|

در باب افسردگی پایتخت

در خبرها آمده بود 99.7 درصد تهرانی‌ها سرزنده نیستند. گویا یکی از نهادهای وابسته به شهرداری، مطالعه‌ای در این زمینه انجام داده و به نتایج عجیبی رسیده‌اند. رسانه‌ها طبق معمول بخش‌های گزینشی از آن را منتشر کرده و رقم مذکور نیز دست‌پخت غیرعلمی رسانه‌ها‌ست. آنچه منتشر شده حاکی از آن است که فقط 0.3 درصد از تهرانی‌ها سرزندگی شهری دارند. فارغ از بازنمایی احتمالا نادقیق این گزارش، می‌توان قضاوت کرد که شاخص سرزندگی (که نمایانگر میزان نشاط روحی یا افسردگی است) وضعیت مناسبی ندارد.

در باب افسردگی پایتخت

در خبرها آمده بود 99.7 درصد تهرانی‌ها سرزنده نیستند. گویا یکی از نهادهای وابسته به شهرداری، مطالعه‌ای در این زمینه انجام داده و به نتایج عجیبی رسیده‌اند. رسانه‌ها طبق معمول بخش‌های گزینشی از آن را منتشر کرده و رقم مذکور نیز دست‌پخت غیرعلمی رسانه‌ها‌ست. آنچه منتشر شده حاکی از آن است که فقط 0.3 درصد از تهرانی‌ها سرزندگی شهری دارند. فارغ از بازنمایی احتمالا نادقیق این گزارش، می‌توان قضاوت کرد که شاخص سرزندگی (که نمایانگر میزان نشاط روحی یا افسردگی است) وضعیت مناسبی ندارد.

این وضعیت را چگونه می‌توان فهم کرد؟

ژولیا کریستوا، اندیشمند بلغاری‌الاصل فرانسوی است که آثار تأثیرگذاری در حوزه‌های گوناگونی همچون ادبیات، روانکاوی، زبان‌شناسی، فمینیسم و فلسفه نوشته است. برخی آرای او نظیر آبجکسیون (آلوده‌انگاری) و همچنین بینامتنیت‌های زبان‌شناسی از‌جمله آرای مرجع و قابل‌ استناد در سطح جهان است. کریستوا اشاره می‌کند که یک ملت، دارای یک مخرج‌مشترک هستند که همانا ذهن عمومی است که فراتر از فرد، طایفه و نظایر آن عمل کرده و می‌تواند داروی ضدافسردگی نمادین محسوب شود که خود را در قالب گریزگاهی برای هر شکلی از دیگربودگی متجلی می‌کند. او در جای دیگری می‌گوید تصاویر تار و محوی از هویت، در کنار فقدان اعتماد به آرمان مشترک، می‌تواند به یک وضعیت ملی منجر شود که شبیه همان حالتی است که افراد افسرده در تنهایی خود آن را تجربه می‌کنند. اما این وضعیت می‌تواند شامل حال خیرخواهان ما نیز بشود.

به لحاظ روان‌شناسی، چه‌بسا افسردگی ممکن است به شکل بیش‌فعالی و بی‌قراری هم ظاهر شود. شاید آنچه در گزارش آن نهاد آمده نیز نمودی از همین وضعیت باشد. اما کریستوا هشدار می‌دهد که باید مراقب منسوخ‌شدن سوژه‌ها (یعنی انسان‌ها) و چندریختی‌شدن آنها هم باشیم که موقعیتی برخاسته از پیچیده‌ترشدن امر ممنوعه است. امروزه هر کنش اجتماعی در ایران با هراس از نقض احتمالی قوانین همراه است. این باعث می‌شود هیچ‌کس نداند از کجا باید شروع کند. به باور کریستوا این منجر به تهدید «گسستگی از خود» می‌شود؛ چرا‌که اشخاص حتی قادر به تحمل «خود» هم نیستند که وضعیتی شبیه افسردگی است.

در موقعیت کنونی، سؤال این است که چرا ما به زخم‌ها و جراحت‌های خود چسبیده‌ایم؟ آیا معیارهای زندگی با کیفیت زندگی یکی است؟ در گزارش آن نهاد وابسته به شهرداری، به همین موضوع اشاره شده است. چرا در دو سال متوالی کیفیت زندگی مردم تهران نمره مردودی داشته است؟

کریستوا به ما توضیح می‌دهد که برخی فرم‌های سرپیچی مستلزم پادرمیانی نخبگان است. ولی آیا می‌توان بین مردم و نخبگان جامعه آشتی برقرار کرد؟ پاسخ کریستوا این است که مردم در این موقعیت‌ها دنبال متفکر بزرگ نیستند، بلکه به «مراجع اقتدار» نیاز دارند که تجربه‌های اصیل را به آنها انتقال داده و سفر آنها را به پایان شب رسانده باشد. به نظر می‌رسد کریستوا به رمان مشهور سلین به نام «سفر به انتهای شب» ارجاع می‌دهد. داستان شخصی به نام «فردینان باردومو» که قهرمان نیست و علاقه‌ای به مبارزه ندارد و اتفاقا از جنگ هم واهمه دارد. رمان از دل ویرانه‌های جنگ جهانی اول گذر می‌کند. در شرایط کنونی هیچ‌کس خواهان تخریب کشورش نیست و هر اقدامی که منجر به چنین پدیده‌ای شود، بلافاصله از سوی مردم طرد خواهد شد. این افسردگی مردم در تهران نیز ناشی از همین موقعیت است. مردمی که نه خواهان ویرانی هستند و نه امکان سرپیچی به آنها داده می‌شود، به برزخ افسردگی تبعید می‌شوند.

اینجاست که باید سرپیچی را از معنای یکسره سیاسی‌اش تهی کرد. کریستوا با اشاره به ریشه‌شناسی لاتین واژه «سرپیچی» می‌گوید عصیان شرط حیاتی زندگی ذهنی و جامعه است و نباید آن را به موضوعاتی همچون اعتراض و خشونت فروکاست. عصیان از جنس بازکاوی و بازخوانی خویش است. بنابراین سرپیچی اساسا یک کنش فرهنگی است که هدفش احیای خاطرات و حافظه است. اینجا کریستوا در قامت یک روانکاو بیان می‌کند که اعتراض نباید فی‌نفسه تبدیل به هدف و غایت شود، بلکه باید بخش لاینفکی از فرایند بزرگ‌تر اضطراب همه‌جانبه باشد. به باور او، دامن‌زدن به اضطراب‌ها و آزاد‌کردن خلاقیت‌های ادبی و آفرینش هنری در همین‌جا شکل می‌گیرد.

وقتی درونی‌سازی ممنوعیت‌ها به مرور زمان کم‌رنگ شده و فضای روانی حاکی از سرگشتگی و هذیان شود، طبعا شادمانی به قیمت سرپیچی به دست می‌آید. هیچ‌کدام از افراد بدون رویارویی با یک مانع یا ممنوعیت که به آنها مجال دهد خود را به صورتی آزاد و مختار درآورند، لذتی در اختیار ندارند. سرپیچی آمده تا تجربه شخصی شادمان (که بخش جدایی‌ناپذیر لذت است) را همراهی کند. با‌این‌حال نگرش سیاست‌گذاران به واقعیت باید از طریق همین‌گونه گزارش‌ها شکل یابد. انزوای اجتماعی، نابسامانی اقتصادی و برخی نابهنجاری‌های اخلاقی در پدیداری این وضعیت تعیین کننده هستند.