هنر در یونان باستان
هنر یونان به طور کلی به چهار دسته تقسیم میشود: دوره هندسی (اواخر قرن 11 ق.م تا اواخر قرن 8 ق.م)، دوره کهن (اواخر قرن 8 ق.م تا 480 ق.م)، دوره کلاسیک (480 ق.م تا 336 ق.م) و دوره هلنی یا یونانمآبی (323 ق.م تا 27 ق.م).
محمدرضا نسبعبداللهی: هنر یونان به طور کلی به چهار دسته تقسیم میشود: دوره هندسی (اواخر قرن 11 ق.م تا اواخر قرن 8 ق.م)، دوره کهن (اواخر قرن 8 ق.م تا 480 ق.م)، دوره کلاسیک (480 ق.م تا 336 ق.م) و دوره هلنی یا یونانمآبی (323 ق.م تا 27 ق.م).
دوره یا شیوه کلاسیک که از ۴۸۰ پیش از میلاد آغاز و با به قدرت رسیدن اسکندر بزرگ در سال ۳۳۶ پیش از میلاد پایان یافت. در آن زمان ثروت و توانایی حکومت و نظامات اجتماعی یونان، و بهویژه مرکز آتن در ایالت آتیکا، به اوج کمال رسید. معماری و پیکرهسازی و نقش برجستهکاری به مرحلهای از شکوه سامان یافته و مهارت فنی و اعتدال وقار و توازن، تعالی یافت که در سراسر دنیای آن زمان بیسابقه بود، و خود ملاک و میزانی شد برای انواع هنرها و شیوههای دوره بعد. در نقاشی بعد سوم به کار گرفته شد، و رعایت اصول ژرفانمایی در سده چهارم پیش از میلاد به حد کمال خود رسید (نیمقرن پس از آنکه پیکرتراشی به حد کمال خود رسیده بود). نقاشی روی سفال که یارای رقابت با آن دو هنر اصلی را نداشت، از پا افتاد و تدریجا رو به انحطاط گذاشت. فلزکاری، کندهکاری روی جواهر و سنگهای قیمتی، و سکهسازی به نحو عالی اجرا شد. اکنون دیگر هنر کلاسیک از هر جهت و در هر زمینه تکامل و گسترش یافته و هدف اصلی خود را بر آفرینش زیبایی آرمانی حاصل از تناسب، توازن و اعتدال در قالبی منضبط و با بیان کامل هنری متکی ساخته بود.
در همین سده پنجم پیش از میلاد یا «عصر طلایی» تمدن یونان -که نام پرافتخار پریکلس سیاستمدار با رأی و تدبیر یونان «عصر پریکلس» نیز خوانده شده است- هنرمندان آگاه رسالاتی درباره اصول و موازین هنر خود نوشتند (متأسفانه اصلشان از میان رفته است)؛ و نمایشنامهنویسان بلندپایهای مانند سوفوکل در نظم تراژدیهای جاودانی، و مانند اریستوفان در آفرینش کمدیهای نمونه، به مقام استادان مسلم هر دور و زمان رسیدند؛ پیکرتراشانی مانند فیدیاس و کمی بعد پراکسیتل شاهکارهای پایدار خود را در اوج کمال به وجود آوردند؛ و بازار نظم و نثر و نظم، فلسفه و پژوهش، ورزش و جنگاوری، آزادی و دموکراسی، تجارت و سیاحت، و انواع هنرهای اصلی و فرعی، از معماری گرفته تا شهرسازی، سکهزنی، موزائیککاری، زرگری و بافندگی، گرم و شکوفا شد.
در دوره یونانیمآبی یا هلنی از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ تا ۲۷ پیش از میلاد تاریخگذاری شده است. در این دوران یونان از جهات سیاست و کشورگشایی و سلطهگری به اوج قدرت خود رسید و نفوذ تمدنش از باختر به خاور دنیای آن زمان کشیده شد، اما در عالم هنر از پیشرفت و تعالی فروماند. پیروزیهای اسکندر مقدونی موجب برهمریختن نظام جمهوریهای خودمختار یا دولتشهرهای سرزمین یونان و برقراری امپراتوری پهناور اسکندر شد که تا مصر و سوریه و بینالنهرین و ایران و بخش غربی هندوستان آن را گسترش داد، و به دست سرداران و دیوانیان یونانی اداره میشد. در عالم هنر، مهارت فنی، پویایی و ابتکار هنرمندانه دست در کار بود، ولی اهتمام هنرمندان بیشتر به متجلیساختن شوکت و قدرت امپراتوری، و ابراز خصوصیات فردی، و آفرینش صحنههایی هیجانانگیز و پرگیرودار موقوف میماند، به طوری که دیگر از آن بینش آرمانی و وقار و اعتدال و آرامش و عمق هنر کلاسیک سهم قابلی بر جای نماند. با جمعآمدن ثروتهای خصوصی در دوران یونانیمآبی تقلید و حتی بدلسازی از آثار دوره کلاسیک و گردآوری مجموعههای فردی از نفایس و نمونههای مشهور هنری رسم رایج شد، که خود عاملی بود در منحطکردن پیکرهسازی یونان. نقش برجسته و نقاشی و هنرهای فرعی از رونق نسبی برخوردار ماند.
در قرن ششم ق.م، نقاشی اغلب به کار تزیین پشت گلدانها به کار میرود؛ در قرن پنجم ق.م، در معماری دخالت میکند و بناهای عمومی و مجسمهها را آرایش میدهد؛ در قرن چهارم ق.م، به امور خانگی و فردی میپردازد، خانهها را زینت میدهد و چهرههای اشخاص را تصویر میکند؛ در عصر توسعه فرهنگ یونان، جنبه اختصاصی به خود میگیرد و به صورت تصاویری قابشده به خریداران خصوصی فروخته میشود. نقاشی یونان از صورتسازی و طراحی ساده سرچشمه میگیرد و تا پایان نیز، به طور کلی، از حدود طرح و رسم اشکال تجاوز نمیکند. این هنر، در طی دوران تکامل خود، سه روش را به کار میبندند: «تصویر بر روی گچ مرطوب»، «نقاشی بر پارچه یا صفحه مرطوب به وسیله رنگهای مخلوط با سفیده تخممرغ» و «رنگآمیزی به وسیله ترکیبی از رنگ و موم مذاب». دنیای قدیم بیشازاین به نقاشی رنگوروغن نزدیک نمیشود.
در یونان قرن پنجم، پولوگنوتوس از لحاظ شهرت همپایه ایکتینوس یا فیدیاس بود. میدانیم که او در سال ۴۷۲ در آتن بوده است و شاید توسط کیمون دولتمند، به تزیین چند بنای عمومی مأمور شد و بر دیوارهای آنها تصاویری نقش کرد. بر بالای رواقی که سه قرن بعد نام خود را به فلسفه زنون داد، او صحنه «غارت تروا» را رسم کرد و نام آنجا را به «رواق آراسته» مبدل کرد. این نقاشی کشتار خونین شب پیروزی را نمایش نمیداد، بلکه صبح خاموش و اندوهگین روز بعد را تصویر میکرد، با فاتحانی که منظره ویرانیهای اطراف آرامشان کرده بود و مغلوبانی که در خواب مرگ فرورفته بودند. او بر دیوارهای معبد دیوسکوری (پسران زئوس) نیز صحنه «هتک ناموس دختران لئوکیپیدای» را کشید و با تصویر زنانی که جامه شفاف بر تن داشتند، در این زمینه پیشقدم نقاشان بعد شد. «شورای دولتهای همسایه» از ابداع او خشمگین نشد، و دعوتش کرد که به دلفی برود. پولوگنوتوس، در تالار معبد دلفی، تصویر «اودوسئوس در هادس»، و بار دیگر «غارت تروا» را نقش کرد. اینها همه فرسکو بودند و تقریبا در هیچیک منظره یا زمینهایی وجود نداشت. ولی اشخاص مختلف چنان صحنه را پر میکردند که باید چندین کارگر هنرمند، استاد را یاری دهند و طرحهای دقیقی را که او کشیده است، رنگآمیزی کنند. تصویر «تروا» که بر دیوار تالار معبد دلفی بود، ناوگان منلائوس را نشان میداد که به عزم بازگشت، بادبان برمیافرازد؛ هلنه در میان جمع نشسته، و زنان دیگر اگرچه تعدادشان کثیر است، گویی همگی چشم به جمال او دوختهاند. آندروماخه در کناری ایستاده است و طفل خود، آستواناکس، را در آغوش دارد؛ در کنار دیگر، کودکی از وحشت خود را به محراب چسبانده است و در نقطهای دور، اسبی بر شنهای ساحل غلت میزند. نیمقرن قبل از اوریپید، سراسر تراژدی «زنان تروا» در این صحنه مشاهده میشد. پولوگنوتوس در ازای این تصاویر مزد نپذیرفت، بلکه بر اثر اعتمادی که به قدرت خویش داشت، آن آثار را از سر سخا و کرم به آتن و دلفی هبه کرد. سراسر یونان از این کار او در شگفت ماند. آتن او را به شارمندی پذیرفت، و شورای دولتهای همسایگان نیز ترتیبی داد که او (چنانکه سقراط همیشه آرزو میکرد) در همه کشورهای یونان، به هرجا که برود، به خرج همان دولت پذیرایی شود. تنها اثری که از او بر جا مانده است، قطعه کوچکی است بر یکی از دیوارهای دلفی، و این خود نشان آن است که خلود هنری در برابر ادوار زمینشناسی جز لحظهای زودگذر نیست.
در حدود سال ۴۷۰، دلفی و کورنت، هر چهار سال یک بار، مسابقه نقاشی را نیز جزء مسابقات پوتیایی و بازیهای برزخی قرار دادند. در این هنگام، هنر نقاشی پیشرفت بسیار کرده بود، و پانائنوس، برادر یا برادرزاده فیدیاس، چهره سرداران یونانی و ایرانی را در صحنه جنگ ماراتون به نحوی تصویر کرده بود که شناسایی و تشخیص هریک از آنان بهآسانی ممکن بود. معهذا، در نقاشی آن دوره تصاویر همه در یک سطح قرار میگرفتند و قامت اشخاص همه یکسان بود. برای نشاندادن مسافت شکلهای دورتر را کوچکتر نمیکشیدند و سایهروشن به کار نمیبردند، بلکه زمین را با خطوطی منحنی نمایش میدادند و پیکرهای دورتر را تا نیمه پایینی، با آن میپوشاندند. در حدود سال ۴۴۰، یک گام اساسی و حیاتی برداشته شد.
آگاتارخوس که برای نمایشهای اشیل و سوفکل صحنهنگاری میکرد، دریافت که بین سایهروشن و فاصله و مسافت رابطهای موجود است؛ او در ضمنِ رسالهای، فنون مربوط به مناظر و مرایا را یکی از وسایل ایجاد تصورات و حالات تئاتری شمرد. آناکساگوراس و ذیمقراطیس از حیث علمی به این مسئله نظر کردند و در پایان آن قرن، آپولودوروس آتنی به نام «سایه نگار» مشهور شد، زیرا به وسیله سایهروشن تصاویری نقش میکرد. ازاینرو پلینی درباره او میگفت که او «اولین نقاشی است که اشیا را به آن صورت که واقعا به نظر میرسند، تصویر میکند». نقاشان یونانی هرگز از این کشفیات به نحو کامل استفاده نمیکردند. همچنان که سولون با هنر تئاتر مخالف بود و آن را وسیله فریب میدانست، هنرمندان نیز دون شأن و مغایر مقام خویش میدیدند که بر یک سطح هموار، شکلی را بهظاهر سهبعدی جلوه دهند. معهذا، زئوکسیس، شاگرد آپولودوروس، با بهکاربردن سایهروشن و استفاده از شیوههای مربوط به مناظر و مرایا بزرگترین نقاش قرن پنجم شد. او در حدود ۴۲۴، از هراکلیا (و شاید پونتیکا) به آتن آمد؛ حتی در بحبوحه شور و غوغای جنگ، ورود او واقعهای مهم شناخته شد. او شخصا مردی مغرور و خودپسند بود و در نقاشی نیز دستی تند و بیپروا داشت. او در مسابقات اولمپی، جامهای شطرنجی که نام خود را با رشتههای طلا بر آن دوخته بود، به تن میکرد و به هر سو میخرامید. زئوکسیس از عهده خرید چنین جامهای برمیآمد، زیرا در همان روزها «مبلغ کثیری» به واسطه نقاشیهایش به دست آورده بود. او در نقاشی، چنانکه شایسته هنرمندان بزرگ است، دقت و شکیبایی بسیار به کار میداشت؛ هنگامی که آگاتارخوس به سرعتِ کار خویش مباهات میکرد، زئوکسیس بهآرامی میگفت «من بر این کار وقت بسیار مصروف میدارم». او بسیاری از شاهکارهای خود را به دیگران بخشید، زیرا معتقد بود که بر آنها هیچ قیمتی نمیتوان گذاشت؛ ولی شهرها و شهریارها، با شوق و خرسندی بسیار، آنها را میپذیرفتند.
زئوکسیس، در زمان خود، فقط یک رقیب داشت. این مرد پارهاسیوس افسوسی بود که در بزرگی و اهمیت تقریبا همپایه زئوکسیس و در غرور و خودپسندی کاملا با او برابر بود. پارهاسیوس کلاهی زرین بر سر میگذاشت و خود را «امیر صورتگران» مینامید و معتقد بود که در او هنر به سرحد کمال رسیده است. او با شور و نشاطی وافر به کار میپرداخت و در ضمنِ نقاشی همیشه نغمهسرایی میکرد. شایع است که او هنگامی که تصویر پرومته را میکشید، غلامی خریده بود و او را شکنجه میداد تا حالات چهرهاش را در وقت دردکشیدن مشاهده و تقلید کند.
ولی مردم درباره هنرمندان سخنان بسیار میگویند. پارهاسیوس نیز مانند زئوکسیس، مردی واقعپرداز بود و به واقعیت توجه داشت. تصویری که او به نام دونده کشیده چنان به واقعیت نزدیک بود که تماشاگران انتظار داشتند قطرات عرق از تصویر فروریزد و قهرمان از فرط خستگی بر زمین بیفتد. وی دیوارنگاره بزرگی به نام آتنیان نقش کرد و در آن، مردم آتن را با بیرحمیها و عطوفتها، غرورها و فروتنیها، درندهخوییها و بزدلیها، و تلونها و سخاوتمندیهایشان نمایش داد.
این تصویر چنان صادقانه و واقعبینانه بود که آتنیان، برای نخستین بار، در آن به صفات و اخلاقیات پیچیده و متناقض خویش پی بردند. رقابت شدیدی که بین او و زئوکسیس وجود داشت به یک مسابقه علنی و عمومی منجر شد. زئوکسیس خوشه انگوری را چنان طبیعی نقاشی کرده بود که پرندگان قصد خوردن آن میکردند، داوران مسابقه، از این جهت، سخت در شگفت بودند؛ زئوکسیس، که پیروزی خود را مسلم میدانست، از پارهاسیوس خواست وی نیز از روی نقاشی خود پرده به یک سو زند؛ ولی همان دم معلوم شد که پرده نیز قسمتی از همان تصویر است. زئوکسیس که خود فریبخورده بود، با خوشخویی به شکست خویش اعتراف کرد. ولی این شکست از قدر و شهرت او هیچ نکاست، و در کروتونا پذیرفت که تصویر هلنه را برای معبد هرا ترسیم کند، مشروط به آنکه پنج تن از زیباترین زنان آن شهر، عریان، در مقابلش قرار گیرند تا او از آن میان، زیباترین عضو هریک را برگزیند و از ترکیب آنها، دومین الهه زیبایی را پدید آورد. وی با قلم خویش پنلوپه را نیز حیات نو داد. اما خود او تصویری را که از یک ورزشکار کشیده بود، بیش از آثار دیگرش میپسندید؛ وی در زیر آن نوشته بود که برای مردم یونان، انتقاد از آثار من آسانتر است تا برابریکردن با من. همه مردم یونان از خودپسندی او شادمان بودند و درباره او به همان اندازه سخن میگفتند که در باب هر درامنویس یا سیاستمدار یا سردار جنگی. کسانی که از وی شهرت بیشتر داشتند، تنها ورزشکارانی بودند که در مسابقات عمومی به اخذ جایزه نایل شده بودند.
هنر یونان در دوره کلاسیک
در این دوره معماری و پیکرهسازی و نقشبرجستهکاری به شکوه رسید اما نقاشی روی سفال که در دوره هندسی و کهن دوران درخشانی داشت، در دوره کلاسیک توان رقابت با هنرهای اصلی را نداشت و از رمق افتاد و به تدریج رو به انحطاط گذاشت. با این حال هنر در این دوره از بینش آرمانی و اعتدال و آرامش و عمق برخوردار شد.
کلاسیک پیشین: پس از پیروزی آتنیها و استقرار حکومت پریکلس که به آن عصر طلایی یونان اطلاق میشود، هنر رونق فراوان یافت. از آثار نقاشی این دوران هیچ اثری به جای نمانده است و تنها میتوان براساس برخی از تصاویر نقششده روی سفالینهها قضاوت کرد. پولیگنوتوس با بهکارگیری چهار رنگ سیاه، سفید، قرمز و زرد صحنههای گسترده، پرتفصیل از وقایع تاریخی با مراسم مذهبی همچون تصرف شهر تروا و جهنم را بر دیوار پرستشگاه دلفی یا همچنین نبرد تسئوس با زنان جنگاور آمازون و نبرد ماراتن را بر دیوارهای رواقی در آتن نقاشی کرد و به این ترتیب در همان زمان اسلوب نقاشی دیواری را بنا نهاد. تصاویر روی سفالینهها نیز حکایت از صحنههای آیینی یا جزئیات از زندگی روزمره را نمایش میدهند. در اینجا نیز تصویر انسان نقش محوری دارد و با واقعگرایی آمیخته شده است.
دوره کلاسیک پسین: سده چهارم پیش از میلاد دوره افول هنر کلاسیک است. بعد از جنگهای پولونزی آتن برتری خود را از دست داد. در طی این دوران تنها بنای عمدهای که ساخته شد، «آمفیتئاتر دیونوسوس» بود که بر ضلع جنوبی تپه آکروپولیس بنا شد. هنر نقاشی نیز عمدتا بهصورت فردی و شخصی در خانههای توانگران، عرصه مناسبی یافت و مضامین آن از صحنههای ملی و آیینی تهی شد و به صحنههای خصوصی و خانوادگی یا چهرهپردازی فردی به سبکی واقعگرایانه و تصاویر تزئینی بدل شد. از این میان تنها نیسیداس نقاش مکتب آتن بود که همچنان مضامین متعالی و حماسی را دستمایه کار خود قرار میداد. پیکرهسازی نیز سرنوشتی مشابه یافت پیکرههای مرمرین پراکستل همچون پیکره هرمس یا آفرودیت، دارای ماهیتی جسمانی و ملموس و طبیعی است، نه ماهیتی که با اندیشه به ادراک درآید و جنبهای فراانسانی و جاودانه داشته باشد.
نقاشی؛ دوره هندسی
نقاشان نیز در دوره هندسی راه دیگر هنرمندان را دنبال کردند. درباره کار آنها جز آنچه نویسندگان یونانی خبر میدهند چیز زیادی نمیدانیم، ولی دانستن این نکته حائز اهمیت است که بسیاری از نقاشان یونانی در زمان خودشان، حتی از مجسمهسازان یونانی هم شهرت بیشتری داشتند. نقاشی ظروف به صنعت مهمی در آتن تبدیل شد و استادکاران ساده و بیادعایی که در این کارگاهها به کار گرفته میشدند، با همان اشتیاق هنرمندان دیگر، آخرین یافتهها و دانستهها را در فراوردههای خود دخالت میدادند. برای نمونه میتوان به گلدانی اشاره کرد که از گورستان دیپولون آتن به دست آمده و متعلق به مجموعه کوزهها و گلدانهای بزرگی است (به اینگونه ظروف که دارای گردن بلند و دو دست روی لبه یا بدنه هستند آمفورا نیز گفته میشود) که چون ظروف یادگاری درون مقابر به کار میرفته است. در ته این نوع ظروف سفالین سوراخهایی تعبیه میشد تا مایعات یا روغنهای نذری درون آن بر روی جسدی که در زیرش قرار داده میشد بچکد. روی بدنه ظرف تصویر جسد متوفی را مشاهده میکنیم که در میان تشریفاتی رسمی به طور افقی قرار گرفته است، و دو طرف آن ردیفی از هیکلهای آدمی، که دستهای خود را به حال سوگواری بلند کردهاند، برپا ایستادهاند؛ و نیز دسته تشییعکنندگان جنازه را میبینیم که از ارابهها و سپاهیان پیاده تشکیل یافته است. موضوع شایان توجه این است که در صحنه مورد بحث هیچ چیزی که اشاره به دنیای بعد از مرگ کند وجود ندارد. و چنانکه مشهود است هدف اصلی از نقش آن تنها همان برپا ساختن مراسم یادبود است. تصویر وصف میکند که چگونه مردی عالیقدر وفات یافته است و خلقی کثیر بر او سوگواری کرده و مراسم تدفینی باشکوه به پا داشتهاند.
نوع دیگری از کوزهها و گلدانهای یونانی که مخلوطکن نامیده میشد، در مقایسه با آمفورا، بدنهای بزرگتر و دهانهای گشادتر داشت. در مخلوط کنی که از گورستان دیپیلون به دست آمده و احتمالا همزمان با گلدان دیپیلون یا کمی پس از آن ساخته شده است، اندک فنی در ظرافتکاری به چشم میخورد زیرا تزئین هندسی در درجه دوم اهمیت قرار داده شده است. پیکرهها حکایت از یک تشییع جنازه دارند، و گردونهها را جنگاورانی سپر به دست اشغال کردهاند؛ به شیوه مفهومی، دو چرخ هر گردونه نشان داده شدهاند، اسبها دقیقا از هم متمایز شدهاند و تعداد پاهایشان درست است. جنگاوران در پشت سپرهای خود که از دید روبهرو نشان داده شدهاند، ایستادهاند. تعداد پیکرهها در مقایسه با گلدانی که در تصویر ۱۲۵ دیدیم به طرز چشمگیری افزایش پیدا کرده است، و نشان میدهد که هنرمند از کشف دوباره یک موضوع- پیکره آدمی- که تا پیش از ۴۰۰ سال اثری از آن در تزئین سفالینههای سرزمین اصلی یونان به چشم نمیخورد، سخت در شگفت شده است.
هنر یونانیان در دوره هلنی
یونان در این دوران از جهت سیاسی و کشورگشایی و سلطهگری به اوج قدرت رسید و نفوذ تمدنش از باختر به خاور دنیای آن زمان کشیده شد اما در عالم هنر از پیشرفت و تعالی باز ماند. هنر در این دوره عمدتا به تقلید و بدلسازی از دوره کلاسیک رقم خورد و به همین دلیل پیکرهسازی یونان رو به انحطاط گذاشت اما در این میان نقشبرجسته و نقاشی و هنرهای فرعی از رونق نسبی برخوردار بودند.
نقاشی روی سفال
نقاشی یا دیوارنگارههای یونان باستان منحصر به چند نمونهای است که از آن زمان بر جای مانده است. اما تصاویر روی ظروف سفالین و برخی از آثار روم باستان که نمونهبرداری از آثار یونانی بوده تا حدی نقاشی یونان را معرفی میکند. در ابتدا سفالها فقط با نقوش هندسی تزئین میشدند، ولی از قرن هشتم ق.م. به بعد نقوش حیوانات و انسان نیز در میان خطوط هندسی ترسیم شد. در وصف کلی نقاشی یونان میتوان گفت که تصاویر در ابتدا از قواعد اساسی هنر خاور زمین یعنی تقابل و تقارن استفاده شده و سپس طبیعتگرایی رشد میکند. بسیاری از این نقاشیها بر روی ظروفی که در مراسم تدفین به خاک سپرده میشدند، به جا مانده است. بیشتر این نقوش بر روی زمینهای به رنگ سفید نقاشی شدهاند و از نظر تکنیک نقاشی مرحله بسیار پیشرفتهای را نشان میدهند، اما نقاشی روی گلدانها و ظروف به تدریج اعتبار خود را از دست میداد و دیگر هرگز اهمیتی را که این هنر در دورههای قبل داشت، به دست نیاورد. در حدود 530 ق.م که همزمان با دوره کلاسیک است، در نقاشی تغییرات اساسی از نظر تکنیک رخ میدهد به این معنی که سبک پیکرههای قرمز روی زمینه سیاه جانشین پیکرههای سیاه روی متن قرمز میشود.
نقاش نیوبید
پولوگنوتوس نقاش دیوار در روزگار باستان اما هیچیک از کارهای او باقی نمانده است. با استناد به منابع ادبی روزگار باستان، گفته میشود که تزئین سفالینه منسوب به «نقاش نیوبید» بازتابی از سبک اوست. نقاش نیوبید تقریبا از 470 تا 450 قبل از میلاد یعنی همزمان با دوره کلاسیک فعالیت میکرد. نام او برگرفته از سفالی است که خدای آپولو و خواهرش آرتمیس را در حال کشتن فرزندان نیوبه نشان میدهد که مجموعا نیوبیدها نامیده میشدند.. این دهانه به عنوان کراتر نیوبید شناخته میشود و اکنون در موزه لوور پاریس نگهداری میشود. نقاش نیوبید بهویژه برای نمایش اسطورهای روی گلدانهای بزرگ به یاد میآید. در اینجا، در مقیاسی کوچکتر، او تریپتولموس را به تصویر میکشد که توسط الهه دمتر، حامی باروری و کشاورزی، و دخترش، پرسفون، فرستاده میشود تا کشت غلات را به بشریت آموزش دهد. جذابیت بزرگ این افسانه - برای هنرمند و بیننده - در ماشین بالدار است که تریپتولموس را حمل میکند.