در سالمرگ خلیل ملکی
انقلابی ناتمام
خلیل ملکی اگرچه در عرصه سیاست با طرفداری از مصدق و ارتباط با حزب توده شناخته میشود، اما روایت حمید شوکت از زندگی سیاسی خلیل ملکی در کتاب «میعاد در دوزخ»، بر استقلال فکر ملکی استوار است. استقلالی که ملکی بهرغم عضویت و ارتباط با حزب توده و طرفداران مصدق و دیگر گروههای سوسیالیستی و چپ، تا آخر عمرش بر آن پای فشرد.
خلیل ملکی اگرچه در عرصه سیاست با طرفداری از مصدق و ارتباط با حزب توده شناخته میشود، اما روایت حمید شوکت از زندگی سیاسی خلیل ملکی در کتاب «میعاد در دوزخ»، بر استقلال فکر ملکی استوار است. استقلالی که ملکی بهرغم عضویت و ارتباط با حزب توده و طرفداران مصدق و دیگر گروههای سوسیالیستی و چپ، تا آخر عمرش بر آن پای فشرد. تصویر واقعی و تمامنمای خلیل ملکی نشان میدهد که او سیاست را با ستایش از اصلاحات آمرانه رضاشاه آغاز کرد و بعد، راه پرفرازونشیبی را پیمود. شوکت با یادی از میرزاده عشقی، ملکی را «ملکزاده دیرین و جگرگوشه شیرین» مینامد و مینویسد «ما ملکی، این بانگ فروخفته فرودستان را از آغاز تا پایان، آوای رسای هشدار بیپژواک چنین روزگاری انگاشتهایم. خورشید تابانی که بار دیگر سر برآورده است تا ظلمت برخاسته از تندی و درشتی خطاهای بیشمارمان را فروبکاهد و فکر و اندیشهمان را جلا و درخششی تازه بخشد». ملکی بعد از کشمکش با کارگزاران سفارت ایران هنگام تحصیل در برلینِ واپسین سالهای جمهوری وایمار و بازگشت از آلمان در سال 1310، به عضویت گروه پنجاهوسه نفر درآمد. بعد از سقوط رضاشاه در شهریور بیست و رهایی از زندان، به حزب توده پیوست و به دفاع از حضور ارتش سرخ در ایران برخاست و چون احسان طبری به سپردن امتیاز نفت شمال به شوروی نشست تا سرانجام بر سر سیاست جعفر پیشهوری و فرقه دموکرات آذربایجان راهی دیگر پیشه سازد. ملکی در آمیزهای از ناسیونالیسم و میهنپرستی از یک سو و سوسیالیسم از سویی دیگر به گزینش دیگری رسید و در ستیز با حزب توده و شوروی با مظفر بقاییکرمانی همراهی کرد. آن زمان دیگر ملکی بهشت موعود سوسیالیسم روسی را وانهاده بود اما عدالت اجتماعی را همچنان در گرو سوسیالیسم و در پناه آزادی دستیافتنی میدید. خلیل ملکی «در میانه همین راه مصدق را پیشوا و بدیل بیبدیل آزادگی یافت. این بار نهایت بر سر پیمانی که بسته بود باقی ماند و بهرغم انتقاداتی که به او داشت، عزم جزم کرد که در کجراه تا جهنم همراهش باشد. گویی پیمان بسته بود تا با میعاد در دوزخ چنین پندارد که در سنگر و سنگلاخ نبرد قدرت، سیاست نه جایگاه فکر و اندیشه مسئول، که عرصه دلدادگی است». برگهای آخر روزگار خلیل ملکی که در تمام عمرش برای آزادی و عدالت مبارزه کرد، با سانسور و حذف و کنترل ساواک همراه بود. تا حدی که انتشار ترجمهاش از کتاب «انقلاب ناتمام» ایزاک دویچر و دیگر ترجمههایش متوقف شد، با اینکه پیش از آن، این ترجمهها مجوز گرفته و ساواک نوشته بود «چنانچه حاوی مطلب مضرهای نباشد انتشارش مانعی ندارد» اما بینتیجه ماند.
خلیل ملکی در نامهای به امیر پیشداد نوشته است: «انقلاب ناتمام را با وجود اینکه ناشران چندی با سلام و صلوات پذیرفتند، وقتی فهمیدند ترجمه من است از انتشار آن خودداری کردند. تنها این کتاب نیست، هرچه نوشته و ترجمه کردهام به همین سرنوشت دچار میشود».
او در آخرین روزهای زندگی خود «کمتر از خانه بیرون میآمد و به ندرت به دیدار کسی میرفت. دایره گردشش مگر گهگاهی با ماشین از میدان فردوسی و دروازه دولت فراتر نمیرفت. دیگران نیز اغلب از معاشرت با او گریزان بودند، مبادا اسباب زحمتشان شود. در این میان شورش جوانان و دانشجویان غرب در ماه می 1968 توجهش را جلب کرده بود. و سرانجام در تیرماه 1348، به قول حمید شوکت، در شام تیره و تار ستم، دم و دیده فرو بسته بود».