|

به مناسبت تجدیدچاپ کتاب «داستایفسکی: جدال شک و ایمان»

جهان مطرودان و رانده‌شدگان

به ندرت می‌توان آدم‌هایی عادی و معمولی در جهان داستانی داستایفسکی پیدا کرد. جهان داستانی او به‌نوعی جهان جنایتکاران و قدیسان یا هیولاهای رذیلت و فضیلت است. داستایفسکی در زندان اومسک، چهار سال با رانده‌شدگانی زیست که از قراردادها و رسوم اجتماعی عادی معاف بودند؛ موجوداتی که به هستی حیوانی بازگشته بودند. او شاید خود هنگامی که پا به زندان گذاشت انسانی غیرعادی بود. در آنجا آموخت که خود را با جهانی غیرعادی وفق دهد، و هنگامی که سر برآورد نگاه کج و معوجش نمی‌توانست به کانونی دیگر دوخته شود.

جهان مطرودان و  رانده‌شدگان

پیام حیدرقزوینی

 

به ندرت می‌توان آدم‌هایی عادی و معمولی در جهان داستانی داستایفسکی پیدا کرد. جهان داستانی او به‌نوعی جهان جنایتکاران و قدیسان یا هیولاهای رذیلت و فضیلت است. داستایفسکی در زندان اومسک، چهار سال با رانده‌شدگانی زیست که از قراردادها و رسوم اجتماعی عادی معاف بودند؛ موجوداتی که به هستی حیوانی بازگشته بودند. او شاید خود هنگامی که پا به زندان گذاشت انسانی غیرعادی بود. در آنجا آموخت که خود را با جهانی غیرعادی وفق دهد، و هنگامی که سر برآورد نگاه کج و معوجش نمی‌توانست به کانونی دیگر دوخته شود.

داستایفسکی سی‌وسه ساله بود که از زندان آزاد شد و قدم به جهان انسان‌های آزاد گذاشت اما این جهانی بود که به‌واسطه دوره‌ای که او از سر گذرانده بود برای همیشه چهره عوض کرده بود. سال‌های رشد به پایان رسیده بود، اما هنوز سال‌های طولانی تب و هیجان باید طی می‌شد تا سرانجام نبوغ وی بیان هنری‌اش را درباره مسائل خیر و شر که روحش را در سایه تاریک زندان می‌خوردند پیدا کند. ادوارد هلت‌کار در کتاب «داستایفسکی: جدال شک و ایمان» سرنوشت داستایفسکی را از کودکی تا پایان عمر او روایت می‌کند و ضمن روایت این سرگذشت به آثار و افکار او نیز می‌پردازد و مهم‌ترین و مشهورترین آثار او را به‌ویژه به لحاظ مضمونی مرور و معرفی می‌کند. در واقع یکی از ویژگی‌های کار هلت‌‌کار این است که تنها به روایت ماجراهای زندگی داستایفسکی اکتفا نکرده بلکه کوشیده تا با نگاهی دقیق‌تر به آثار داستایفسکی، اهمیت و جایگاه او و چیزی که به ادبیات جهانی افزوده بپردازد. کتاب چهار فصل دارد: سال‌های رشد، سال‌های هیجان و جوشش، سال‌های آفرینش و سال‌های کامروایی. از کودکی داستایفسکی آغاز می‌کند و گام به گام با سیر حوادث و تکامل داستایفسکی و نیز انتشار آثارش پیش می‌آید.

داستایفسکی در شمار آن دسته از نویسندگانی است که در سال‌های حیاتش به شهرتی عام دست یافت و یکی از نشانه‌های این شهرت را می‌توان در تعداد نامه‌هایی دید که از گوشه‌وکنار به دستش می‌رسید. خوانندگان داستایفسکی بخش‌هایی مختلف از جامعه بودند و مثلا یک یهودی که از بانک سرقت کرده بود تا خرج درمان نامزد مسلولش را بپردازد، از زندان نامه‌های طولانی برای داستایفسکی می‌نوشت؛ او میان خود و راسکولنیکف شباهت‌های زیادی می‌دید و در نامه‌هایش از انگیز‌ه‌های سرقتش نوشته بود و همچنین از مسائل یهودیان. جالب اینکه داستایفسکی نیز تا جای ممکن به نامه‌هایی که از آدم‌های معمولی ناشناس به دستش می‌رسید پاسخ می‌داد. داستایفسکی به جایگاهی فراتر از یک داستان‌نویس رسیده بود و مرجع تعداد زیادی از خوانندگانش بود. امروز نیز او همچنان به عنوان مرجعی در ادبیات جهانی شناخته می‌شود و آثارش بخشی مهم از میراث فرهنگی بشری است. درباره آثار داستایفسکی تفسیرهای متعدد و گاه متضادی نوشته شده و بعد از این همه سال آثارش همچنان موضوع بحث است. آثار او نه فقط در نقد ادبی بلکه در فلسفه و جامعه‌شناسی و روان‌شناسی نیز مورد توجه بوده است. هلت‌کار در کتابش به برخی از این تفسیرها و نظرات دیگران درباره او توجه داشته و کوشیده تا تصویری جامع از داستایفسکی به دست دهد. او در بخشی از اثرش به نامه‌ای اشاره می‌کند که گانچاروف در سال 1874 خطاب به داستایفسکی نوشته بود و در آن راهنمایی برای نوشتن رمان را برای داستایفسکی شرح داده بود: «شما خود بهتر از من می‌دانید که نمونه نوعی بر اثر تکرار و برهم‌انباشتن مکرر و مفصل پدیده‌ها و واقعیات فردی شکل می‌گیرد –یعنی در جایی که شباهت‌ها در دوره زمانی محدودی کثیر هستند و سرانجام در یک قالب ثابت می‌شوند و چهره‌ای معهود و آشنا برای مشاهده‌گر پیدا می‌کنند. هنر خلاقه (منظورم هنر خلاقه هنرمندی عین‌نگر مثل خود شماست)، به اعتقاد من، فقط زمانی به وجود می‌آید که زندگی به ترتیبی که گفتم ثابت شود؛ هنر خلاقه با زندگی تازه‌ای که در جریان شکل‌گیری و زاده‌شدن است نمی‌تواند کاری داشته باشد». هلت‌‌کار اما می‌گوید گانچاروف به خطا رفته چراکه درنیافته داستایفسکی نه تنها هوادار شیوه‌ای که او ترسیمش کرده نیست، بلکه برعکس «قدرتمندترین و هوشمندترین دشمن» این شیوه از رمان‌نویسی است. به اعتقاد او، بارزترین شیوه داستایفسکی در رمان‌نویسی نه «تکثیر شباهت‌ها» که برعکس «تکثیر تفاوت‌ها» بود. او بزرگ‌ترین خدمت داستایفسکی به پیشبرد تکنیک رمان را «تجزیه شخصیت انسان به عناصر متشکله آن» می‌داند، یعنی آن چیزی که از ملزومات داستان مدرن شده است. هلت‌کار اگرچه داستایفسکی را از وارثان رمانتیک‌ها می‌داند اما می‌نویسد:

«رمانتیک‌ها در واکنش به خردگرایی کوته‌بینانه عصر پیش از خود، کم‌و‌بیش آگاهانه به چیزی بدوی‌تر، یا چنان‌که خود می‌گفتند، طبیعی‌تر، رجعت کردند. داستایفسکی هم از فرزندان یا نوادگان رمانتیک‌ها بود. اما او در شیوه برخوردش با شخصیت‌های داستان چندان وامدار رمانتیسم نیست. داستایفسکی نیز اسلافی داشت، اما برای یافتن این اسلاف باید به دوره رنسانس یا انگلستان عهد الیزابت بازگردیم، یعنی دوره‌ای که هنوز بلای سازمان‌یافته خردگرایی نازل نشده بود و سرشت بشری در زیر لایه ظاهرفریب انسجام و پیوستگی از دید پنهان نشده بود».

هلت‌کار می‌گوید از همین‌روست که وقتی به دنبال چیزی شبیه به آثار داستایفسکی باشیم، دست‌کم انگلیسی‌ها طبعا همیشه به شکسپیر بازمی‌گردند؛ زیرا هیچ نویسنده انگلیسی بعد از او به اندازه داستایفسکی شخصیت‌های این اندازه عمیق و این اندازه ناهماهنگ، که درست مثل شخصیت‌های شکسپیر باشند، نیافریده است: «سرشت عریان و خام بشری از صحنه ادبیات انگلیسی و شاید صحنه زندگی انگلیسی، از عهد الیزابت به بعد، ناپدید شده است. ما انگلیسی‌ها خود را در سنت‌های بی‌شماری پوشش و سازمان داده و در حصار کرده‌ایم- سنت‌هایی که جزئی از سرشت ما شده‌اند و دیگر، اگر هم زمانی می‌توانستیم، حالا دیگر نمی‌توانیم از دستشان خلاص شویم». او ادامه می‌دهد که فقط در کشوری کاملا بی‌سازمان مانند روسیه و کاملا فارغ از قراردادهای تعقلی بود که قرن نوزدهم می‌توانست امیدی به بازیافتن چیزی به بی‌پیرایگی و پرجنب‌وجوشی دوره‌ای ابتدایی در تکامل تمدن داشته باشد. هلت‌کار جهان داستایفسکی را این‌چنین تصویر می‌کند:

«جهان داستایفسکی جهانی بسیار ابتدایی‌تر و بسیار بسیط‌تر از جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. جهان او جهان بایر و تصنعی دوره کلاسیک فرانسوی یا دوره آگوستوسی انگلیسی ندارد. ظاهرا این جهان در جایی میان قرون وسطا و رنسانس محصور است. این جهان فضای باز کوچکی در جنگل نیروهای تیره‌ای است که انسان نه بر آنها تسلطی دارد و نه قدرت درکش را. داستایفسکی با نگاهی نافذ اما نیم‌ترس‌خورده به این جنگل ناشناخته‌ها خیره می‌شود». او می‌گوید اگر فرهنگ لغاتی از رمان‌های داستایفسکی تهیه کنیم خواهیم دید که واژه‌های «عجیب»، «خیالی» و «نامفهوم» صفت‌های مورد علاقه او هستند. همچنین در رمان‌های او فضای غالبِ قضا و قدر تیره به گونه‌ای عجیب با آموزه اراده آزاد بشری و مسئولیت، که موضوع اصلی فلسفه اوست، تلاقی پیدا می‌کند. «تقدیر چنین بود» یا «قسمت این بود» نیز جمله‌هایی هستند که دائما بر زبان شخصیت‌های او جاری می‌شود. به اعتقاد هلت‌کار، در آثار بعدی داستایفسکی آنچه جایگزین عنصر آشکارا جادویی داستان‌های اولیه او می‌شود، استفاده مکرر از اتفاق و تصادف و پیش‌آگاهی است که همان احساس درماندگی انسان در برابر جهانی تیره و مبهم و غیرقابل‌نفوذ را القا می‌کند.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها