روایت ویرانی و جستارهایی در مغزپژوهی اجتماعی
چنگیزخان و حمله مغول بخشی از حافظه تاریخی ماست که بیش از هر چیز یادآور ویرانی است: «کندند و سوختند و کشتند و بردند»؛ این چند کلمه تعبیری است موجز از سوی کسی که توانسته بود پس از یورش سپاهیان چنگیز به نیشابور جان سالم به در برد. چنگیزخان که بود و در چه بستری رشد کرد و چه شد که توانست سرزمینهایی وسیع را فتح کند؟ «چنگیزخان و ساختن دنیای مدرن» عنوان کتابی است که در آن با روایتی داستانی-تاریخی روبهروییم که مخاطبانش طیف گستردهتری از خوانندگان هستند.
شرق: چنگیزخان و حمله مغول بخشی از حافظه تاریخی ماست که بیش از هر چیز یادآور ویرانی است: «کندند و سوختند و کشتند و بردند»؛ این چند کلمه تعبیری است موجز از سوی کسی که توانسته بود پس از یورش سپاهیان چنگیز به نیشابور جان سالم به در برد. چنگیزخان که بود و در چه بستری رشد کرد و چه شد که توانست سرزمینهایی وسیع را فتح کند؟ «چنگیزخان و ساختن دنیای مدرن» عنوان کتابی است که در آن با روایتی داستانی-تاریخی روبهروییم که مخاطبانش طیف گستردهتری از خوانندگان هستند. جک ودرفورد نویسنده این کتاب است که اخیرا با ترجمه سیما سلطانی در نشر مرکز منتشر شده است. نویسنده در این کتاب روایتی با زبانی ساده از ظهور چنگیزخان در استپهای مغولستان و جنگها و پیروزیها و امپراتوری او به دست داده با این نیت که خواننده غیرمتخصص با خواندن کتاب درکی روشنتر از پدیدارشدن چنگیزخان به دست آورد. آنطورکه مترجم کتاب توضیح داده، ودرفورد پژوهشگری است که 10 سال از عمرش را در رفتوآمد به مغولستان گذراند و با کمک دولت مغولستان و گروهی متشکل از اندیشمندان و نویسندگان مغول زمینه نگارش این کتاب را فراهم کرد. مترجم اثر نوشته که پیش از ودرفورد کسانی از ارتباط میان صلح مغولی و پدیدآمدن رنسانس سخن گفته بودند. صلح مغولی اصطلاحی تاریخنگارانه است که از ثبات و آرامش در امپراتوری مغول پس از فتح سرزمینهای وسیع اوراسیا در سدههای 13 و 14 میلادی حکایت دارد. ودرفورد برای نوشتن کتابش از منابع تاریخی از جمله کتابهای مورخان ایرانی همعصر با حمله مغول یعنی «جامعالتواریخ» رشیدالدین فضلالله همدانی و «تاریخ جهانگشا»ی جوینی استفاده کرده است. مترجم درباره وجه تمایز این کتاب با دیگر آثاری که به چنگیزخان و حمله مغول مربوطاند نوشته: «آنچه کتاب ودرفورد را استثنائی میکند آگاهی او از مقوله کمتر شناختهشده مردمشناسی قوم مغول است و خواننده ایرانی با خواندن این اثر وجهی متفاوت از این قوم را میبیند و با سبک زندگی، باورها، آداب و رسوم، سرزمین و همچنین سختکوشی آنان برای بازسازی و ترمیم هویتشان آشنا میشود». در مقدمه کتاب به این موضوع پرداخته شده که چنگیزخان از چه بستری برآمد و چگونه رشد کرد. نویسنده میگوید سرنوشت چنگیزخان به دست خودش رقم خورد و نه بر اساس قضا و قدر: «پسربچهای که بعدها به نام چنگیزخان شهرت یافت، در جهانی آکنده از خشونت مفرط قبیلهای، قتل، آدمربایی و اسارت بزرگ شد. او در نقش پسر خانوادهای مطرود که به خود رها شده بودند تا در استپ از گرسنگی بمیرند، احتمالا، در سراسر دوران کودکیاش، روی هم رفته، با بیش از چند صد نفر روبهرو نشده و هیچ آموزش منظمی نیز به خود ندیده بود. آنچه او از این محیط زمخت و خشن آموخت طیفی فراگیر از احساسات عمیق بشری، شامل آرزومندی، بلندپروازی و قساوت بود. وی، زمانی که هنوز کودک به حساب میآمد برادر ناتنی بزرگتر خود را کشت، به اسارت طایفه حریف درآمد و طعم بردگی را چشید و نیز در همان عالم کودکی توانست از دست اسیرکنندگان خود بگریزد». او در این شرایط هولناک توانست بر اساس شم غریزی از بقا و صیانت نفس خود را حفظ کند و به مرور قدرت بگیرد. چنگیزخان بهتدریج توانست کسانی را که از او قدرتمندتر بودند به زیر بکشد تا آنجایی که یک روز همه قبایل استپ مغولستان به زیر سلطه او درآمدند. پس از آن، سپاهیان او با فتوحات پیاپی خود، جنگ را به مبارزهای بینقارهای تبدیل کردند که در چندین جبهه و به طول هزاران کیلومتر جریان داشت. نوآوریهای جنگی چنگیزخان موجب شد شوالیههای سنگیناسلحه اروپای سدههای میانه کنار بروند و سوارهنظامی منضبط که در واحدهایی هماهنگ پیش میرفتند، جای آنها را بگیرند. چنگیزخان روشی همیشه هجومی داشت و به جای آنکه بر استحکامات دفاعی تکیه کند، در میدان جنگ ماهرانه به سرعت و غافلگیری روی آورد و همچنین فن محاصره شهرها را به درجهای از تکامل رساند که ساخت دیوارهای دفاعی گرداگرد شهرها یکسره پایان یافت. چنگیزخان به مردمش آموخت که نهتنها در فاصلهای دور و باورنکردنی از وطن بجنگند بلکه عملیات جنگی مستمر خود را سالها و دههها و سرانجام بیش از سه نسل ادامه دهند. ودرفورد معتقد است که چنگیزخان علاوه بر بهوجودآوردن ملت و هویت مغول، درواقع، با برقراری ارتباط گسترده تجاری بین شرق و غرب، بنیانگذار رنسانس و جهان مدرن بوده است. او با تأکید بر «مدارای دینی» مغولان، امنیت راههای امپراتوری و شکوفایی تجارت پس از فتوحات، این همه را سبب راهیافتن دانش، فرهنگ، هنر و تولیدات شرق به غرب میداند که سبک زندگی اروپاییان را به کلی تغییر داد و رنسانس را به وجود آورد و درهای جهان مدرن را به روی انسان گشود.
«زیستن در جهان دوپاره» با عنوان فرعی «مغزپژوهی در نقد زیست-جهان مدرن» عنوان کتابی است از عبدالرحمن نجلرحیم که در نشر مرکز منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از یادداشتهای نویسنده است که با تکیه بر دانش بینارشتهای شناختی، بهویژه مغزپژوهی اجتماعی-انتقادی، نوشته شدهاند. این یادداشتها بازگوی نگرانیهای اساسی است نسبت به زیستجهانی که ما در آن به سر میبریم و خطرهایی که بهزیستی و حیات جمعی انسان معاصر و نسلهای آینده را تهدید میکند. بهاینترتیب شامل مباحثی است که به موضوعاتی مرتبط مربوطاند. نجلرحیم این یادداشتها را در طول سالهای 1395 تا 1400 در روزنامه «شرق» منتشر کرده بود. او در مقدمهاش در توضیحی درباره این یادداشتها آورده: «من در این یادداشتهای انتخابی، تلاش دارم تا مفاهیم و مسائل پیچیده افشانشدهای را که امروزه در بطن دانش بینارشتهای شناختی، بهویژه مغزپژوهی پدیداری اجتماعی-انتقادی مطرح است، با خوانندگان در میان بگذارم. کوشش من این است که نگرانیهای خود را نسبت به زیست-جهانی که در آن زندگی میکنم و تهدیدهایی که بهزیستی و حیات جمعی انسان معاصر و نسلهای بعدی را به خطر میاندازد، از جنبههای علمی-پزشکی، اجتماعی، هنری، فرهنگی و اقتصادی -سیاسی که چون زنجیرهای به هم مرتبطاند، مطرح کنم». بخشی از یادداشتهای این کتاب به دوران همهگیری کرونا مربوطاند و شرایط خاص آن دوره در یادداشتها بازتاب یافتهاند. در یکی از یادداشتهای کتاب با نام «فرصت خلوتاندیشی در دوران حبس بهداشتی» میخوانیم: «شکی نیست که انسان موجودی اجتماعی است. بنابراین مجازاتی سختتر از این نخواهد بود که فردی را از جمع خود جدا کنند و او را بهطور ناگهانی، ناخواسته و غیرمنتظره از معاشرتهای خوگرفته محروم کنند و به زندان انفرادی بیندازند. برای چنین کسی آسان نخواهد بود که به ترسها، اضطرابات و سراسیمگی حاصل از تنهایی ناخواسته و غافلگیرکننده فائق آید. بدیهی است هرچه دوران این حبس انفرادی طولانیتر باشد، اثرات ناخوشایندتری از نظر کارکرد مغزی ایجاد میشود».
«هنر همدردی» از شوپنهاور با ترجمه علی عبداللهی از دیگر کتابهای نشر مرکز است که پیشتر منتشر شده بود. آرتور شوپنهاور یکی از بزرگترین فلاسفه اروپایی و فیلسوف مهم تاریخ در حوزههای اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است. این کتاب شامل جستارهایی است که به واکاوی فلسفی مفهوم همدردی و مفاهیم مشترک و متضاد با آن مربوطاند. عبداللهی در مقدمهاش توضیح داده که در این جستارها به مفهوم همدردی و مفاهیم مشابه آن نظیر عشق، مهرورزی، شفقت، عدالت، ترحم و همچنین مفاهیم متضاد با مفهوم همدردی، نظیر سنگدلی، بیرحمی و خودخواهی پرداخته شده است. شوپنهاور در این جستارها به ریشهیابی فلسفی مفهوم همدردی میپردازد و آن را از منظر فلسفی و از وجوه گوناگون تشریح میکند. این کتاب علاوه بر تمرکز بر مفهوم همدردی و تبیین آن، موزاییک موضوعی بینظیری است از شناخت مفاهیم مشابهی چون دلسوزی، همدلی، شفقت، مهرورزی، عدالت، خیرخواهی، توانایی عشقورزی و نسبت آن با قوه تخیل آدمی. استدلالهای کتاب نه فقط در جهت تأیید مفاهیم یادشده قوام مییابند بلکه نویسنده تقابلهای آن نظیر بیرحمی، سنگدلی، بیعدالتی، بیانصافی، ستمگری، زورورزی، حیلهگری، دروغ و... را برمیرسد و علل و حتی تفاوت آن در اطلاق بیرونی و انگیزههای بروز آن را از نظر دور نمیدارد. شوپنهاور نه فقط خاستگاه همدردی را فراتر از عقل محاسبهگر، تکلیف و وظیفه و حتی اراده آزاد میداند بلکه ضمن واکاوی شالوده اخلاق و کردارهای اخلاقی، افزون بر فراروی از کانت، سنگ بنای علوم جدید در بررسی سرچشمه انگیزههای انسان را نیز پی میریزد. همچنین باریکنگریهایش در موضوع همدردی و اراده آزاد، آغازگاه درخشانی است بر دستاوردهای بعدی در عرصه علوم طبیعی و عصبشناسی (نوروساینس) در سده بیستم و بیستویکم که امروزه مسیری متفاوت از اخلاق کانتی دارد. در این کتاب بهجز مقدمه مترجم، مقدمهای از فرانکو وولپی با عنوان «با همدیگر کنارآمدن: اخلاق مدارا و همبستگی شوپنهاور بر شالوده همدردی» آمده و سپس چهار جستار از شوپنهاور با نامهای «در باب نیستی و رنج زندگانی»، «آریگویی و انکار اراده معطوف به زندگی»، «درباره بنیان اخلاق» و «درباره اخلاق» ترجمه شدهاند. در پایان نیز کتابشناسی آلمانی و اشاره به برخی آثار شوپنهاور که به فارسی ترجمه شده آمدهاند. فرانکو وولپی در ابتدای مقالهاش این پرسش را مطرح میکند که اساسا همدردی چیست؟ آیا یک احساس است یا یک تکاپو و هیجان حسی یا چیزی غیر از اینها؟ او همچنین این پرسش را طرح میکند که وقتی همدردی را حس میکنیم، چه اتفاقی در ما میافتد و چگونه میشود از نظر فلسفی آن را تفسیر کرد؟ او در بخشی از مقالهاش نوشته: «عبارت همدردی یا دلسوزی، به طرز فیالبداهه و آنی، پدیده حساسیت اخلاقی را تداعی میکند، البته همراه توانایی بیواسطه و مستقیم شریک درد و رنج دیگران شدن و همراهیکردنشان در لحظات رنجکشیدن. پدیدهای که از نظر عقلانی به دشواری قابل تشخیص است و تعینپذیر نیست و به پرسش ما از شالوده رفتار اخلاقی ربط پیدا میکند که پرسشی بسیار پرچونوچراست و از قضا از وجوه گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. و نیز به همان میزان به این مسئله پرمجادله ربط پیدا میکند که چرا اساسا باید چنین سؤالی اخلاقی باشد؟ و تا مرز این دریافت راه میکشد که آیا همدردی را میتوان ملاک یا الگویی عملی دانست برای جهتیابی کنشورزی و همزیستی بینانسانی؟ آیا میتوان بر زمینه همدردی، شالودهها، معیارها و هنجارهایی برای قاعدهمندکردن کنشورزی ما سراغ گرفت و بهگونهای مرتبط و همپیوند با آن اثباتش کرد؟ آیا اخلاق به مثابه آموزه راهنمای زندگی فضیلتمندانه و سعادتآمیز، اصلا به ما مجال میدهد چنین چیزی را بر پایه آن قرار دهیم؟».