انسان اردوگاه
«مسئولیت و داوری» عنوان مجموعهای است از هشت نوشتارِ مستقل و پیشتر منتشرنشده از هانا آرنت که به دهه پایانی عمر او مربوطاند. این کتاب اثری حائز اهمیت در درک تلقی آرنت از اخلاق و سیاست به شمار میرود. آرنت در «آیشمان در اورشلیم» این پرسشِ مهم را مطرح کرد که چطور میشود مردی که نه شیطان است نه هیولا عاملِ اصلیِ یکی از وحشتناکترین جنایات تاریخ بشر باشد.
شرق: «مسئولیت و داوری» عنوان مجموعهای است از هشت نوشتارِ مستقل و پیشتر منتشرنشده از هانا آرنت که به دهه پایانی عمر او مربوطاند. این کتاب اثری حائز اهمیت در درک تلقی آرنت از اخلاق و سیاست به شمار میرود. آرنت در «آیشمان در اورشلیم» این پرسشِ مهم را مطرح کرد که چطور میشود مردی که نه شیطان است نه هیولا عاملِ اصلیِ یکی از وحشتناکترین جنایات تاریخ بشر باشد. نوشتارهایی که در کتاب «مسئولیت و داوری» گرد آمدهاند، درواقع کوششِ او است در واپسین سالهای عمر برای درکِ معنا و مفهومِ این جنبه از ذاتِ بشر. در این کتاب با این پرسش روبهرو میشویم که در جایی که معیارهای سنتیِ اخلاق نتوانستند فرهیختهترین اعضای جامعه متمدنِ آلمان را از دست یازیدن به شنیعترین کارها بازبدارند، قوه داوریِ انسان چطور خیر را از شر و درست را از نادرست بازمیشناسد؟ گرچه آرنت را غالبا متفکری در زمینه اندیشه سیاسی میشناسند اما در مقالات این مجموعه، بهخصوص در «پرسشهایی از فلسفه اخلاق» و «تفکر و ملاحظات اخلاقی»، اخلاق بهویژه مسئله تشخیص خیر از شر و ماهیت شر، جایگاهی محوری در تأملات آرنت مییابند. آرنت در یکی از نوشتارهای کتاب با عنوان «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» میگوید به چند دلیل در بحث درباره حق یا توانایی داوری به مهمترین موضوع اخلاقی اشاره میکند. او میگوید در اینجا پای دو مسئله مطرح است: نخست آنکه چطور میتوانم درست را از نادرست تشخیص دهم، اگر اکثریت یا کل اطرافیانم در این باره پیشداوری کرده باشند؟ من که هستم داوری کنم؟ و دوم، درمورد رویدادها یا پیشامدهایی که در آنها حاضر نبودیم، اگر اصلا بتوان داوری کرد، تا چه حد و اندازهای میتوانیم داوری کنیم؟ بدیهی است که اگر قابلیت دوم را کنار بگذاریم آنگاه نه تاریخنگاری ممکن میشد و نه آیین دادرسی. آرنت در این مورد نوشته: «میتوان یک گام پیشتر هم رفت و ادعا کرد بسیار اندکاند مواردی که در آنها، هنگام استفاده از قابلیت داوری خود، با نگاه امروزیمان به گذشته داوری نکنیم، و این درباره تاریخنگار نیز درست به همین اندازه صادق است، همانطورکه در مورد قاضی محاکمه، که شاید دلایل خوبی داشته باشند که به گزارش شاهدان عینی یا داوری افراد حاضر در آنجا بیاعتماد باشند. بهعلاوه، چون این مسئله داوری بدون حضور داشتن معمولا با اتهام تکبر همراه میشود، میپرسم که اصلا چه کسی مدعی شده که من با داوری درباره یک کار نادرست، پیشفرض میگیرم که خودم قادر به ارتکاب آن کار نمیبودم؟ حتی خود قاضی که کسی را به جرم قتل محکوم میکند همچنان میتواند بگوید اگر لطف الهی نبود من نیز به همین راه میرفتم! بنابراین در بادی امر، همه اینها مهملاتی پر آب و تاب به نظر میآیند، اما وقتی بسیاری از مردم، بدون اینکه آلت دست قرار گرفته باشند، شروع کنند به مهمل گفتن، و اگر آدمهای باهوش در میانشان باشند، آنگاه معمولا قضیه مهمتر از صرفا مهملبافی است. در جامعه ما ترسی فراگیر از داوری کردن هست که به این توصیه کتاب مقدس هیچ ربطی ندارد که داوری مکنید تا بر شما داوری نشود، و اگر این ترس در همان چارچوب ترس از انداختن سنگ اول باشد، آنگاه بیحرمتی به خود همین کلام است. زیرا در پس این اکراه از داوری کردن این بدگمانی پنهان شده که هیچکس عامل آزاد نیست، و به همین سبب در این باره تردید هست که کسی برای آنچه کرده مسئول باشد یا بتوان انتظار داشت بابت آن پاسخگو باشد».
مسئولیت و داوری، هانا آرنت، ترجمه میثم محمدامینی، نشر نو
کتاب «ماوتهاوزن» اثر یاکووس کامبانللیس، اثری اتوبیوگرافیک است که شامل خاطرات نویسنده از دوران جنگ، اسارت و اردوگاه است. یاکووس کامبانللیس نویسندهای یونانی است که در این کتاب به شرح تجربهاش از روزهای آخر دوران اسارت در اردوگاه ماوتهاوزن در اتریش پرداخته است. ماوتهاوزن از ۵ مه تا پایان ژوئیه ۱۹۴۵، هنوز محلی بود که هزاران انسان را با مصیبتها و سوگنامههایشان در خود جای میداد. جنگ به پایان رسیده بود اما صلح اروپا را به دو بخش تقسیم کرده بود؛ تقسیمبندیای که بعدها به رویارویی بین نیمی از دنیا با نیمی دیگر بدل شد. برای هزاران اسیر سابق، روزِ آزادی پایان تیرهبختی و البته آغاز سیهروزی دیگری بود و اردوگاه تنها مکانی که میتوانستند بمانند چون دیگر جایی نداشتند که بروند. وضعیت جهان پس از جنگ آبستن حوادث بسیار بود؛ جهانی که مهیا بود تا پس از فروخوابیدنِ هیاهوی جشنهای پیروزی متفقینِ مهربان بر دشمنان شرور بشریت و آرزوهای «دگر هرگز چنین مباد! دگر هرگز چنین مباد!» دست به کشتار بزند. یاکووس کامبانللیس در یونان نویسند مشهوری است. او را یکی از نمایشنامهنویسان مهم تئاتر معاصر میشناسند و حتی برخی از منتقدان «ریشسفید» لقبش دادهاند. ماوتهاوزن تنها و یگانه داستان منتشرشده این نویسنده پُرکار است که حدود چهل نمایشنامه و چندین فیلمنامه، از جمله فیلمنامه اِستلا اثر کاکویانیس، و ترانههای پُرشماری نوشته و سروده است. در بین آثار ادبی و همچنین زندگی او این کتاب جایگاهی مجزا دارد. نویسنده در ۸۳ سالگی در مصاحبهای تلویزیونی تأکید کرده بود: «ماوتهاوزن من را بهعنوان یک انسان تعریف کرد، من هنوز انسانِ اردوگاه هستم». همانطورکه در توضیحات خود کتاب هم آمده، کامبانللیس با شناسه ۳۷۷۳۴، از اُکتبر ۱۹۴۳ تا ۵ مه ۱۹۴۵، یعنی آزادشدن اردوگاه بهوسیله ارتش آمریکا، در ماوتهاوزن زندانی بود. اگر توانست جان بهدر ببرد، بهلطف حمایت یک اسیر سیاسی قدیمی آلمانی بود که او را در دفاتر بخش سیاسی بهکار گرفت. با این حال، مرگ چندین بار از بیخ گوشش گذشت. در روزهای پس از آزادی، از سوی یونانیهای بازمانده بهعنوان نمایندهشان در کمیتهای انتخاب شد که شهادتها را ثبت میکرد، با شاهدان دیدار میکرد و بر بهبود جسمی اُسرا و بازگشتشان به وطن نظارت میکرد. هنگامی که کامبانللیس، «ماوتهاوزن» را نوشت، نویسنده مشهوری بود که هشت نمایشنامهاش به روی صحنه رفته بود. با این حال، قبلا روی این اثر کار کرده بود: یادداشتهایی که از زمان آزادی اردوگاه برداشته بود و هزاران صفحه که در طی زمستان ۱۹۴۶-۱۹۴۵ به رشته تحریر درآورد و خودش تجربه باورنکردنیاش را نقل کرد. روایت او ابتدا بهصورت پاورقی در سال ۱۹۶۳ و همزمان با انتشار سفر بزرگِ خورخه سمپرون در فرانسه و ترک مخاصمه پریمو لِوی در ایتالیا منتشر شد. کامبانللیس بر اهمیت وضعیت روحی آن زمانش برای آغاز نگارش قصّهاش چنین تأکید کرده است: «ماوتهاوزن هنگامی نوشته شد که احساس کردم به امیدهایی که پس از پایان جنگ در دل داشتم عمیقا خیانت شده است». یونان بیثباتی تازهای را تجربه میکرد، بحران قبرس تشدید میشد و مه ۱۹۶۳، قتل گریگوریس لامبراکیسِ نماینده، اذهان عمومی را تحت تأثیر قرار داده بود.
ماوتهاوزن، یاکووس کامبانللیس، ترجمه ابوالفضل اللهدادی