|

کمک فوری به رویا که برای مادر ماندن می‌جنگد

زندگی همیشه آن‌طور که می‌خواهیم پیش نمی‌رود. گاهی مثل رودخانه‌ای خروشان است که ما را با خودش می‌برد، بی‌آنکه فرصتی برای مقاومت داشته باشیم. رؤیا هم قربانی همین جریان بی‌رحم زندگی بود؛ دختری که از همان کودکی طعم بی‌پناهی را چشید. دختری که خیلی زود مجبور شد بجنگد، اما نه برای آرزوهایش، بلکه برای زنده‌ماندن، برای کودک چهارساله‌ای که حالا همه زندگی‌اش شده است.

کمک فوری به رویا که برای مادر ماندن می‌جنگد

زندگی همیشه آن‌طور که می‌خواهیم پیش نمی‌رود. گاهی مثل رودخانه‌ای خروشان است که ما را با خودش می‌برد، بی‌آنکه فرصتی برای مقاومت داشته باشیم. رؤیا هم قربانی همین جریان بی‌رحم زندگی بود؛ دختری که از همان کودکی طعم بی‌پناهی را چشید. دختری که خیلی زود مجبور شد بجنگد، اما نه برای آرزوهایش، بلکه برای زنده‌ماندن، برای کودک چهارساله‌ای که حالا همه زندگی‌اش شده است.

آغاز بی‌پناهی

رؤیا هنوز کودکی بیش نبود که خانواده‌اش از هم پاشید. پدر و مادرش از هم جدا شدند و هرکدام راه خودشان را رفتند. در این میان، رؤیا ماند و مادربزرگی که خودش دیگر توان جنگیدن با روزگار را نداشت. زندگی در خانه‌ای که جای کودکی نبود، جایی که فقط باید زنده می‌ماند، جایی که خبری از آغوش گرم مادر و‌ حمایت پدر ‌نبود. رؤیا در خانه‌ای بزرگ شد که هر گوشه‌اش بوی تنهایی می‌داد.

ازدواجی که کابوس شد

هنوز درک درستی از زندگی نداشت که او را مجبور کردند به ازدواجی که هیچ ردی از عشق در آن نبود. رؤیا نه رؤیای لباس سفید داشت، نه انتظار محبت از مردی که زندگی‌اش را در دستانش گذاشته بودند. ازدواج اجباری، بلیت یک مسیر بی‌بازگشت شد؛ مسیری که هر قدمش با تحقیر و ترس همراه بود. همسرش نه‌تنها برای او تکیه‌گاه نشد، بلکه او را به ابزاری برای کسب درآمد تبدیل کرد. شب‌هایی که رؤیا مجبور بود در برابر مردانی که همسرش برایش انتخاب می‌کرد، بایستد و تحقیر شود؛ شب‌هایی که هیچ‌کس صدای شکسته‌شدن روح یک زن را نمی‌شنید.

فرار از جهنم

رؤیا سال‌ها در این جهنم سوخت، اما بالاخره شعله‌ای از امید در تاریکی پیدا شد. مددکاران اجتماعی او را دیدند، صدایش را شنیدند، دستش را گرفتند و کمک کردند از این زندان فرار کند. برای اولین بار، بعد از سال‌ها‌ او توانست از آن کابوس خلاص شود. دادگاه به نفعش رأی داد و طلاق گرفت، بچه‌اش را در آغوش کشید و برای اولین بار بعد از مدت‌ها نفس راحت کشید. اما آزادی همیشه آسان نیست؛ او باید برای بقا بجنگد، برای خانه‌ای که سقف بالای سر خودش و کودک چهارساله‌اش باشد، برای لقمه‌ای که شرمنده فرزندش نشود، برای آینده‌ای که شاید رنگ و بوی بهتری از گذشته داشته باشد.

نبردی تازه؛ مادر‌ماندن آسان نیست

‌زندگی هنوز هم روی خوش به او نشان نداده است. خانواده همسر سابقش حالا از وضعیت بد مالی او سوءاستفاده می‌کنند. آنها تهدید کرده‌اند ‌حضانت فرزندش را از او می‌گیرند. قانون می‌گوید او باید تمکن مالی‌اش را به دادگاه اثبات کند. باید ثابت کند که می‌تواند برای کودک چهارساله‌اش خانه‌ای امن داشته باشد. خانواده همسرش هم البته چندان نگران فرزند رؤیا نیستند؛ آنها به دنبال بریدن گوش زنی هستند که سال‌هاست برای مادربودنش مبارزه می‌کند. اما او ۷۰ میلیون تومان کم دارد. ۷۰ میلیون تومان برای تمدید اجاره‌خانه، برای اینکه پسرش را از دست ندهد، برای اینکه دوباره قربانی نشود. حالا‌ رؤیا کارگری می‌کند؛ از صبح تا شب دست‌هایش بوی زحمت می‌دهند، بوی امید، بوی اشک‌های شبانه‌ای که فرزندش نبیند. اما درآمدش کافی نیست. او به این پول نیاز دارد، نه برای خودش، بلکه برای بچه‌ای که اگر این بار از دست برود، دیگر امیدی به بازگشتش نیست.‌

رؤیا چشم‌انتظار یک معجزه است؛ معجزه‌ای که شاید بتواند خانه‌اش را حفظ کند، شاید بتواند لبخند پسرش را نگه دارد، شاید بتواند برای اولین بار‌ زندگی را از صفر شروع کند، بدون ترس، بدون تهدید و بدون تحقیر. او سال‌ها جنگیده است، اما این جنگ هنوز تمام نشده. رؤیا برای مادر‌ماندن می‌جنگد. ما برای تأمین این 70 میلیون قرار است با شما به رؤیا کمک کنیم. در صورت تمایل، مبالغ اهدایی خود را به شماره کارت 5041721209434720 بانک رسالت به نام شهرزاد همتی پل‌سنگی واریز کنید. شاید بتوانیم خانه رؤیا را بسازیم و نوروز او را بهاری کنیم.