|

گیج‌گاه؛ قطعات نچسب پازلی شلوغ

مقداری از تجربه زیسته خود و دیگران از دهه‌ ۶۰ و ۷۰ را با قصه تکراری ازدواج مادر مطلقه و پسر مخالف با هم ترکیب می‌کنیم، چند فریم از فیلم‌های «بفروش» بَدمن و گودمن‌های قبل و بعد از انقلاب را می‌زنیم تنگش.

گیج‌گاه؛ قطعات نچسب پازلی شلوغ
سحر طلوعی خبرنگار شبکه شرق

مقداری از تجربه زیسته خود و دیگران از دهه‌ ۶۰ و ۷۰ را با قصه تکراری ازدواج مادر مطلقه و پسر مخالف با هم ترکیب می‌کنیم، چند فریم از فیلم‌های «بفروش» بَدمن و گودمن‌های قبل و بعد از انقلاب را می‌زنیم تنگش. چاشنی‌اش هم می‌شود دو، سه صحنه قر و رقص مردانه با پاپ لس‌آنجلسی. اسم این دیگ درهم‌جوش را می‌گذاریم «گیج‌گاه» و در توصیفش می‌‌گوییم فیلمی در ستایش سینما! و ما که ته دهه ۶۰ را با آدم‌هایی که این دهه را به واقع زندگی کرده‌اند و نه‌فقط شنیده‌اند و با سریالی مثل وضعیت سفید درآورده‌ایم‌ و برای ستایش سینما پای سینما پارادیزو، دو فیلم با یک بلیت، شبح کژدم و... نشسته‌ایم و حتی به «وقتی همه خوابیم» بیضایی هم مجال ماندگاری نداده‌ایم، به‌سختی می‌پذیریم «گیج‌گاه» فیلمی در ستایش سینما یا درباره قهرمان‌هایش باشد.

که نیست و بیشتر از هر چیزی قطعات نچسب پازلی شلوغ است که به‌زور چاشنی‌ شوخی‌های دم‌دستی و کم‌نمک مثل گیر‌افتادن زن و مرد در یک فضای بسته، نمایش گران‌قدری موز در عروسی‌های دهه ۶۰ و ۷۰ و حساب بی‌مورد درباره تأثیر حضور جمشید هاشم‌پور عزیز برای جلب تماشاگر خاص و... در کنار هم قرار گرفته است و «خواسته» خود را اثری ظریف و ماندگار نشان دهد. این خواستن برای شدن، یک رابط محکم که اجزا را خوب به هم چفت و بست کند، کم دارد.

البته از حق نگذریم آنجاها که گیج‌گاه نمی‌خواهد بانمک باشد و از فضای مدرسه و باشگاه و کافه و گروه‌های فشار بیرون می‌آید و سرگرم ماجراهای شخصی حسن خشنود (مربی کاراته - معلم ادبیات) با بازی حامد بهداد می‌شود، مثل سکانس کوتاه‌کردن مو و آماده‌شدن برای دامادی به دست پدر مهتاب و سکانس‌های بازی در نقش بدل جمشید هاشم‌پور و ادامه «فردین‌بازی» او برای جلب اعتماد پسرِ همسرش و رسیدن زیر یک چتر در آخرین سکانس به ضرب بازی باورپذیر او قابل قبول‌تر است. به عبارت بهتر اینکه به‌جز چند کاراکتر، بازی‌های بازیگران اصلی فیلم گیج‌گاه از خود فیلم جان‌دارتر است؛ به‌ویژه حامد بهداد که به‌درستی ناهمگونی کاراته و ادبیات را با توجه به این اصل که کاراته عشق اولش است، در بازی خود رعایت می‌کند؛ بهداد احساسات را به کلام و گاه نگاه ‌می‌سپارد و خشکی ملموس حرکات یک کاراته‌کا را به‌درستی در راه‌رفتن، دویدن و حتی قطعه‌قطعه حرف‌زدن و دراز‌کشیدن روی میز پینگ‌پنگ به معرض تماشا می‌گذارد.

وگرنه که گیج‌گاه در تقاطع کمدی-‌درام عاشقانه، نوستالژی و فیلمی در ستایش یا درباره سینما و آدم‌هایش نه به اندازه وسط می‌ایستد و نه می‌داند کدام طرف بایستد. گیج‌گاه بلاتکلیف و سرگردان به هر سو نوکی می‌زند و نمی‌تواند توشه‌ای درخور بردارد. نه به سمت کمدی غش می‌کند که در رقابت با فیلم‌های بفروش این روزهای سینما جایی برای خود دست‌و‌پا کند و سری میان سرهای آنها درآورد و نه سفت و محکم پای یک درام عاشقانه می‌ایستد تا خطی پررنگ روی حس تماشاگر بیندازد و او را از سر‌زدن مدام به گوشی‌اش هنگام تماشای فیلم بازدارد. گیج‌گاه حتی نگاه تازه‌ای هم به نوستالژی دهه ۶۰ و ۷۰ جامعه ایرانی نمی‌اندازد و آس جدیدی رو نمی‌کند. گیج‌گاه برای آن کسی که ستایش‌نامه‌ای از یکه‌بزن‌های سینما و قهرمان‌هایش باشد، بیشتر باید اضافاتش را اصلاح کند تا زخم‌های روی صورت حسن خشنود بهتر به چشم بیاید.