|

اسفندیار در هفت‌خان(1)

در گزارش‌هاى پیشین گفته شد گشتاسب، پدر اسفندیار، با آنکه با آواى رسا در انجمن سردارانش گفته بود اگر در نبرد با چینیان به یارى فرزندش اسفندیار، پیروزى به دست آرد، تاج و تخت به فرزند وامى‌نهد، چون پیروز گردید، دل آن را نداشت به شیوه پدر خویش، لهراسب، آتشکده‌نشین شود و براى دیرتر گردانیدن این واگذارى، اندیشه دورتر گردانیدن اسفندیار را در خود پرورید و اسفندیار را براى آزادسازى خواهرانش از بند چینیان روانه رویین‌دژ کرد. در راه رسیدن به رویین‌دژ، اسفندیار با دشوارى‌هاى بسیار روباروى شد که نخستین آنها کشتن دو گرگ پیل‌پیکر، سپس دو شیر خون‌ریز و سومى اژدهایى آتشین‌دم و چهارمین پیرزنى افسونگر بود که سپاهیان بسیارى را به نیستى کشانده بود.

اسفندیار در هفت‌خان(1)

در گزارش‌هاى پیشین گفته شد گشتاسب، پدر اسفندیار، با آنکه با آواى رسا در انجمن سردارانش گفته بود اگر در نبرد با چینیان به یارى فرزندش اسفندیار، پیروزى به دست آرد، تاج و تخت به فرزند وامى‌نهد، چون پیروز گردید، دل آن را نداشت به شیوه پدر خویش، لهراسب، آتشکده‌نشین شود و براى دیرتر گردانیدن این واگذارى، اندیشه دورتر گردانیدن اسفندیار را در خود پرورید و اسفندیار را براى آزادسازى خواهرانش از بند چینیان روانه رویین‌دژ کرد. در راه رسیدن به رویین‌دژ، اسفندیار با دشوارى‌هاى بسیار روباروى شد که نخستین آنها کشتن دو گرگ پیل‌پیکر، سپس دو شیر خون‌ریز و سومى اژدهایى آتشین‌دم و چهارمین پیرزنى افسونگر بود که سپاهیان بسیارى را به نیستى کشانده بود.

و چون اسفندیار فریفته زن افسونگر نشد و او را از پاى درآورد، به نماز ایستاد و یزدان یکتا را سپاس گفت و در نماز بود که سپاه ایران به فرماندهى پشوتن به اسفندیار پیوست. به فرمان اسفندیار در آن بیشه، سراپرده‌ها و چادرها را بر‌پا داشتند و خوانى آن‌گونه که شایسته بود، بگستردند و پیش از دست به خوراک بردن، به دژخیم گفت گرگسار را به خوان فراخواند.

اسفندیار چون آن پهلوان چینى درمانده و دربند را دید، او را خوراک داده، سپس سه جام خسروانی‌اش داد و گرگسار را از آن مى سرخ شادمان گرداند و او را گفت: «اى چینى بخت‌برگشته، اکنون بر فراز آن درخت، سر پیرزن افسونگر را ببین! تو گفتى آن زن لشکر را در دریاى دروغین به نیستى مى‌کشاند، اکنون سر خویش را به آن فرازجاى رساند، بگو در دیگر فرودمان، با چه دشواریى روباروى خواهیم شد؟».

گرگسار پاسخ داد: «اى که در کارزار چون پیل جنگى مى‌مانى، در فرود دیگر، کارى دشوارتر دارى که باید آینده‌نگرتر و بیدارتر باشى. در آن فرود به کوهى مى‌رسى که فراز آن تن به آسمان مى‌ساید و در میان ابرها از نگاه‌ها به دور مانده است، در آن بلندای مرغى فرمانروایى مى‌کند که سیمرغ از او فرمان مى‌گیرد؛ این پرنده بسیار درنده‌خو و بسیار پیکارجو است.

بدین منزلت کار دشوارتر‌/ گراینده‌تر باش و بیدارتر

یکى کوه بینى سر اندر هوا/ بر او بر یکى مرغ فرمانروا

این پرنده اگر پیل بیند، آن را به چنگال گیرد و به ابر برآورد و از دریا نهنگ گیرد و از خشکى شیر از پاى درآورد. روبارویى با این مرغ کارى آسان نیست، آن را در اندازه‌هاى گرگ و اژدها و زن افسونگر نبین، دو بچه دارد که به بلندا و بزرگى مادرشان هستند و همراه و هم‌رزم با اویند و چون در آسمان پدیدار گردد و بال بگشاید، زمین هوش از دست داده، خورشید بى‌شکوه و فر گردد. اگر راه رفته را بازگردى، تو را سودمندتر خواهد بود و نیازى نخواهد بود با آن مرغ و آن کوه بلند روباروى شوى».

اسفندیار خنده‌اى زد و گفت: «دل بد ندار که با پیکان خویش، دو بالش را به یکدیگر بدوزم و با شمشیر هندى سر از تنش جدا گردانم و از آن فراز، سرش را به خاک افکنم».

چون خورشید تابنده بر سپاهیان ایران پشت کرد و از پشت‌کردن او سایه‌ها بلند و بلندتر شد، اسفندیار، سردار جنگجویان، سپاه برگرفت و در اندیشه سیمرغ بود و همه شب با سپاه خود پیشروى کرد تا خورشید تابان از کوه برآمد و خورشید، چراغ گیتى در و دشت را روشنى بخشید و همه آنچه در آن است در اندازه‌هاى راستین خود نشان داد.