|

شبح تنهایی

رمان «شب به‌خیر غریبه» تریلری رازآلود و معمایی است که به زندگی یک خواهر و برادر که در جزیره‌ای کوچک زندگی می‌کنند، مربوط است. گذشته‌ و مرگ و فقدان و غم از‌دست‌دادن بر زندگی‌شان سایه انداخته و آنها هنوز درگیر مسائلی هستند که ریشه در گذشته دارد. «شب‌ به‌خیر غریبه» نوشته مکایا بی‌گالت است که با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است.

شرق: رمان «شب به‌خیر غریبه» تریلری رازآلود و معمایی است که به زندگی یک خواهر و برادر که در جزیره‌ای کوچک زندگی می‌کنند، مربوط است. گذشته‌ و مرگ و فقدان و غم از‌دست‌دادن بر زندگی‌شان سایه انداخته و آنها هنوز درگیر مسائلی هستند که ریشه در گذشته دارد. «شب‌ به‌خیر غریبه» نوشته مکایا بی‌گالت است که با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است. گالت در رمان «شب به‌خیر غریبه» داستان لیدیا مور را روایت می‌کند که زن جوانی است که با برادر دوقلویش، لوکاس، که از بیماری کم‌رویی مفرط رنج می‌برد، در جزیره ولف‌آیلند زندگی می‌کند. این جزیره جایی در سواحل ماساچوست قرار دارد و درواقع جزیره‌ای خیالی است که پاتوق توریست‌ها است. این خواهر و برادر با غم از‌دست‌دادن برادر و قل سوم‌شان درگیرند؛ برادری که مرگ رازآلودش همچون بختک و سایه‌ای سنگین روی زندگی آنها افتاده است. در این میان، حضور ناگهانی فرد غریبه‌ای که ظاهری جذاب دارد، همه‌چیز را تغییر می‌دهد. لوکاس فکر می‌کند این غریبه برادر مرده آنها‌ست که به زندگی بازگشته، اما لیدیا بلافاصله شیفته او می‌شود. نثر گیرای گالت ترکیبی است از درامی عاشقانه و تعلیق ادبی؛ چراکه رفته‌رفته لیدیا به حقایقی وحشتناک درباره این غریبه مرموز، اهالی ولف‌آیلند و رازهای تاریک خانواده‌اش پی می‌برد. نوشتن رمان «شب به‌خیر غریبه» حدود پانزده سال طول کشید و طبیعتا نویسنده در این دوره طولانی از بسیاری آثار ادبی و هنری تأثیر گرفته است. او در بخشی از مصاحبه‌ای که در پایان کتاب ترجمه شده درباره نوشتن این اثر می‌گوید: «درآوردن حال و هوای داستان و ساختن دنیای ولف‌آیلند کار سختی نبود، خلق شخصیت‌های داستان هم همین‌طور. صدایشان را می‌شنیدم و ماهیتشان را می‌شناختم. قسمت سخت ماجرا نوشتن طرح داستانی‌ای بود که روند سریعی داشته باشد. چند سالی با آن دست‌وپنجه نرم کردم. برای همین هم کتاب‌هایی نظرم را جلب می‌کردند، حسی مثل غلتیدن و پایین‌آمدن از تپه، حس شاب و حرکت. چیزی که از خواندن این کتاب‌ها دستگیرم شد، این بود که طرح سؤال تنها اولین قدم برای ایجاد حس اضطرار است و جواب‌دادن منظم به این سؤال‌ها هم به همان اندازه مهم و حیاتی است. شما باید در سرتاسر کتاب سؤال بپرسید و جواب بدهید؛ نمی‌شود تمام جواب‌ها را گذاشت برای چند صفحه آخر‌». در بخشی از رمان «شب به‌خیر غریبه» می‌خوانیم: «تابستان هفده‌سالگی‌ام، در آن ایام که مقدمات ترک خانه را برای رفتن به کالج فراهم می‌کردم، در هوای اطرافم، بر فراز درختان و روی امواج دریا، حضور چیزی را حس می‌کردم. انگار جزیره بود که نفس می‌کشید و تپش پرقدرت قلبش را احساس می‌کردم. هنگامی که باد شاخه درختان را به رقص درمی‌آورد یا وقتی که با وزیدن‌هایش به مرغان دریایی مجال بال‌زدن نمی‌داد، آن زمان که امواج دریا پرطنین و پیاپی می‌نواختند و قلبم را به تپش وامی‌داشتند، این حس به سراغم می‌آمد. در دل جزیره و در جاهایی که سکوت حکم‌فرما بود هم چنین حسی داشتم؛ در میان شکوفه‌ها و غنچه‌ها، در پیچ‌وتاب عروس‌های دریایی، در ذرات غبار که با گرمای هوا به رقص درمی‌آمدند. حس می‌کردم در جهان پیرامونم چیزی با قدرت تمام باز و بسته، پر و خالی، می‌شود. موجود زنده‌ای در اطرافم دم فرومی‌داد و دم برمی‌آورد. کم‌کم فکری شده بودم نکند جزیره با نفس‌ها و تپش‌های قلبش قصد دارد پابندم کند. سنگینی وزن خودم را حس می‌کردم. می‌ترسیدم دست‌ آخر نتوانم از جزیره پا بیرون بگذارم. یک شب خواب دیدم که با قایقی پارویی در حال فرار از جزیره‌ هستم و از فرط پارو‌زدن از نفس افتاده‌ام. و بعد نگاهی به پشت‌‌ سرم می‌انداختم و می‌دیدم هنوز روی ماسه‌های جزیره‌ام».

«قبل از هر چیز تختخواب را توی اتاقی که مخصوص مهمان‌هایم بود چرخاندم و در جهت شمال به جنوب قرارش دادم. ولی آیا با این کار بدن کسی که روی تخت دراز کشیده با جریان انرژی مثبت سیاره زمین، یا یک چنین چیزی، همسو می‌شود؟ احتمالا او چنین تصوری داشت. یک ملافه نو، نه خیلی کوچک نه خیلی بزرگ، کشیدم روی تخت و خوب صاف و صوفش کردم، ملافه‌ای به رنگ صورتی روشن، چون همه می‌دانستند چقدر نسبت به رنگ‌ها حساس است، و رنگ صورتی هم جلوه بهتری به همه‌چیز می‌دهد، حتی به رنگ و روی زرد آدم. احیانا می‌خواهد بالشش تخت باشد و باریک یا پت و پهن؟ نکند به پر حساسیت داشته باشد یا حتی مثل باقی گیاه‌خوارها مخالف استفاده از پر پرنده‌ها باشد؟»؛ این آغاز رمانی است با عنوان «اتاقی برای مهمان» نوشته هلن گارنر که با ترجمه طیبه هاشمی در نشر بیدگل منتشر شده است. این رمان ‌روایت عشق و محبتی است عاقلانه توأم با تلنگرهایی تلخ‌ و همچنین داستان روابط دوستانه و بهت و حیرت در رویارویی با تهور و چاره‌اندیشی انسان‌ها در مواجهه با مرگ که با ظرافتی قابل توجه و نثری بسیار صریح و شفاف نگاشته شده است. نویسنده کتاب، هلن گارنر، نویسنده معاصر استرالیایی است که در سال 1942 متولد شده است. او پس از انتشار اولین رمانش به یکی از مهم‌ترین چهره‌های ادبیات استرالیا تبدیل شد. گارنر در کارنامه نویسندگی‌اش به طیف متنوعی از مضامین نظر داشته است: از داستان‌های جنایی گرفته تا فیلم‌نامه‌نویسی و رمان‌های مدرن درباره روابط انسان‌ها. «میمون‌گیری» (1977) و «باخ برای بچه‌ها» (1984) از برجسته‌ترین رمان‌های گارنر هستند. در بخشی دیگر از این رمان می‌خوانیم: «پای مرگ به خانه‌ام باز شده بود. قوانینش با نیرویی هولناک زندگی دوباره را پس می‌زد. دلم لک زده بود برای بچه‌های خانه بغلی، برای آن بدن‌های کوچک و خستگی‌ناپذیرشان که سرشار از حیات و سرزندگی بودند. ساعت تقریبا یک بود و من، با چشم‌هایی خیره به یک نقطه، هنوز بیدارِ بیدار بودم. به نظرم رسید کسی توی آشپزخانه این‌ور و آن‌ور می‌رود، شاید هم صدای پچ‌پچ بود، اما این خیالات صرفا به‌ خاطر این بود که ساعت خوابم عقب افتاده بود و حتما باید قبل از ساعت دو می‌خوابیدم، یعنی قبل از ساعتی که با فرارسیدنش مناطـق قحطی‌زده، کمپ‌هـای مهاجران، ایـن سیـاره رو بـه ‌ویـرانی و تمام صفات پست و خطاهایم بی‌وقفه پیش چشمم ظاهر می‌شدند و آزارم می‌دادند».