|

روایتی از کتاب «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها: تاریخ مختصر نفت در خاورمیانه»

نفت، بازیگر اصلی

اسم کتاب «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها»، ممکن است بوی سیاسی، استعمار و امپریالیسم بدهد، ولی عنوان فرعی‌اش «تاریخ مختصر نفت در خاورمیانه» خیلی روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. مایکل کوئنتین مورتون نویسنده نامداری نیست، ولی متن را با رعایت اصول نویسندگی فرنگی به‌ صورت مستندِ تحقیق‌شده نوشته است. کتاب برای من بسیار جالب بود.

اسم کتاب «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها»، ممکن است بوی سیاسی، استعمار و امپریالیسم بدهد، ولی عنوان فرعی‌اش «تاریخ مختصر نفت در خاورمیانه» خیلی روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. مایکل کوئنتین مورتون نویسنده نامداری نیست، ولی متن را با رعایت اصول نویسندگی فرنگی به‌ صورت مستندِ تحقیق‌شده نوشته است. کتاب برای من بسیار جالب بود. نمی‌خواهم راجع به این کتاب داوری ارزشی خوب و بد داشته باشم، چون تاریخچه‌ای از نفت در خاورمیانه است. اما جالب‌بودنش برای ما ایرانی‌ها به این دلیل است که نفت به زندگی و سیاست ما بستگی داشته و با افت‌وخیز‌های اجتماعی و سیاسی ما بسیار پیوند خورده. ما به‌عنوان ایرانی از خواندن کتاب «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها» تحلیل خود را داریم، برای اینکه تاریخ نفت، ملی‌شدن نفت، تغییرات سیاسی، سقوط دکتر مصدق، ۲۸ مرداد، در سرنوشت سیاسی ما اهمیت بسیاری داشته و در هیچ‌ کشور دیگری چنین نبوده است. البته وقایع بزرگی مثلا در عراق رخ داده، از قتل ملک فیصل تا کودتا علیه قاسم و مرگ‌ها و قتل‌های دیگر، اما در هیچ‌کدام تأثیرگذاری نفت به‌عنوان یک تحول بزرگ سیاسی وجود نداشته. عربستان، امارات‌ متحده، قطر، عمان و بحرین همه بر اثر صنعت نفت‌شان به تحولات و موفقیت‌های اقتصادی و اجتماعی بسیار زیادی دست یافته‌اند. عراق هم همین‌طور، بعد از تمام آن مصیبت‌ها، امروز به‌عنوان کشوری که روزانه پنج میلیون بشکه نفت صادر می‌کند، یقینا به‌روشنی راه و مسیر امارات و عربستان را طی می‌کند.

در کتاب «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها» ضمن خواندن تاریخچه نفت، داستان پیداکردن نفت در ایران روایت می‌شود و بینش غربی‌ها در شرایطی که ما خفته بودیم. باید اقرار کنیم زمانی هم ما بیدار بودیم و آنها خفته بودند. حمله مغول دوران درخشان بیدار‌بودن ایرانی‌هاست؛ زمانی که خوارزمی الگوریتم خودش را درست می‌کند که امروز ابزار اصلی تمام وسایل الکترونیک و هوش مصنوعی قرار گرفته و آنها خواب بودند. در این کتاب می‌بینیم که وقتی ویلیام دارسیِ استرالیایی-انگلیسی به ایران می‌آید، دنبال مأموریت عجیب و خاصی نیامده. چیزهایی شنیده بود و آمده بود محیط را از نزدیک ببیند؛ محیطی که پدران ما از نزدیک می‌دیدند و از کنارش می‌گذشتند، اما او یک‌دفعه در جایی مثل آغاجاری یا مسجدسلیمان می‌بیند که در چاله‌هایی نفت هست. در ایران از قرن‌ها پیش، از اینها استفاده می‌شد، ولی کسی فکر نکرد که این ماده می‌تواند تحول تاریخی و اقتصادی و صنعتی در جهان پدید بیاورد. دارسی فردی ثروتمند بود و در استرالیا که بزرگ‌ترین کشور معدنی جهان است، از معادن استخراج می‌کرد و در معیار زمان خودش از میلیونرهای مشهور بود. اما فقط پول، این فرد میلیونر را به اینجا نکشاند، کنجکاوی و به‌کار‌گرفتن‌ها و راه‌انداختن‌های یک کارآفرین او را به این راه انداخت و تا وقتی که او این ماده را مورد استفاده جدی قرار نداد، استفاده‌های سیاسی و استراتژیک بعدی در ذهن کسی نمی‌گنجید. ما در ایران عادت داریم برای همه‌ چیز به یک تاریخچه یا نظریه توطئه بیندیشیم. اما دارسی آمد و چیزی را دید که ما هم می‌دیدیم، اما او فهمید که چه کارها می‌توان کرد و این‌ ماده را استخراج کرد و سرمایه بزرگ و کلانی را در این کار دید. کتاب مثل یک رمان علمی است. اما این چگونه شکست خورد. این قسمت شیرین کتاب است که دستگاه‌ها را برچیدند و در حال خروج از کشور بودند که در آخرین لحظه چاه فوران کرد و کارشناسان همدیگر را در بر گرفتند. این یک موفقیت کاری بود. چندین ماه زحمت کشیده بودند و از بوشهر وسایل و ماشین‌آلات را در کوه با حیوانات حمل کرده بودند، بنابراین برای آنها شادی‌آفرین بود که این کار عبث نبوده است. برای دارسی یک توفیق بسیار ارزنده بود و یک‌مرتبه صاحب یک کمپانی نفتی شد. کمپانی خریداران خودش را داشت و دلالانی که با صنعت نفت آشنا بودند. نه‌اینکه صنعت نفت از ایران آغاز شود، بسیار قبل از آن در اروپا و تگزاس، بهره‌برداری از نفت آغاز شده بود، اما نه در چنین ابعادی که به‌لحاظ تاریخی تأثیرگذار باشد. در سال ۱۹۰۸ نفت کشف می‌شود‌ و در سال ۱۹۱۳ پالایشگاه نفت آبادان، بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت دنیا افتتاح می‌شود. سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی دوم در می‌گیرد و هم‌زمان چرچیل، فرمانده نیروی دریایی انگلیس دستور می‌دهد که بساطِ کشتی‌های زغال‌سنگی را برچینید و این‌ باعث یک تغییر استراتژیک در زمان جنگ بزرگ جهانی شد که به نفت ایران و پالایشگاه آبادان ارزش فوق‌العاده می‌بخشید. این کتاب فقط تاریخچه صنعتی اکتشاف نفت نیست، بلکه نویسنده در این زمینه متخصص بوده، پدرش هم در این صنعت بوده. خودش از بچگی هم‌سفر پدر بوده و این جریانات را دیده و نوشته است، بنابراین می‌توان گفت یک اثر میدانی هم هست؛ خاطرات نویسنده‌ای که در میدان حضور داشته و بعد از پدرش این جریانات را تعقیب کرده است.

در «امپراتوری‌ها و آنارشی‌ها» درباره تاریخ نفت ایران آمده که مظفرالدین شاه قرارداد نفت را با دارسی می‌بندد، پول نقد می‌گیرد و در جیبش می‌ریزد و همه در ایران خوشحال بودند که طرف یک قماری کرده، پول‌هایی هم در ایران خرج کرده و حق امتیاز را هم داده و رفته. ایران ۱۶ درصد در کل سود فرضی آن قمار شریک بوده، اگر هم شکست می‌خورد هیچ تعهدی نداشت. بنابراین هزینه‌هایی شده و یک‌ عده هم به نان و نوایی رسیدند. ولی وقتی به مرحله بهره‌برداری می‌رسد، دیگر مظفرالدین شاه درگذشته و تأثیر امضای قراردادش را نمی‌بیند. چندین سال طول می‌کشد تا قرارداد سودآور شود و دیگر دوران جنگ جهانی اول است. حالا کم‌کم سروکله تأثیرگذاری سیاسی خارجی در ایران پیدا می‌شود. آنارشی‌ها در اینجاست. امپراتوری‌ها، امپراتوری‌های نفتی است که در همه‌‌ جای دنیا با هم رقابت می‌کنند و منابع جدیدی را کشف می‌کنند. آنارشی‌ها، برخوردها و درگیری‌های این کشور‌هاست، چه در کشورهای به‌اصطلاح نیمه‌ صاحب‌دار یا صاحب‌دار چه کشورهای تاریخ‌دار یا بی‌تاریخ. وقتی آلمان‌ها می‌خواهند به جنگ بیایند، می‌بینند کشتی‌های انگلیس‌ها با یک سوخت جدید و سرعت و امکانات بیشتر رفت‌وآمد می‌کنند. چون حضور آنها در ایران قدمت داشت، بلافاصله یک کنسولگری در بوشهر افتتاح می‌کنند. در کنسولگری بوشهر جاسوسی به نام واسموس، کنسول آلمان می‌شود و کارش تجهیز نیروهای عشایر ایرانی برای خراب‌کاری در لوله‌هایی است که نفت را به پالایشگاه‌ها می‌رساند. آن نیروها قهرمان ملی ما هستند، چون در طول تاریخ ما، انگلیس‌ها مردمانی بدنام و آسیب‌رسان به ایران بودند. اما ما یک ضدیت و دوگانگی می‌بینیم. نفت شروع به درآمدزایی کرده و دولت نحیف ایران به همان ۱۶ درصد بسیار نیاز دارد. از طرف دیگر باید برای عشایر وطن‌پرستی که می‌خواهند به انگلیس‌ها ضربه بزنند تا نفت به پالایشگاه نرسد، هورا بکشیم. البته امروز در وطن‌پرستی آنها جای تردید وجود ندارد و اتفاقا رئیسعلی دلواری در همان سال اول جنگ شهید می‌شود. انگلیس‌ها به‌ جای مبارزه با مزاحمان، حفاظت را به خوانین بختیاری و حیات داوودی می‌سپردند که لوله‌ها از آنجا رد می‌شده و آنها هم پولی می‌گرفتند. البته به کشورشان خیانت نمی‌کردند، بلکه از نفتی که باید به پالایشگاه می‌رسید و دولت ایران هم در آن شریک بود، حفاظت می‌کردند. اما در عمل، یک‌سری از کسانی که همیشه برای حفظ منافع مملکت فراخوانده می‌شدند، حالا حقوق‌بگیر یک شرکت انگلیسی هستند. کار به اینجا خاتمه پیدا نمی‌کند.

جنگ جهانی اول تمام می‌شود، اما در تحولات بعدی باز دخالت‌های سیاسی دولت انگلیس ادامه پیدا می‌کند. خوشبختانه انقلاب کمونیستی در شوروی موجب فروپاشی امپراتوری روسیه می‌شود. اینکه می‌گویم خوشبختانه، از دید ایرانی می‌گویم، چون وقتی این ارتباط قطع می‌شود، قزاق‌هایی که شمال ایران را گرفته بودند، به‌ اجبار به دولت ایران واگذار می‌شوند و علیه کمونیست‌ها وارد عمل می‌شوند. ولی بلافاصله دولت شوروی، جبهه جدیدی را در شمال ایران باز می‌کنند و لشکر می‌کشند و از قیام ناسیونالیستی محلی میرزا کوچک خان کمال بهره‌برداری را می‌کنند. به بندر انزلی نیرو می‌فرستند و با میرزا کوچک خان ائتلاف می‌کنند و دولت جمهوری شورایی سوسیالیستی گیلان را تشکیل می‌دهند. یعنی ایران را وارد مرحله حساسی می‌کنند که هم‌زمان است با اعزام نیروی دولت انگلیس به شمال ایران، بدون اینکه ایرانی‌ها بدانند. نیروهایی که قرار بود به ژنرال دنیکن کمک کنند که با نیروهای ارتش سرخ برای شکست دولت کمونیستی و بازگرداندن دولت غیرکمونیست در جنگ بود. اما دنیکن شکست می‌خورد و نیروهای انگلیسی مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با این عقب‌نشینی هم‌زمان است و در این عقب‌نشینی برخوردی بین رضاشاه و گروه انگلیسی در منجیل رخ می‌دهد و آنها وقتی می‌بینند اینها با نیروهای میرزا کوچک خان می‌جنگند، با خوشحالی به آنها کمک می‌کنند. همین اتفاق باعث شد سوم اسفند را توطئه‌ای انگلیسی به حساب بیاورند؛ در‌حالی‌که دولت مرکزی انگلیس خبر نداشت و در سفارت هم دودستگی بود. آیرون‌ساید که فرمانده انگلیسی بود، با سفارت تماس می‌گیرد و می‌گوید یک ژنرال ایرانی است که چنین مشخصاتی دارد و سید‌ضیا هم می‌خواهد کودتا کند. در یک بن‌بست بالاخره این‌طور اتفاقات می‌افتد، ولی توطئه بزرگی دنبال این نبود، سلسله وقایعی بود که به کودتا منجر شد. در سفارت انگلیس هم یک گروه موافق بودند و یک گروه مخالف، ولی آیرون‌ساید به‌عنوان یک سرباز قوی رنجیده از کمونیست‌ها، ترجیح می‌دهد از ‌کودتا حمایت کند. فواصل زمانی آشنایی رضاخان با سید‌ضیا‌ آن‌قدر کوتاه است که امکان توطئه‌ را به‌کلی از بین می‌برد. به هر حال این نیرو و گروه نظامی‌ دیگر و نیروی هشت‌ هزار نفری قزاق‌های رضاخان موفق می‌شوند و این رضاخان است که فاتح اصلی میدان می‌شود و کودتا را عملی می‌کند. سه ماه بعد معلوم می‌شود این آدم فقط یک نظامی بااستعداد نیست، توطئه‌گر است و جاه‌طلبی‌ها و قدرت‌طلبی‌هایی دارد که یک‌مرتبه در بعضی اشخاص در طول تاریخ دیده می‌شود. با شکست‌خوردگان کودتا تماس می‌گیرد؛ چه کسانی که در زندان بودند و چه کسانی که در بیرون بودند. می‌دانیم که سید‌ضیا یک‌مرتبه صد نفر از رجال ایران را به زندان می‌اندازد و رحم نمی‌کند. خانواده‌های مستوفی، قوام‌السلطنه و مستوفی‌الممالک را کنار می‌گذارد و مصدق‌ که البته به زندان نمی‌افتد ولی فراری می‌شود و به بختیاری‌ها پناه می‌برد. به‌ واسطه همین کارهاست که در عرض سه ماه سید‌ضیا را کنار می‌گذارد. اینکه یک نفر دوم، نفر اول را کنار گذاشته باشد، در تاریخ مرتب تکرار شده. بین استالین و لنین هم می‌بینید که چگونه پیروز استالینی است که سطحی‌تر، خشن‌تر و روباه‌صفت‌تر است. در اینجا هم می‌بینید که رضاخان چگونه تدریجا مقدمات سلطنت خودش را در همین دوگانگی‌ها فراهم می‌کند. در کتاب با اشارات از حاشیه این وقایع رد شده، اما برای خواننده ایرانی که نفت را فقط از زاویه تاریخ نفت دیده جالب است؛ این کتاب ابزاری است که امکان برقراری پیوند وقایع را به ما می‌دهد. در ایران آن زمان قراردادی بسته شد، رضا‌شاه روی کار آمد و تیم بزرگی از تکنوکرات‌های کارشناس کار می‌کنند که می‌دانند اهمیت بوروکراسی و تشکیل هرم حاکمیت یعنی چه؛ وگرنه یک سرباز ساده که بااستعداد بوده و ژنرال شده، این چیزها را نمی‌داند. آنها می‌دانستند سیستم آموزش سراسری‌ برای ملت‌سازی چه اهمیتی دارد، یا ارتش ثابت فرق دارد با ارتش ایلیاتی و عشایری. جالب است که کتابی راجع به تاریخ صنعت نفت به این وقایع توجه دارد. برای من البته بیش از همه تحلیلش راجع به ایران مهم است؛ چون می‌بینم ما چه غفلت‌هایی داشته‌ایم. کتاب نشان می‌دهد نفت کویت به چه حدی رسید، چه زمانی آرامکو وارد عرصه شده و پیش می‌تازد و دولت آمریکا از خواسته ملت ایران به رهبری دکتر مصدق حمایت می‌کند و نفت ایران ملی می‌شود؛ خدمت و کار بزرگی که همیشه در تاریخ خواهد ماند. نفت ایران ملی می‌شود، برای اینکه مردم ایران خبردار می‌شوند که آرامکو نفت را 50-50 قرارداد بسته. در عراق که انگلیس‌ها بیشترین نفوذ را دارند و در بحرین قرارداد 50-50 امضا شده. نفت مکزیک بعد از انقلاب و ملی‌کردن با قرارداد 50-50 استخراج می‌شود. معلوم است که سران کشور ایران که بین همه کشورهای منطقه، اطلاعات و تخصص و سابقه دیوانی بیشتر دارند، معترض می‌شوند که چرا باید این‌طور باشد، پس سر ما دارد کلاه می‌رود. دو جور راه‌حل بود که در ایران متأسفانه این دوگانگی به رفتار خصمانه انجامید. رزم‌آرا معتقد بود ما باید در داخل همین مجموعه نفت سازش کنیم و سودمان را به 50-50 برسانیم. دکتر مصدق و یارانش که از حمایت توده ملت ایران برخوردار شدند، می‌گفتند نفت را ملی کنیم. این را که نفت ملی چیست، همه نمی‌دانستند‌، اما کارشناسان بزرگی مثل دکتر امینی، وزیر دارایی دکتر مصدق و خود مصدق به‌خوبی می‌دانستند. انگلیس‌ها ملی‌‌کردن را در دنیا رایج و قانونی کرده بودند، بنابراین نمی‌توانستند ایراد اساسی بر اصل قانونی‌بودن ملی‌کردن بگیرند. حالا عده‌ای باز تفسیرهای توطئه‌گرانه می‌کنند، اما آمریکا در دولت ترومن و وزارت خارجه آمریکا به‌خصوص سفیرشان در ایران به‌شدت حمایت می‌کردند از اینکه ایران نفت خودش را ملی کند. منتها بین دو طول موج که با همدیگر هماهنگی نداشت برخورد ایجاد شد. برای آمریکایی‌ها و حتی انگلیس‌ها، ملی‌کردن یک طرف ترازو بود. طرف دیگر ترازو این بود که باید غرامت سرمایه‌گذاری‌های آنها داده شود. آنها می‌گفتند شما پول پالایشگاه نفت آبادان را نداده‌اید، نفت به‌صورت تصفیه‌شده مهم است. اتفاقا مشکل تکنولوژیک و مدیریتی ایران در همین بخش بود. در بخشی که ما آدم نداشتیم. مهندسان ما تازه در حال پرورش بودند. دانشکده نفت آبادان که به‌ موجب اصلاحات ۱۳۱۲(۱۹۳۵) در قرارداد نفت افتتاح شده بود، تازه داشت فارغ‌التحصیلانش را بیرون می‌داد. تکنیکال اسکولِ آبادان و مسجدسلیمان هم تازه داشت تکنسین‌ها را بیرون می‌داد. تازه داشتند زمینه‌ای را آماده می‌کردند که ایران اگر نفتش را ملی کرد، بتواند خودش آن را اداره کند. در ایران این مواضع موجب تفسیرهایی با دید یک‌بُعدی می‌شود و ازاین‌رو یک‌مرتبه می‌بینیم رزم‌آرا را می‌کشند و هرکس به دیگری خائن و وطن‌فروش می‌گوید، در‌حالی‌که باید با هم همکاری می‌کردند و می‌گفتند ما با چه کسی طرف هستیم و تا چه اندازه می‌توانیم مبارزه کنیم، چگونه می‌شود زیر غرامت زد. برخی از وطن‌پرست‌ترین عناصر دولت دکتر مصدق زیر غرامت زدند. وطن‌پرست تعارفی نه، وطن‌پرست‌های واقعی که مقالات‌شان شور و شری به پا می‌کرد. آنها خبر از مسائل اقتصادی و بین‌المللی نداشتند. اینجاست که می‌بینیم از حمایت ملی‌شدن نفت ایران خودداری می‌شود و ادامه پیدا نمی‌کند. طرف مقابل انگار متوجه نیست که سلاحی در دست ندارد و نفتش را باید بفروشد. در برخی جاها اشاره می‌شود به نفت‌هایی که ایران سعی کرد بفروشد و نتوانست. این مسئله مطرح شده که تحریم کردند، اما تحریم نکردند، جلویش را گرفتند. در دادگاه گفتند این فروش مال غیر است، چون ملی‌شدن نفت هنوز منعقد نشده. یعنی شما حق قانونی خودتان را استفاده کرده‌اید، مابازای قانونی‌اش را نپرداخته‌اید. ایرانی‌ها بعضا می‌گفتند ممکن بود غرامت‌هایی بخواهند که ما را تا ابد گرفتار کند. اما تا ابدی وجود نداشت. بعد هم انگلیس‌ها خودشان مکانیسمی برای کارشناسی و ارزیابی داشتند که سرانجام هم ایران با استفاده از همان مکانیسم نفت خودش را ملی کرد. در ایران از دو نهضت می‌گویند که هیچ‌کدام انقلاب نیست، بالاتر و مهم‌تر از انقلاب و افتخارآمیز است؛ یکی نهضت مشروطه و دیگری نهضت ملی‌کردن نفت ایران که هر دو هم پیروز شدند. مشروطه سند مالکیت ایران را از شاه مستبد تاریخی همیشگی گرفت و به ملت ایران داد. در مورد نفت هم این اتفاق افتاد؛ نفت ایران ملی شد و تمام موفقیت‌های بعدی هم نصیب شد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها