خوانندهای که پیکرش را بخشید
امینالله رشیدی درگذشت
امینالله رشیدی هم رفت. دیگر تمام شد. دیگر کسی نمانده از آن هنرمندانِ عصرِ طلایی. از آنان که پیچ رادیو را که میچرخاندی، صدای ساز و نوایشان بلند میشد و آدم به جهانی دیگر وارد میشد. حالا هرچه مانده، اصوات ناخوشایندی است به اسم موسیقی و دریغ از آن همه نوای خوش. حق با «فروغ» است: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی، اتفاق میافتد. باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم». تسلیتی برای خوانندهای بزرگ و برای مرگ موسیقیای که آنانی چون او نمایندگیاش میکردند.
امینالله رشیدی هم رفت. دیگر تمام شد. دیگر کسی نمانده از آن هنرمندانِ عصرِ طلایی. از آنان که پیچ رادیو را که میچرخاندی، صدای ساز و نوایشان بلند میشد و آدم به جهانی دیگر وارد میشد. حالا هرچه مانده، اصوات ناخوشایندی است به اسم موسیقی و دریغ از آن همه نوای خوش. حق با «فروغ» است: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی، اتفاق میافتد. باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم». تسلیتی برای خوانندهای بزرگ و برای مرگ موسیقیای که آنانی چون او نمایندگیاش میکردند.
حالا دیگر نه او هست و نه نشانی از «موسیخان معروفی» که نت را نزدش آموخت و شد از اولین خوانندگانی که براساس قاعدههای بینالمللی میخواند. دیگر خیلیها، حتی آنانی که دستی از دور بر موسیقی دارند، علیمحمد خادممیثاق را هم نمیشناسند. همان کسی که ارکستری را رهبری کرد که رشیدی برای اولین بار با آن در رادیو خواند. خوب است لااقل علی تجویدی (که رشیدی با او نیز همکاری داشته)، چند قطعهای را برای خوانندگان زن ساخت که به واسطه آنان نامش بماند.
رشیدی در زمان فعالیت در رادیو تهران حدود ۱۲۰ آهنگ ساخت. شعر برخی مانند «ترانه دریا» را خود سرود و بقیه را کسانی چون تورج نگهبان، بیژن ترقی، مهرداد اوستا، فریدون مشیری، نواب صفا و دیگران. سالها پیش از آنکه «رشیدی» رخت از این دیار ببندد، شاعران و آهنگسازان و نوازندگانی که با او همکاری داشتند، به جهان دیگر شدند. مرگ حق است؛ اما قرار بود که هنر، تاج سر آفرینش باشد و بهانهای برای آنکه یاد آدمی را برای همیشه زنده نگاه دارد. حالا کمتر کسی به یاد آن هنرمندان میافتد و کمتر کسی را میشناسیم که از آدمهای آن روزگار و آثارشان خاطرهای داشته باشد. این یعنی یک غم بزرگ. فقط مانده «انوشیروان روحانی» که او هم دهههاست در ایران ممنوعالکار است. رشیدی هم سالها کار نمیکرد. خب البته کسی انتظار ندارد خوانندهای در سنوسال او برود این استودیو و آن استودیو یا کنسرت بگذارد. اما خب شنیدن این جملات حالا بعد از مرگش، دل آدم را به درد میآورد: «در این زمانه که موسیقی بیسروسامان و آشفته است و شما دیگر آهنگی را که به دلتان بنشیند نمیشنوید، بیایند آثاری را که دست من باقی مانده بگیرند تا جوانان از آن استفاده کنند. من تنها بازمانده هنرمندان دهههای ۳۰ و ۴۰ هستم که دستم پر است از آهنگهایی که عطر آن سالها را دارند. جوانهایی هستند که صدایی خوب دارند و میتوانند این کارها را بخوانند. اصلا یک ارکستر بدهند تا خودم انجام بدهم».
خوانندهای که از امروز دیگر باید فقیدش خواند، خوانندهای میانهرو بود و آوازش چیزی میان سنت و تجدد. تلاش او برای حفظ اصول و ساختار موسیقی ایرانی در ردیفها بود و نوآوری در دستگاهها. این میانهروی را در زندگیاش هم داشت. زندگیاش چندان خبرساز نبود. به قول «علیرضا میرعلینقی» در انتخاب کلام ترانههایش هم وسواس هنری داشت و هم وسواس اخلاقی. آهونالههای مبالغهآمیز و کششهای زاید بر عصر را در صدا و آوازش به کار نمیبرد. همه اینها را میتوان در حالتهای نهفته در صدای رشیدی شنید و به عنوان یادگاری از یک دوران، عطری از آن دوران پرخاطره تلقی کرد. دورانی که هنوز رمانتیسم معنا و مفهوم داشت. احساسات بیمارگونه و اجراهای تند و تبآلود اینهمه خریدار نداشت و سلامت و شفافیت، عنصر بدیهی و لازم بود.
او طراح فرش هم بود. نقاشی هم میکرد و کتاب هم مینوشت. اولین کتابش «از کاشان تا کاناری» نام داشت و دیگری «عطر گیسو». «ایران در رهگذار تاریخ» آنقدر در انتظار مجوز ماند که او از انتشار رسمیاش منصرف شد و آن را رایگان در سایتش گذاشت. حالا او در 99سالگی مُرده است و قرار است جسدش برای تحقیقات به دانشگاه علوم پزشکی اهدا شود و از این روست که مراسم تشییعی برای او برگزار نخواهد شد. شاید کمی که بگذرد برایش چندین مراسم بزرگداشت برگزار شود و خب مرگی چنین میانه میدان آرزوست.