|

گشتاسب در برابر ارجاسب

زرتشت، آن پیر خردورز که دانش و بینشى خداگونه داشت، به گشتاسب گفت: «دریغ است ایرانى پیرو دین بهین، چینیان بت‌پرست را ستایش کرده، آنان را پیشکشى نه به خواسته خود که از ناگزیرى بخشد و گشتاسب سخن پیر خویش بشنید و از روانه‌کردن پیشکشى سالانه خوددارى کرد.

گشتاسب در برابر ارجاسب

زرتشت، آن پیر خردورز که دانش و بینشى خداگونه داشت، به گشتاسب گفت: «دریغ است ایرانى پیرو دین بهین، چینیان بت‌پرست را ستایش کرده، آنان را پیشکشى نه به خواسته خود که از ناگزیرى بخشد و گشتاسب سخن پیر خویش بشنید و از روانه‌کردن پیشکشى سالانه خوددارى کرد. ارجاسب چون از روى‌آوردن گشتاسب به دین بهى آگاهى یافت، با نزدیکان خود به کنکاش پرداخت که او را گفتند: «با نامه‌اى سراسر پند و خنجر و شهد و زهر او را از آن آیین بازخوان و اگر در برابر پیشنهاد تو ایستادگى کرد، آن‌گاه در شیپور جنگ بدم». ارجاسب همان کرد که کنکاشگران، اندرز کرده بودند و چون نامه آماده شد، آن را به دو تن از گربزان که همه هستى‌شان نیرنگ بود به نام‌هاى بیدرفش و نامخواست داد تا به گشتاسب رسانند و آنان را گوشزد کرد: «بخرد باشید و با هم به ایوان گشتاسب گام گذارید و چون شاه را بدیدید، در برابر او به آیین شاهان پشت دو تا کنید و چون پیام گزاردید، سراپا گوش شوید و پاسخش بشنوید».

آن دو از توران به سوى بلخ بامى روانه شدند و چون به درگاه گشتاسب رسیدند، از اسبان خود فرود آمده، با گام‌هاى آرام و شمرده به آن آستان روى آوردند و با دیدن چهره گشتاسب او را بسیار ستودند و نامه شهریار توران را بدادند که به نگاره بیغوى نوشته شده بود.

گشتاسب چون نامه را بخواند، سخت برآشفت و جاماسب خردورز، رایزن خویش را نزد خود فراخواند و آن نامه را نزد برگزیدگان و اسپهبدان ایران و نیز زریر، برادر برومندش و زرتشت خردورز بازخواند و آن سخنان پر از بیم و نوید را در بازخوانى نامه برجسته گرداند و سپس پرسید این نامه را چه‌گونه پاسخ گویند که آن سوى نامه کسى است بیگانه با دانش و از تخمه تور جادو نژاد که او خود از پشت فریدون پاکزاد است.

گشتاسب چون این سخن بگفت زریر پهلوان و اسفندیار جوان شمشیر برکشیدند و گفتند: «اگر کسى در سراسر گیتى در برابر شاه رخشنده ایران سر فرود نیاورد و فرمان نبرد، با شمشیر سر از تنش برگیریم». زریر افزود اگر شاه جهان دستور فرمایند پاسخ نامه ارجاسب را آماده کند. این سخن، شهریار ایران را پسند آمد و زریر و اسفندیار را گفت نامه را پاسخ گویند. آن دو به همراهى ارجاسب نامه‌اى درخور خاقان زشت سرشت چین نوشتند و نامه را زریر به نزد گشتاسب آورد و براى شاه بازخواند. چون نامه خوانده شد، گشتاسب جهان‌جوى در شگفت ماند سپس سر نامه را ببست و فرستادگان خاقان چین را به نزد خود فراخواند و گفت نامه را بگیرند و نزد شهریار خود برند و افزود اگر فرمان اوستا و زند نبود، هر دوى آنان را زنده بر دار مى‌کرد. و از آنان خواست به شاه خود بگویند گویا هوشش فروکاسته شده و به خون و خاک نیازش آمده:

بگیرید گفت این و زى او برید/ نگر زین سپس راه را نسپرید

بگویید هوشت فراز آمدست/ به خون و به خاکت نیاز آمدست

و افزود: «در این ماه اگر خدا بخواهد، جامه رزم بپوشم و به توران‌زمین سپاه کشم و کشور گرگساران را تباه گردانم». آن‌گاه یکى از مردمان درگاه خود به نام سیه‌پیل را فراخواند و گفت این دو را تا مرز چین راهى گرداند.

فرستادگان سپهدار چین خاکسار و خوارگشته از ایران راهى خلخ شدند و چون از دور ایوان شهریار خود بدیدند که پرچم سیاه‌شان بر فراز کاخ شهریارى در جنبش است، از ستوران جهنده خود فرود آمده، با چشمانی گریان و دلى شکسته پیاده به نزد او رفتند؛ جامه هر دوى‌شان سیاه و چهره‌هاى‌شان از خشم و اندوه زرد بود. آنان نامه شهریار ایران را به شاه سپردند و ارجاسب نامه به دبیر داد تا بخواند و دبیر نامه را چنین خواند:

«یزدان پاک بر فرزندان و جانشین لهراسب شاه، نگهبان گیتى و شایسته تاج و تخت شهریارى، پیامبری را روانه کرده که همه بزرگان بایسته است در پیش پاى او از جاى برخیزند به ستایش. افسوس ارجاسب که خود گرگ پیرى است، به آیین و دین بهى روى نیاورده و راه کورى و ابلهى برگزیده و آن نامه فرومایه را براى شهریار ایران فرستاده، در این نامه سخن به درشتى و گزافه آمده است و گفته شده تا دو ماه دیگر سوى ایران‌زمین سپاه روانه خواهد کرد. چه نیکوست که شاه توران رنج‌کشیدن سپاه را بر خود هموار نگرداند که شهریار ایران خود با سپاهى لشکرشکن بر او خواهد تاخت؛ سپاهیانى که همه جنگ‌آزموده، شادچهره، سروبالا، راستگوى، شیرگیر، سرفراز، نیزه‌انداز، شمشیرزن و چابک‌سوارند. در میان این پهلوانان، دو گُرد بى‌همانندند یکى زریر، برادر و دیگری اسفندیار، فرزند رویین‌تن شاه و چون این دو پهلوان، آهنین‌جامه بر تن کنند، خورشید و ماه بر گام‌هاى آنان بوسه خواهند زد. خاقان دل خوش ندارد که در آن سوى جیحون پناه گرفته است که چون پهلوانان ایران‌زمین سر آن داشته باشند ترکان را به جاى خود نشانند تا ختن خواهند تاخت و در روز نبرد اگر خدا بخواهد، سر از تن شهریار ترکان دور خواهند کرد».

چون این نامه خوانده شد، شهریار چین شگفت‌زده از تخت خود فرود آمد و خیره به پیرامون خویش بنگریست و به سپهبد خود فرمان داد پگاه فردا از سراسر چین سپاه را فراخواند. در پى این فرمان، تگینان لشکر ترکان چین به سراسر توران‌زمین رفتند و لشکر توران را از مرزها به درون خواندند. شهریار چین به هر یک از دو برادر خود، کهرم و اندمان، سیصد هزار نبرده‌سوار داده، در گنج‌ها بگشود و بخشش‌هاى توان‌افزا در میان سپاه پراکنده کرد. آن‌گاه فرمان داد در ناى‌های رویین بدمند و خود سپر در دست در دل سپاهیان بایستاد و کهرم را در بال راست و اندمان را در بال چپ جاى داد و فرماندهی سپاه را به پهلوان گرگسار سپرد که هستی‌اش همه زشت‌خویى بود و دیده‌بانى سپاه را به خشاش دلیر داد که شیر نر را پاى ایستادن در برابر او نبود و درفش شهریارى را نیز به بیدرفش سپرد و پشت سپاه را نیز به ترک بدسرشتى  به نام هوش‌دیو وانهاد.

ارجاسب سپاه خویش را گفت: «به هیچ روی بر ایرانیان پشت نکنند که در سپاه ترکان شکست خواهد افتاد». و هوش‌دیو را گفت: «اگر کسى پاى گریز داشت، او را در جا بکش و پیوسته هشیار باش که نبردی بزرگ در پیش است».

نگهدار گفتا تو پشت سپاه/ گر از ما کسى بازگردد به راه

همانجا که بینى مر او را بکش/ نگر تا در آنجا نجنبدت هش

و ارجاسب با این آرایش، راهى ایران‌زمین شد و در سر راه خود سرمایه‌هاى مردمان بى‌گناه را غارت کرد و کاخ‌ها را بسوزاند و درختان را از بیخ برکند.

بر آن‌سان همى رفت به آیین خشم/ پر از خون شده دل پر از آب چشم

همى کرد غارت همى سوخت کاخ/ درختان همى کند از بیخ و شاخ.