«شرق» با نگاه به شرایط زندگی چند زن سرپرست خانوار، دشواریهای زندگی آنان را بررسی میکند
زنان نامرئی
زندگی سخت است اما روی سختتری هم دارد که آن را نشان زنانی میدهد که به انتخاب خود یا جبر روزگار، سرپرستی خانواده را بر عهده گرفتهاند.
مهسا کسنوی: زندگی سخت است اما روی سختتری هم دارد که آن را نشان زنانی میدهد که به انتخاب خود یا جبر روزگار، سرپرستی خانواده را بر عهده گرفتهاند.
زنان سرپرست خانوار، علاوه بر نقش مادری، همسری، فرزندی و... نقش دیگری را بر عهده دارند که نهتنها باعث نمیشود بیشتر مورد اقبال جامعه قرار بگیرند؛ بلکه مشکلات متعددی را نیز به واسطه جنسیتشان برای آنها به دنبال دارد.
مشکلاتی که هیچوقت دیده نمیشود، مشکلاتی پنهان، برای بخش نامرئی جامعه.
زهرا؛ ۵۲ ساله
«از 11سالگی کار میکنم»، این را در جواب به این سؤال من میگوید که از چندسالگی شروع به کار کرده است و ادامه میدهد: «نوجوان بودم که پدرم فوت کرد و ما مجبور شدیم برای امرار معاش به خانه پدربزرگم نقل مکان کنیم. بعد از این اتفاق من مجبور شدم برای کمک به هزینههای خانواده، کار کنم. اولین کاری که کردم، نگهداری از بچههای فامیل و اقوام بود. در قبال این کار، مزد اندکی دریافت میکردم که کمکخرج خانواده بود». از او میپرسم بعد از ازدواج هم کار میکرده که ادامه میدهد: «بعد از ازدواج کار نمیکردم و یک زن خانهدار بودم، اما زندگی همینجوری پیش نرفت. فرزند اولم پنج، ششساله بود که همسرم در کارگاه کفاشیاش سوخت؛ دست، گردن و صورتش در آتش آسیب زیادی دید و در واقع از کار افتاد. ما مجبور شدیم برای کمشدن هزینههای خانواده، به خانه مادربزرگم نقل مکان کنیم. خانواده همسرم در ابتدا در مخارج خورد و خوراک، کمکحال ما بودند اما بعد از مدتی آنها هم کم آوردند؛ ضمن اینکه هزینههای درمان همسرم نیز بالا بود، بنابراین من مجبور شدم سر کار بروم». زهرا، شروع شاغلشدنش را اینگونه بازگو میکند: «21 سالم بود که به خاطر شرایط و هزینههای درمان شروع به کار کردم. چون تخصص و مهارت خاصی نداشتم، در ابتدا به نظافت منزل مشغول شدم اما بعد از مدتی در مهدکودک، کارم را ادامه دادم». از او میپرسم بیمه دارد؟ میگوید: «نه. با اینکه در مهدکودکهای سرشناسی کار میکردم، هیچوقت من را بیمه نکردند. حتی به خاطر دارم زمانی که بازرس برای بررسی شرایط میآمد، من را مخفی میکردند». او یکی از مشکلات بزرگ میانسالیاش را نداشتن بیمه عنوان میکند و درباره زندگیاش اینگونه بیان میکند: «شوهرم بعد از چند سال، بهبود پیدا کرد اما دیگر نمیتوانست کفاشی کند؛ بنابراین کفشهایی را که دوستان کفاشش درست میکردند، به شهرستانهای اطراف میبرد و میفروخت. در یکی از این سفرها، تصادف کرد و چشم راستش را از دست داد و چشم چپش نیز دچار آسیب جدی و کمبینایی شد. تا مدتی کارم را رها کردم تا از او پرستاری کنم اما زندگی خرج داشت و مجبور شدم به سر کار برگردم، دوشیفته کار کنم و هزینههای خانه، درمان شوهرم و تحصیل بچهها را بر عهده بگیرم». زهرا تا به امروز که 52ساله است و تقریبا میانسالی را میگذراند، هنوز هم کار میکند. حالا پرستار خصوصی کودک شده و گاهی به همراه همسرش، نظافت خانه هم انجام میدهد. به گفته خودش در همه این سالها، همسرش با وجود بیماریهای دیگری مانند شکستگی مداوم دست و پا، که به دلیل نابیناییاش رخ داده، همچنان در کارهای منزل به زهرا کمک میکند. او بهعنوان یک زن سرپرست خانوار، بزرگترین دغدغهاش را نداشتن خانه و بالابودن اجارهخانهها عنوان میکند و میگوید: «تا به حال چند بار به دنبال خرید خانه بودم، کمکهزینههایی مثل وام هم در یک زمانی به زنان سرپرست خانوار داده میشد اما متأسفانه مبلغ قسطها آنقدر بالا بود که از عهده آن برنمیآمدم و بیخیالش شدم. درست است که بچههایم بزرگ شدهاند و کمکخرج هستند اما هنوز هم دادن مبلغ بالای اجاره، بزرگترین معضل من است».
نگار؛ ۳۰ ساله
نگار 30 سال دارد، دو سال است جدا شده و از آن زمان تنها زندگی میکند و خرج زندگیاش را خودش میدهد.
از او درباره مشکلاتی که دارد میپرسم، میگوید: «نگاه جامعه به زنانی که تنها زندگی میکنند، مثبت نیست. این مشکل، هم در پیداکردن خانه و هم در پیداکردن شغل برای من وجود داشت.
متأسفانه به افرادی که تنها زندگی میکنند خیلی سخت خانه اجاره میدهند و درباره شغل هم معمولا رقم قرارداد را پایینتر میآورند. این در حالی است که من علاوه بر خودم، کمکخرج خانواده هم هستم و هر ماه، مقداری پول برای خانوادهام میفرستم». نگار درباره بالارفتن هزینههای زندگی میگوید: «اجارهها خیلی بالا رفته است و هزینههای زندگی سنگین شده. الان دیگر نمیشود بهتنهایی خانه اجاره کرد و مجبوری همخانه بگیری تا هزینهها نصف شود که این کار هم مشکلات خاص خودش را دارد». از او میپرسم بیشترین نگرانیای که دارد، چیست؟ پاسخ میدهد: «فکرکردن به آینده و رسیدن به میانسالی و سالمندی من را میترساند. من بیمه نیستم و اینکه سنم بالا برود و دیگر نتوانم کار کنم، من را میترساند. زنان همسنوسال من که مسئولیت خرج زندگی را ندارند، به امید درآمد همسر یا پدر خود زندگی میکنند، اما من اگر مریض شوم یا سنم بالا برود، بدبخت خواهم شد و علاوه بر خودم، خانوادهام هم که روی درآمد من حساب باز کردهاند، زندگیشان مختل خواهد شد».
سمانه؛ ۴۳ ساله
«هنوز لباس عروس تنم بود که فهمیدم شوهرم معتاد است». صحبتش را با این جمله آغاز میکند و ادامه میدهد: «بعد از 10 روز که فهمیدم شوهرم معتاد است، به خانوادهاش اطلاع دادم و خواستم کمکم کنند، جواب آنها این بود: «به ما مربوط نیست، خودت میدانی». ترکش دادم و بعد باردار شدم. در زمان بارداری متوجه شدم دوباره مصرفش را شروع کرده، تصمیم گرفتم دوباره ترکش دهم. او پدر فرزندی بود که در شکم داشتم. اما پولی برای مخارج ترک اعتیاد نداشتم. برای همین به سر کار رفتم». سمانه آغاز به کارش را اینگونه شرح میدهد: «در ابتدا پرستار شیفت شب شدم. لباس گشاد میپوشیدم تا کسی متوجه نشود باردارم و به من کار بدهند. کارهای زیادی انجام دادم. در باغتالارها پذیرایی کردم، نظافت منزل انجام دادم، پرستار سالمند بودم. همه این کارها را میکردم تا او را به مرکز ترک اعتیاد ببرم. او میرفت، ترک میکرد اما نهایتا 10 روز پاک بود و دوباره مصرف مواد را شروع میکرد».
از سمانه میپرسم، شوهرش هیچوقت کار نمیکرده؟ او پاسخ میدهد: «ابتدای ازدواجمان در شرکت ایزوگام کار میکرد اما به خاطر اعتیادش، کارش را از دست داد. بعد هم شغلهای کاذبی داشت که فقط خرج موادش را میداد و هزینههای خانه، خورد و خوراک و فرزندمان، همه بر عهده خودم بود». او درحالیکه سعی میکند لرزش صدایش را کنترل کند، میگوید: «یک بار در ماه هشتم بارداری من را نیمهشب به باد کتک گرفت و از خانه بیرون انداخت و گفت: برو هم پول بیاور هم نان. من هم که پول نداشتم مجبور شدم از سوپرمارکت محل، پول و نان قرض بگیرم. خدا خیرش دهد که به من پول قرض داد».
او ادامه روزگار سختی را که گذرانده، اینطور بیان میکند: «شوهرم دست بزن داشت و چند بار من را طوری کتک زده بود که به پزشکی قانونی رفتم، مسئولان آنجا همه متعجب بودند با چه چیزی من را زده؟ وقتی گفتم زنجیر! همه هاج و واج نگاهم کردند». سمانه 52 بار شوهرش را به روشهای مختلف ترک داده است. او میگوید: «تمام تلاشم را کردم، او را به کمپهای خصوصی و دولتی و دکتر بردم، دارو گرفتم، حتی چند بار خودم در خانه دست به کار شدم و خواستم ترکش دهم اما نشد. تا اینکه یک روز دخترم به من گفت: «مامان چرا جدا نمیشی؟» من تمام راهها را رفته بودم؛ بنابراین تصمیم گرفتم جدا شوم».
سمانه حالا با دخترش زندگی میکند، مهریه نگرفته و شوهرش به دخترش نفقه هم نمیدهد. از او میپرسم بزرگترین دغدغه زندگیاش چیست؟ پاسخ میدهد: «بزرگترین دغدغه من، نداشتن خانه است. دخترم به خاطر شرایط پیشآمده و استرس و اضطراب نمیتواند درس بخواند و شاید هفتهای یک بار به مدرسه برود و این مسئله من را بهشدت نگران میکند». سؤال میکنم برای خرید یا رهن خانه، دنبال تسهیلات نبودی؟ میگوید: «به کمیته امداد زمانی که هنوز متأهل بودم، مراجعه کردم که گفتند باید حتما حکم طلاق داشته باشم تا به من وام بدهند. به چند خیریه هم رفتم اما فایدهای نداشت. متأسفانه کارم هم بیمه نداشته و این یعنی برای من، هیچ آیندهای وجود ندارد».
مسیر پر پیچوخم بهزیستی
طبق آخرین گزارش سایت رسمی بهزیستی کشور در تاریخ 24 دی 1402 و به نقل از مدیر کل دفتر توانمندسازی خانواده و زنان سازمان بهزیستی کشور، درحالحاضر، ۲۷۸ هزار زن سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی کشور هستند. نرجس اسعدی درباره آخرین آمار زنان سرپرست خانوار پشت نوبت تحت پوشش، تأکید کرد: «درحالحاضر همه زنان سرپرست خانوار واجد شرایط پذیرش شدهاند و پشت نوبتی نداریم. به عبارت دیگر درحالحاضر زمان انتظار برای متقاضیان به صفر رسیده است». این مقام ذیربط درباره شرایط پذیرش زنان سرپرست خانوار در بهزیستی گفته است: «خانوادههای نیازمندی که براساس آزمون وسع در دهک درآمدی یک تا پنج قرار داشته باشند و تحت پوشش دیگر نهادهای حمایتی نباشند، میتوانند از خدمات حمایتی سازمان بهزیستی استفاده کنند». اسعدی تأکید کرد: «همچنین، مجموع درآمد خانوار زن سرپرست یک و دونفره از ۳۰ درصد، خانوار سهنفره از ۳۵ درصد، خانوار چهارنفره از ۴۰ درصد و خانوار پنجنفره و بالاتر از ۵۰ درصد حداقل حقوق و دستمزد قانون کار بیشتر نباشد تا بتوانند تحت پوشش بهرهمندی از خدمات سازمان قرار بگیرند».
این در حالی است که به گواه چند نفر از زنان سرپرست خانوار، برای تحت پوشش قرارگرفتن در بهزیستی، از آنها درخواست طلاقنامه شده و این در شرایطی بوده که این خانمها هنوز متأهل بودند. یکی از این زنان به خبرنگار «شرق» میگوید: «برای کمک به بهزیستی مراجعه کردم. ابتدا درخواست طلاقنامه داشتند، بعد که گفتم کمک را برای هزینههای ترک اعتیاد همسرم میخواهم، به من گفتند باید اول از همسرم به دادگاه انقلاب شکایت کنم. مسیری که پیشرویم گذاشتند، ارزش رفتن نداشت؛ بنابراین منصرف شدم».
یکی دیگر از زنان سرپرست خانوار از شرایط سخت وامگرفتن گلایه دارد و میگوید: «شرایط وامگرفتن بسیار سخت است، سند مالکیت میخواهند و ضامن. خب، یکی نیست بگوید من اگر سند مالکیت داشتم که وام نمیخواستم».
به گفته این زنان، مسیری که برای حمایت از آنها در نظر گرفته شده، چه بهصورت وام چه بهصورت کمکهای غیرنقدی، بسیار طاقتفرساست و نیازمند انرژی مضاعفی است که برای زنان سرپرست خانوار، با آن حجم از خستگی و فرسودگی، سخت و بعید به نظر میرسد.