|

می‌رویم گل نرگس بچینیم

پیرمرد سیه‌‌چرده با انگشت اما با احتیاط بر شیشه بسته ماشین می‌کوبد «10 شاخه صد تومن»، «10 شاخه فقط صد تومنه، 150 تومن بود».

می‌رویم گل نرگس بچینیم

پیرمرد سیه‌‌چرده با انگشت اما با احتیاط بر شیشه بسته ماشین می‌کوبد «10 شاخه صد تومن»، «10 شاخه فقط صد تومنه، 150 تومن بود».

بعد با لحنی اندکی ساکت‌تر می‌افزاید «همین‌ها مونده زودتر بخرین بریم خونه. سرده خیلی سرد شده».

معلوم است لاغری و سیه‌‌چردگی و ناتمیزی او تنها به خاطر فقر و سوءتغذیه و هوای آلوده آفتابی نیست؛ سیگار و انواع کشیدنی‌‌های دیگر هم در آن نقشی انکارناپذیر دارند.

اما اگر به گل‌‌هایی که در دست دارد اندکی خیره شوید، تناقض این سیاهی و درماندگی را با طراوت و زیبایی این دسته نرگس‌ها درمی‌یابید. گل‌ها با پرهای سفید و قلبی زرد بسیار زیبا هستند؛ آکنده از طراوت تازگی و رایحه‌ای که جان را تازه می‌کند.

پیرمرد با قامتی بلند و عینکی قطور در میان بوته‌‌های نرگس قدم می‌‌زد، آنها را نمی‌کند، نوازش می‌کرد و توضیح می‌داد. درباره انواع نرگس‌ها، رنگشان، شکلشان، طبیعت وجودی‌شان و رفتارشان انگار آدمی باشند. انگار دریچه‌‌های قلبش را می‌گشود و به نمایش می‌گذاشت. انواع نرگس‌ها را برمی‌شمرد، نشان می‌داد، خم می‌شد و بو می‌کرد. ما گروه نظاره‌‌گران به دنبال او روان بودیم. خود او کمتر از نرگس علاقه و اشتیاق نمی‌آفرید. گویی تنها با خود سخن می‌گوید؛ چراکه هیچ‌کس چون خود او راز گل نرگس را نمی‌فهمید. اگر دوبار سؤال می‌کردی می‌رنجید، این چگونه جانی است که روح نرگس‌ها این زیبایی مطلق وجود را در‌نمی‌یابد و در حضور آن به چیزی دیگر می‌اندیشد؟ چگونه می‌توان بدون دریافتن راز گل نرگس زیست؟

مزارع گل نرگس در اطراف بهبهان و شاید شهرهای دیگر آکنده است از مردمانی که فریفته این راز زیبایی، روزگار می‌گذرانند. دکترایشان دکترای نرگس است و اگر مهندس‌‌اند مهندس نرگس. هیچ چیز چون نرگس، این ظرافت و زیبایی بدوی که نشان از صداقت و سادگی‌ای عمیق در زندگی دارد، مورد توجه آنها نیست.

بر خودم می‌بالم که سال گذشته در همین روزها به بهانه برنامه‌ای برای درمان سکته مغزی میهمان این عزیزان بودم و آن‌قدر مورد محبت قرار گرفتم که مرا هم لایق شنیدن راز گل نرگس شناختند و از آن با من سخن گفتند. آرزو می‌کنم این جان بی‌‌مقدار لایق این ادراک بی‌زوال بوده باشد که می‌دانم نیست.

این روزها در روزهای پایان پاییز شهر ما آکنده است از دسته‌‌‌های نرگسی که سر هر چهارراه رخ می‌نمایند. آن که گل نرگس بر شیشه ماشین می‌کوبد، تنها کسی نیست که از این تجارت سود می‌برد. شبکه‌ای از تجار و البته دلالان در پشت صحنه هستند. اما قطعا در شرایطی که طبقه متوسط هر لحظه در حال سقوط به اعماقی است با ابعاد و عمق نامعلوم، همین خرید ناچیز هم درد مختصری دوا می‌کند، ولو آن درد، درد دوری از بلایی باشد که جان به آن عادت کرده است. اصلاح جهان و مقابله با مافیا و دلالان بماند برای بعد. حالا که امید دارد از همه جا رخت می‌بندد، حالا که ابری از دود همچون بختکی اهریمنی بر شهر سایه انداخته، حالا که خزف با اعتمادبه‌نفس در همه جا جلوه می‌‌فروشد. حالا که… حداقل همین شاخه‌‌های لعل، این شاخه‌‌های نرگس را از دست‌‌های مشتاق بچینیم، خانه‌ها و ماشین‌‌هایمان را خوشبو کنیم، لحظه‌ای نرگس‌ها را بنگریم، آنها را ببوییم و در راز گل نرگس که همان زیبایی زندگی است اندکی تنها اندکی درنگ کنیم و ثانیه‌ای تنها ثانیه‌ای از درد سرما بر تنی رنجور بکاهیم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها