در باب کار مجید روانجو
گریز از: به قصه ط
در باب کار مجید روانجو
نوشتن در باب دوستی گریزپا، و دریغشده کاریست صعب و سخت. بسیار پیشازاین قلم برداشته بودم که دربارهاش بنویسم؛ ولی ماحصلی نداشت؛ قلمبازی بود، الگوی مورد علاقهاش از کتاب یا اگر بشود گفت کهنالگویی که از کتاب در ضمیر ادبیاش نهفته داشت و گاهی در گفتوگوهای دوستانه آن را فاش میکرد، کتابی بود برخوردار از مقدمه.
ابراهیم دمشناس
نوشتن در باب دوستی گریزپا، و دریغشده کاریست صعب و سخت. بسیار پیشازاین قلم برداشته بودم که دربارهاش بنویسم؛ ولی ماحصلی نداشت؛ قلمبازی بود، الگوی مورد علاقهاش از کتاب یا اگر بشود گفت کهنالگویی که از کتاب در ضمیر ادبیاش نهفته داشت و گاهی در گفتوگوهای دوستانه آن را فاش میکرد، کتابی بود برخوردار از مقدمه. به تأسی از مقدمهپردازی در سنت ادبی برخی آغازگران داستان مدرن ازجمله هنری جیمز نویسنده آمریکایی-انگلیسی یا در فضای ادبی ایران چهرهای سنتی مانند سعید نفیسی. با اینکه عملا نوشتار خلاقه مجید روانجو در فاصلهای چندبعدی با دو سنت بالایاد است. او در دو پایانی فعالیت نوشتاریاش در پی نوشتاری سبکبال بود و بنا به ایدهای عام از مینیمالیسم یا اگر بشود گفت کمینهگرایی تا جایی که ممکن باشد هر پارهتودهای از نوشتار را از داستانش حذف کند.
آن روزها در شناخت کارش نبودم و ازاینرو نوشتن در باب کار او بیهوده و قلمفرسایی بود، و امروز هم چنین است به دلایلی دیگر، ازجمله عدم انتشار منسجم آثارش در سه دهه گذشته، بهویژه داستانهایش جز مجموعه اولش «تا ساعت دو» (نشر معیار 1378) که بنا به ناملایمات نشر این مجموعه نایاب است. ازاینرو آنچه از داستانهایش به خاطر دارم، به خوانش و گفتار خودش است و بس و چند «داستانچه» که در فضای مجازی پراکنده شدهاند و اخیرا بخشی از آن داستانها در مجموعه «قصهگریز» چاپ و منتشر شده است. کمتر متنی در دسترس خواننده این یادداشت است که به آن مراجعه کند، رجوع نویسنده یادداشت نیز اساسا به حافظه است که غیرقابل اعتماد است و افزون بر آن، همین مجموعه مختصر اخیر است که فضای نوشتن و نقد در باب نوشتار او را چنین مختصر و کمیاب کرده است. در گپوگفتهایی پراکنده و ناپیوسته که من و مجید روانجو با هم داشتیم تا حدودی روی این صفت، همدلی و اتفاق داشتیم؛ اما در این فقدان، همین را هم نمیتوان گفت، او اکنون ورای حرف و گفت و صوت ایستاده است.
حرکت روانجو در داستان بر مبنای مجموعه داستان «تا ساعت دو» تا آخرین قطعاتی که از او خوانده و مرور کردهام، همین را نشان میدهد، چه در مقام تمهید، چه در جایگاه نگره او پس از کار. روانجو همواره جستوجوگرانه، هرچند بیرون نیامده از خود، در نثر داستانی فارسی درگیر چه و «چیستی» و «چنیستی» (چه نیستی) داستانش بوده. ازهمینرو در بالا مناسب دیدم به جای مصطلحات «داستانک» و «داستان مینیمالیستی»، از «داستانچه» استفاده کنم. چهای که هم بر سامانی از پرسش دلالت دارد، هم دال بر اختصار و کوچکی و کمینگی است؛ حرکت داستانی او حامل این چه و ناچه است: رسیدن به غیاب داستان که اگر بخواهیم به مدد مصطلحات ابزارها و صور خیال توصیفش کنیم، میتوان گفت حرکتی است از مجاز مرسل به استعاره. نوشتار مجید روانجو اگرچه در کار پیوستن است؛ اما راه به گسستن و چکیدن میبرد، چنانکه داستان و نثر در کار پیوستن است، چنانکه فردوسی میگوید: بپیوستم از گفته باستان.
داستانهای اولیه روانجو تابعی است از منطق مجاز مرسل، همان پیوستن معمول و مرسوم عناصر مختلف در طول روایت به همدیگر، از حلقهای به حلقه دیگر تا درهمبافت زنجیره سخن درکُل... چنانکه در ساختارهای سنتی و کلاسیک داستان میخوانیم. دیگر داستانهای او با اماواگرهایی عمدتا به این گروه تعلق دارند. داستانهای متأخر او در دهه نود رو به چکیدگی تمام دارند؛ حذف عناصری که او در روندی تجربی حضورشان را چنانکه پیشتر نوشتم غیرضرور میدانست و قولاً داستانش را سنگین و بیشتاب میکرد؛ اما این ناضرور در وهله اول برآمده از مجاز مرسل نیست. برآمده از زیست خود اوست که اساسا نویسندهای بود که مشکل بود میان او و کارش خطی فارغ کشید؛ میتوان به این نشانگان توجه داد و التفات کرد که کاراکتر نوشتههایش کسی جز خودش نبود ازهمینرو بهندرت در داستانهای او آدمها به مفهوم دستوریاش «اسم خاص» دارند، جز در سامانی بلاغی که در ضمایر تبلور و تجلی مییابند و مرجعی جز او یا دستکم نیز او دارند. مجید روانجو رمان نمینوشت؛ این را نمیدانم که نمیخواست یا علاقهای نشان نمیداد؛ میگفت رمان نمینویسم، آن پیوستگی را ندارم که بنویسم؛ اما بهعنوان نویسندهای پرکار پیوستهنویس بود. خودش آن را به ناپیوستگیهای تجربه زیستهاش نسبت میداد. یک مورد وضعیت شغلی و به تبع آن عوارضش... و دیگر ناپیوستگیها و گسستها که او را از خودش در مقام وضعیتی مؤلفانه به داستان و نوشتن میپیوست و میگسست؛ اما نه در مقام یک متن کلان، چه در شکل داستان کوتاه، چه در شکل رمان. انکار پیوستگی از سوی او در نوشتن، انکار قالبی از نوشتن و تمهیدات منسوب به آن بود که در نوشتار مجاز مرسلی داستان نمود مینمود. همین ناپیوستگیهای شغلی زیستی زمانی-مکانی روانجو را به قطعهنویسی و قطعهوارگی میراند؛ اما مانند قطعهای در خود، و نه «قطعهای» از... قطعهای بازیافته از کل.
فارغ از اینکه روانجو شاعر است، استعاره ما را به شعر رهنمون میشود؛ ولی عملا در داستانهای او معمولا چنین نیست که منجر بشود به شاعرانه دانستن آن قطعات، درعینحال، نافی ماحصلی به جانب شعر و خصال شعری آن متن و آن قطعه نیست. آنچه مانده در قطعات مجید روانجو، بقیه و باقی داستان است پس از گسستها و پیوستهای مؤلف: روندی معکوس از مثل «یک کلاغ چهل کلاغ» فارغ از کنایت مستتر در آن و رسیدن حداقلی از آن، گذشته از اینکه چقدر مورد وثوق باشد که اساسا وثوق و روایت معتبری در میان نیست. در انتهای حرکتِ توصیفشده مؤلف، خواننده خود را در متنی گاه ناداستان مییابد؛ فیالمثل در سیاههای از افعال منفی و منهی، بیرد و نشانی از حرف و اسم و صفت؛ یا توصیفی ایماژیستی که سامان شعر نیز ندارد؛ یا دیالوگی که راه به شعر نمایشی میبرد؛ یا عبارتی که به جمله درنمیآید و کلامی منعقد نمیشود... یا نمایهای ویترینوار از کلمات و عبارات... گسستن و کاهش تمام... نویسندهای مانند مجید روانجو قواعدش را هم میکاهد و نیز فرمولهایی را هم که از نوشتارش استخراج میکنند. او در داستان «مردهبان» (منتشر در کتاب مجید که یادنامه اوست) بازگشتی دارد به آغازگاه حرکت داستانی با ساختار و قواعد کلاسیک در مجموعه نوشتار خودش. داستانی که میپسندید و به سویش قلم میکشید. به گواه دوستان نزدیک این آخرین متنی است که او نوشته، روایتی از مواجهه مجید و مرگ؛ اما با سامانی که نوشتار او دارد، این تجربه را در عبارتداستان «بیستوهفت ثانیه بامداد» میبینیم؛ داستانی در رهن آن لحظه ثانوی است که به مرگ آغشته است و یقین، که آن را خاستگاه ایجاز در بیان میدانست و میدانست.