وضعیت حدی
یکی از تأملبرانگیزترین تجربههای تاریخی ملت ایران، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است؛ کودتایی که در آستانه بهار 1300 صورت گرفت و تحلیلگران را با این پرسش اساسی روبهرو کرد که چرا مردمی که تجربه جنبش مشروطه را در حافظه تاریخی خود داشتند، به این کودتا تن دادند.
یکی از تأملبرانگیزترین تجربههای تاریخی ملت ایران، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است؛ کودتایی که در آستانه بهار 1300 صورت گرفت و تحلیلگران را با این پرسش اساسی روبهرو کرد که چرا مردمی که تجربه جنبش مشروطه را در حافظه تاریخی خود داشتند، به این کودتا تن دادند. عوامل بسیاری ازجمله فقر، نابسامانی و ضعف پادشاهی احمد شاه تأثیر داشتند. زمانی که سیدضیاءالدین طباطبایی با حمایت سفارت انگلیس خاصه وزیرمختار آن، هرمان نورمن، دست به کودتا زد، چهرههای متنفذ زیادی از همه طیفهای سیاسی حاضر و ناظر بودند که هر یک از آنان میتوانست مدعی سلطنت یا ریاست وزرا باشد؛ چهرههایی همچون قوامالسلطنه، محمدعلی فروغی، مشیرالدوله و بسیاری دیگر. چهره دیگری ازجمله سیدحسن مدرس نیز میبایست توان آن را داشته باشد که با تحریک و حمایت مردم مانع کودتا شود، اما چنین اتفاقی رخ نداده و کودتا در پیش چشم آنان به وقوع پیوست؛ چراکه مردم در «وضعیت حدی» قرار داشتند. در این میان، برخی باور دارند وضعیتهای حدی، زمینهساز انقلاب یا جنبشهای سیاسی است. اگر چنین هم باشد که نیست، در این وضعیتها مردم بیش از هر زمان دیگری برای گریز از سیهروزی خود دست به انتخابهای نادرست خواهند زد. تفاوتی جدی بین رمانتیسم انقلابی و شورش از سر ناچاری وجود دارد؛ در شرایط رمانتیسم انقلابی، بهندرت کودتاچیان سربلند و پیروز خواهند بود، اما شورشهای از سر ناچاری مستعد رخدادهای پیشبینیناپذیر است. رمانتیسم انقلابی نشئتگرفته از روحی شاعرانه و کمالگراست؛ روحی سرشار از آرمان که برای تغییر بنیادین و خروج از شیءوارگی و ازخودبیگانگی، گاه در بازگشت به خویشتن تجلی پیدا میکند. اما مردم کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با اینکه بازماندگان جنبش مشروطه بودند، مستأصل از گرسنگی و خشمگین از چپاول به دست اشراف، بدون هیچ رؤیایی، صرفا خلاصی خود را از دست این غارتگران، اشراف و ملاکان بزرگ جستوجو کردند. آنان بیش از آنکه رؤیای تغییر و ساختن داشته باشند، درصدد تخریب هر آنچه پیشرویشان بود، برآمدند. سفارت انگلیس و سیدضیاءالدین طباطبایی این مطالبه یا روحیه تخریب را بهروشنی تشخیص داده بودند که دست به کودتا زدند؛ آنهم نه به وسیله یک چهره ملی و متنفذ، بلکه با چهرهای که هیچ اعتباری در میان مردم، اشراف، روشنفکران، ملیون و مذهبیون نداشت و سوژه نفرت کمونیستهای موجود بود و آنان در روزنامههایشان بیمحابا به او حمله میکردند، اما این حملات نتیجهای نداشت؛ چراکه در وضعیتهای حدی، تصمیمات عاقلانه بهزحمت تحقق پیدا میکند. اغلب تحلیلهای این روزنامهها بر این استوار بود که کودتا ترفندی است از جانب سفارت انگلیس برای پیشگیری از انقلابی بزرگ که میتوانست تحت تأثیر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه شعلهور شود که قیام میرزا کوچک خان جنگلی آن را قریبالوقوع کرده بود. اما نهتنها مردم به این تحلیلها اعتنایی نکردند، بلکه سیدضیاءالدین بر اریکه قدرت نشست و در اقدامی نمایشی، اشراف را به زندان انداخت تا این باور را در مردم تقویت کند که واقعا زمانه دیگری فرارسیده و کودتا همان چیزی است که آنان طالبش بودند. در این شرایط است که از هیچکدام از چهرههای ملی کاری ساخته نیست و آنان فقط و فقط نظارهگر تاریخاند و در تغییر کلیت ماجرا توانی ندارند؛ یا باید همچون فروغی با کودتاچیان برای جلوگیری از خسارتهای بیشتر همکاری کنند یا همچون مدرس و روشنفکران چپگرا به مواضع تدافعی برگشته و معنای وجودی خود را در انتقادهای تندوتیز از کودتاچیان پیدا کنند. اگرچه مخلوق این شرایط دولت مستعجل سیدضیاءالدین طباطبایی باشد، اما عمق فاجعه زمانی عیان میشود که رضاشاه در دوم اسفند 1300 به مناسبت سالگرد کودتا بیانیهای را با عنوان «ابلاغیه وزیر جنگ» منتشر کرد و درباره «مسبب واقعی کودتا» چنین توضیح داد: «در بعضی از جراید مرکزی پس از یک سال تمام که از مدت کودتا گذشته است، تازه دیده میشود که مسبب حقیقی کودتا را موضوع مباحث خود قرار داده و در اطراف آن قلمفرسایی میکنند. بیجهت اشتباه نکنید و از راه غلط مسبب کودتا را تجسس ننمایید. با کمال افتخار و شرف به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام معنا این راهی است که من پیمودهام و از اقدامات خود نیز ابدا پشیمان نیستم». رضاخان بدون نامبردن از سیدضیاء، درباره نقش او در کودتا نوشت: «اگر علیالظاهر یکی، دو نفر دیگر را دیدید که چند صباحی عرضاندام کردند و سطحا راهی پیمودند، نه اینکه اعماق قلب آنها در نظر من مخفی و مستور باشد، همه را میدانستم و استنباط کرده بودم، فقط احتیاجات موقع مرا ملزم میکرد که موقتا دست خود را بر سینه آنها آشنا نسازم». اما نکته اساسی این بیانیه در پایان آن نهفته است: «صریحا اخطار میکنم که پس از این برخلاف ترتیب فوق در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود». روایت این بیانیه تاریخی برای عیانسازی جنگ قدرت بین کودتاچیان نیست؛ تأکید بر این طنز تلخ تاریخی است که مردمی جانبهلبرسیده از فقر و گرسنگی و بیسروسامانی مملکت به چنان وضعی افتادهاند که کودتاچیان نهتنها از کودتا شرمسار نیستند، بلکه به آن میبالند؛ در صورتی که این کودتا حتی به دست آنان صورت نگرفته و ادله و مستندات تاریخی بیانگر آن است که پشت کودتا حتی امپراتوری انگلیس نبوده و فقط یک وزیرمختار نقش اساسی را ایفا کرده است. این معنای تلخ تغییر در مملکتی دیگر با هزینهای بسیار اندک است.
* در این یادداشت از کتابِ «فرقه کمونیست ایران و سیدضیاءالدین طباطبایی» به کوشش محمدحسین خسروپناه، نشر شیرازه استفاده شده است.