایزدى از تو بریده خواهد شد و کسى تو را شاه نخواهد خواند و اگر این پند را نشنوى و به اهریمن بدکنش بگروى، نه اورنگ شهریارى و نه تاج کیانى که تنها درد برایت مى‌ماند». و چون سخن زال به پایان رسید، همه یلان و پهلوانان یک‌به‌یک با زال هم‌آوا شدند. خسرو چون سخن زال و دیگر مهان را بشنید، اندکى بى‌سخن ماند و پاسخى نداد، سپس گفت: «اى جهاندیده زال که سال‌هاى بسیار را پشت‌سر گذارده‌اى، اگر پاسخ تو را به سردى گویم، جهاندار از من نپسندد و دیگر آنکه بیم دارم رستم از من دردمند شود و از درد او ایران گزند یابد». آن‌گاه همه آنان را پاسخ چنین گفت: «سخنان یک‌یک شما را بشنیدم، به یزدان گیهان خدیو سوگند مى‌خورم که از فرمان دیو بسیار دور هستم و همه روان و تن من به یزدان گرایش دارد و چون دل روشنم آن دیگر جهان را بدید، خرد جوشن من گردید». 

ادامه دارد