درباره اولین مظنونهای ادبیات
مظنونین همیشگی
ظهور مظنونین یعنی کسانی که در معرض ارتکاب به جرم قرار دارند، منجر به ایجاد دستگاهی عریض و طویل و اجتنابناپذیر به نام پلیس شده است. رابطه میان «پلیس» و «مظنون» همواره محل بحث و گفتوگوهای فراوانی شده است و حتی تاکنون در هالهای از ابهام قرار دارد و کسی نتوانسته به این سؤال پاسخ دهد که آیا این مظنون است که موجب پیدایش دستگاهی عریض و طویل به نام پلیس گردیده و یا بالعکس، پلیس است که سیطره خود را به نظمی طبیعی یعنی انسان آزاد قبل از پلیس اعمال کرده است؟


نادر شهریوری (صدقی): ظهور مظنونین یعنی کسانی که در معرض ارتکاب به جرم قرار دارند، منجر به ایجاد دستگاهی عریض و طویل و اجتنابناپذیر به نام پلیس شده است. رابطه میان «پلیس» و «مظنون» همواره محل بحث و گفتوگوهای فراوانی شده است و حتی تاکنون در هالهای از ابهام قرار دارد و کسی نتوانسته به این سؤال پاسخ دهد که آیا این مظنون است که موجب پیدایش دستگاهی عریض و طویل به نام پلیس گردیده و یا بالعکس، پلیس است که سیطره خود را به نظمی طبیعی یعنی انسان آزاد قبل از پلیس اعمال کرده است؟
بالزاک ازجمله اولین و مهمترین نویسندگانی است که به پدیده مظنونین توجه نشان میدهد. وترن، نمونه تیپیک از مظنونین همیشگی است که تحت تعقیب دائمی قرار دارد. او همواره با شکلی متفاوت از قبل و همینطور در مکانهای گوناگون ظاهر میشود در حالی که همیشه و آگاهانه همان شخص است که هست؛ یعنی مجرمی که میداند چه میکند و چه میخواهد. وترن، دو بار در داستانهای بالزاک ظاهر میشود و هر دو بار ذیل یک شخصیت، بار اول در رمان «باباگوریو» در سال 1834 و بار دوم در نمایشنامهای به نام «وترن» در ۱۸۴۰ باز هم ذیل رمان «باباگوریو». این بار اما وترن پانسیون «مادام ووکه» را انتخاب میکند، او قبلا آنجا را شناسایی کرده است، در بدو ورود کسی به هویت او پی نمیبرد، زیرا خوب بلد است هویتش را پنهان کند. او که مجرمی سابقهدار است، این بار نیز بخت خود را امتحان میکند تا به ثروت کلان دست یابد، بنابراین مطابق برنامهای از پیش تعیینشده میکوشد اوژن، دیگر ساکن پانسیون مادام ووکه را ترغیب به ازدواج با دختری به نام ویکتورین کند که ساکن همان پانسیون است. وترن این بار میکوشد تا با سیاست تطمیع اوژن را مجاب به کشتن تایفر -برادر ویکتورین- کند، تا ویکتورین بتواند ثروت پدر را یکجا به ارث ببرد و در نهایت همسر گرانقیمت برای اوژن شود و در عوض بخشی از سرمایه نصیب وترن شود.
سیاست وترن، سیاستی مصلحتگرایانه یا آنچه به آن «پراگماتیسم» نام میدهند، است و این بدان معنی است که باوری به حقیقت، اصول معین و قانون ندارد. او در توجیه سیاست پراگماتیستی خود میگوید: «در حقیقت اصولی در کار نیست، فقط حوادث، قانونی در کار نیست، فقط شرایط و اوضاعواحوال، مرد برتر سیر حوادث و شرایط موجود را بیچونوچرا میپذیرد تا بر آنها مسلط شود».1 آنچه در سیاست پراگماتیستی اهمیت دارد، «درک لحظه» است. سوژه پراگماتیستی مانند وترن، اگرچه با برنامهای از پیش تعیینشده وارد ماجرا میشود اما این را نیز درمییابد که برنامه او تنها بخشی از ماجرا است، آن بخشِ مهم دیگر، اتفاقات و حوادثی است که خارج از اراده او رخ میدهد و سوژه به ناگزیر خود را در موقعیتهای تازه تجربه میکند. درک موقعیتهای تازه یا چنانکه وترن میگوید حوادث و اتفاقات غیرقابل پیشبینی، فیالواقع درک رابطه متقابل میان مظنون و پلیس است. منظور از رابطه متقابل، وابستگی اجتنابناپذیر پلیس و مظنون به یکدیگر و استفاده از سیاستی مشترک برای مقابله با یکدیگر است. این سیاست در اصل ربطی به حقیقتیابی یا آسیبشناسی و... ندارد، بلکه در نهایت حذف و یا خنثی کردن طرف درگیری است، جالب آن است که بهرغم رودررویی پلیس و مظنون، هر دو از روشهای مشابه یکدیگر استفاده میکنند. برای اینکه به رابطه متقابل میان پلیس و مظنون بهتر پی برد، میتوان آن را در رمان درخشان دیگری مانند «بینوایان» پی گرفت. ژان والژان، ازجمله «مظنونین همیشگی»، شخصیت اصلیِ «بینوایان»، اثر فناناپذیرِ ویکتور هوگو است. ژان والژان، بار اول به جرم دزدی قرص نانی دستگیر و سپس به جرم اقدام به فرار، محکومیت او تشدید میشود، تا آنکه بعد از حبسی طولانی از زندان آزاد میشود و با دنیای بسی خصمانهتر از زندان روبهرو میشود، اما «جان زیبا»* به خاطر محبت اسقفی به نام «میری یل» سخت متأثر میشود و بهیکباره از مجرمی تبهکار به نیکوکاری تمامعیار بدل میشود و از آن پس با نام مستعار «مسیو مادلن» شهردار شهر تولوز میشود، اما اتفاق غیرمنتظره باعث میشود که هویت ژان والژان آشکار شود و از آن پس بهعنوان متهمِ تحت تعقیب بازرس دقیق و پیگیری به نام ژاور قرار گیرد. «تعقیب و مراقبت»های ژان والژان و ژاور، ازجمله صحنههای پرهیجانِ «بینوایان» میشود، اما در اینگونه موارد مهم آن است که رابطه میان «پلیس» و «مظنون» به رابطه شخصی و عمیقاً وابسته به هم بدل میشود که هر کدام از دو طرف ماجرا حرکات یکدیگر را حتی در مواردی جزئی زیر نظر میگیرند، تا سرانجام یکی از دو طرف از صحنه بازی خارج شود. رابطه متقابل میان «پلیس» و «مظنون» شباهت به بازی دو شطرنجباز قهار دارد که در دو طرف صفحه، ترکیب و مهرههای خود را طوری میچینند تا در نهایت به مات و حذف رقیب منتهی شود. دو طرف بازی اگرچه دشمن یکدیگرند و درصدد شکست هم، اما به هم نیازمند نیز هستند و اساساً فلسفه بودن خود را در وجود دیگری توجیه میکنند، جز این تعقیب و گریز پلیس/مظنون موضوعیت خود را از دست میدهد.
این پارادوکس مهم که دو طرف در عین تلاش برای حذف نهایی یکدیگر به هم نیازمندند، سیاستی است که روشهای خود را در پراگماتیسم یعنی درک موقعیت خود و طرف مقابل، استفاده از لحظه و در نهایت بهرهگیری از شرایط پیشآمده جستوجو میکند، آنچه در این «بازی» محلی از اِعراب ندارد کشف حقیقت و علتیابی ماجرا است. خودکشی ژاور نه به خاطر آن است که او حقیقت را درنیافته و به کنه ماجرا پی نبرده، که بالعکس، خودکشی و در حقیقت کمآوردن او به خاطر آن است که در صفحه شطرنج «مات» شده است، جز این دلایل زیادی ازجمله اخلاقی و حقیقتیابی وجود میداشت تا بهواسطه آن ژاور بتواند بازی را ادامه دهد.
راسکولنیکف، دیگر مظنون و مجرم ادبیات قرن نوزدهمی است. علاوه بر این، او نمونه مظنونی تئوریک است، زیرا تجربههای روزمره خود را در قالب ایدههای مجرد راهنمای عمل خویش قرار میدهد. او که میخواست بهواسطه همان باورها، آدمی فوق عادی باشد، مرتکب جنایتی هولناک میشود و پیرزن رباخوار و خواهرش را به قتل میرساند و پروندهای بس مهم را در دایره تحقیقات جنایی اداره پلیس میگشاید. داستایفسکی در «جنایت و مکافات» ابعاد تازهای از رابطه میان پلیس و مظنونین ارائه میدهد و مضامین فلسفی و روانکاوانه به داستان خود اضافه میکند. پاروفیری پترویچ، بازرس پروندۀ راسکولنیکف بیشتر از آنکه بازپرس باشد و نقش پلیس رسمی را ایفا کند، روانشناس چیرهدست است و به موضوع جنایت روانکاوانه-فلسفی توجه میکند. تأملات پلیسی بازپرس پاروفیری پترویچ به طور کامل بر اساس سازوکارهای پلیسی «موردی» و برحسب سوابق و موقعیت سوژه انجام میشود، چون به نظر بازپرس هر پرونده موضوع خودش را دارد که باید جداگانه مورد تأمل قرار گیرد. «... ببینید دوست عزیز، یک چیز را هم نباید از نظر دور کنیم و آن این است که مورد کلی وجود ندارد. منظور موردی است که کلیت داشته باشد و بشود با روشها و مقررات رایج سنجیدش، سبک و سنگین کرد... چرا؟ چون هر موردی مثلاً هر جنایتی بهمحض اینکه اتفاق افتد، خودش میشود یک مورد استثنایی و غالباً هیچ شباهتی به موارد قبلی ندارد».۲ مورد استثنایی بازپرس پتروویچ این بار روانکاوانه است. بنابراین مطابق مصلحتی روانکاوانه با آن برخورد میکند، طرفه آنکه بازپرس رابطه متقابل و ناگسستنی میان پلیس و مظنون را دریافته است. «هیچوقت شبپرهای را نزدیک شعله شمع دیدهای؟ خب او هم وضعش با من همینجور است، مثل شبپره کنارِ شمع روشن، او هم گردِ من میچرخد و بالبال میزند، او هم علاقهاش به آزادی را از دست خواهد داد و به فکر فرو خواهد رفت و در پیله افکارش گرفتار خواهد شد... تا اینکه پوپ، یکراست توی دهان من خواهد آمد و من هم درسته او را قورت خواهم داد».۳ ترفند بازپرس کارساز میشود و چنانکه خود او پیشبینی میکند، راسکولنیکف خود را به پلیس معرفی میکند.
پلیس اگرچه در جایگاهی مسلط و در موضع سوژه ناظر و بهاصطلاح بیطرف میکوشد بر کل جامعه و وقایع پیشآمده احاطه و در حقیقت تسلط داشته باشد، اما این ظاهر ماجرا است، چون درمییابد که در پس مرزهای صلب و سختی که برای خود ترسیم کرده، زنجیرهای از تصادفات و اتفاقاتِ در حال شدن وجود دارد. واقعیت آن است که رابطه میان پلیس و مظنون به یک معنا رابطه متقابل و به هم وابسته است که تابع اموری پیشبینیناپذیر است که ذیل قانون کلی نمیگنجد و فرمالیسمِ قانون نمیتواند تمامیت این رابطه را تحت پوشش خود قرار دهد. پلیس و مظنون لازم و ملزوم یکدیگرند تا بدان حد که بدون وجود دیگری، حیات آن یکی منتفی است، این دو بخشی از دیالکتیک زندگیاند، دیالکتیکی که به «امر نو» منتهی نمیشود، بلکه تأثیرات متقابل بر یکدیگر را شدت میبخشد.
پینوشتها:
* مقصود از «جان زیبا» به سرشت رمانتیک ژان والژان برمیگردد. سرشت رمانتیک به خاطر حادثهای بهیکباره متأثر میشود و مسیری بهکلی متفاوت از قبل در پیش میگیرد. سرشت رمانتیک همچون ژان والژان بیش از آنکه تابع تأملات باشد، متأثر از احساساتی است که او را تسخیر کرده است.
1. «اونوره دو بالزاک»، چارلز افرون، ترجمه سیاوش سرتیپی، نشر ماهی
2. «جنایت و مکافات»، داستایفسکی، ترجمه اصغر رستگار، انتشارات نگاه
3. «فلسفه داستایفسکی»، سوزان لی اندرسن، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نو