فریاد مردگان
دوشنبه گذشته، تسنیم خبر داد که «در پی تجمع غسالها و غسالهها در محل عروجیان بهشت زهرا، شستوشوی اموات متوقف شده است» و «این افراد به دلیل ارائهنشدن تسهیلات رفاهی از سوی بهشت زهرا» دست به تجمع زدهاند. شاید همیشه فکر کنیم که اعتصاب کارمندان بانک یا ادارات دولتی باشد که بتواند «زندگی» را به حالت تعلیق دربیاورد.
مهدی نوریان
دوشنبه گذشته، تسنیم خبر داد که «در پی تجمع غسالها و غسالهها در محل عروجیان بهشت زهرا، شستوشوی اموات متوقف شده است» و «این افراد به دلیل ارائهنشدن تسهیلات رفاهی از سوی بهشت زهرا» دست به تجمع زدهاند. شاید همیشه فکر کنیم که اعتصاب کارمندان بانک یا ادارات دولتی باشد که بتواند «زندگی» را به حالت تعلیق دربیاورد. شاید هیچکس حتی فکرش را هم نکند که اگر غسالها دست از شستوشوی تنهای بیجان بکشند، «زندگی» میتواند معلق شود. چنین اتفاقی را سالها پیش شهر ناپل در جنوب ایتالیا با اعتصاب 24ساعته کارکنان خدمات شهری تجربه کرد؛ هیچکس فکرش را نمیکرد که این کارکنان نامرئی شهر اینقدر اهمیت داشته باشند و دستشستن ایشان از کار بتواند کل شهر را به زیر زباله فروببرد. اما موضوع دیگر مسئله «مرگ» است. نوربرت الیاس، جامعهشناس آلمانی، از حذف «مرگ» از صحنه حیات اجتماعی در دوران مدرن صحبت میکند؛ «مرگ» و فرایند مردن سرکوب شده و از جلوی چشمان ما محو میشود. در دوران پیشامدرن، مردن نیز در کنار زندگیکردن معنادار بود و همانطور که ذیل کنشی جمعی، لحظه تولد یک انسان جشن گرفته میشد، از احتضار تا شستن و تدفین او دیگران همراهیاش میکردند. به خاطر دارم وقتی کودک بودم به همراه پدرم به خانه دوستش رفتم که پدرش در حال احتضار بود. پیرمرد محتضر در میان مجلس روی یک تخت دراز کشیده بود و «مرگ» را انتظار میکشید و چند نفری هم دورش را گرفته بودند. نکتهای که برایم عجیب بود، این بود که دیگران در آن مجلس نشسته بودند و با میوه و چای از خودشان پذیرایی میکردند و مشغول گفتوگو بودند و هرازچندی نیز نگاهی به پیرمرد میانداختند که جان داده است یا نه. کودکان هم دور تخت او مشغول بازی بودند. خانه را که ترک کردیم، صدای شیون از خانه بلند شد. «مرگ» در دوران پیشامدرن و پیشاصنعتی، بخشی از حیات اجتماعی انسانها بود، ولی حالا از نگاه ما پنهان شده است (مناسباتی این امر را رقم زدهاند که خود جای بحث دارد). اما این پنهانشدن چیزی را عوض نمیکند؛ همانطور که بستهبندیهای تروتمیز و پرزرقوبرق گوشت حیوانات در فروشگاههای زنجیرهای و پنهانکردن فرایند خشن سلاخی آنها، چیزی را عوض نمیکند. اینجا مردگان مانند کالا وارد یک خط تولید میشوند و مراحل مختلفی را طی کرده تا در نهایت، تروتمیز و پیچیدهشده در پارچهای سفیدرنگ، دمِ در تحویل خانواده و عزیزانشان شوند؛ همانطور که گوشت بستهبندیشده را بدون تماشای فرایند دردناک سلاخی تهیه میکنید.
مراحل آمادهشدن مرده برای تدفین را میتوان به شکل گرافیکی در مانیتورهایی دنبال کرد؛ مثل زمان رسیدن قطار مترو به ایستگاه (البته ایستگاه آخر). غسالها و غسالهها نیز مانند کارگران این خط تولید مشغول به کارند. پس از تدفین نیز تن بیجان در قبرستانی که دور از محل زیست یا «زندگی» است، رها شده و انسان به «زندگی» بازمیگردد. اما خبر دستشستن غسالها و غسالهها از کار خود فارغ از اعتصاب ایشان در راستای مطالباتشان بهعنوان کارگران صنعتی این خط تولید که نه مردگان خویش که نسبتی وجودی با ایشان دارند، بلکه مردگان دیگران را در عوض دریافت مزد میشویند، به نظر معنای دیگری نیز دارد و آن فریادی است که «مرگ» به میانجی تن خسته این غسالها و غسالهها بر سر ما میزند. «مرگ» و هر آنچه مربوط به آن است و از صحنه حیات اجتماعی ما حذف شده، گویی فرصتی یافته تا خود را از زیر زنگارها بیرون بیاورد و بر سر توهم «جاودانگی» بشر فریاد بزند. این فریاد البته فریاد همه مردگان است؛ مردگانی که طعم مرگ را چشیدهاند (کل نفس ذائقه الموت) و با این حقیقت روبهرو شدهاند و باورشان نمیشود که چطور مناسبات عنانگسیخته سرمایهداری مصرفی، چشم و گوش مردمان امروز را کور و کر کرده و آنان را با توهم «جاودانگی» به خواب فرو برده است. توهم «جاودانگی» دقیقا لحظه تولد خودشیفتگی روانگسیختهای است که سرمایهداری متأخر بساط خود را روی آن پهن کرده و انسانهای امروز را مانند خوابگردهایی به سوژههای خود بدل کرده است.