دم خروس جداییطلبی
مدتی است برخی از فعالان سیاسی قومی در استفاده از مفهوم «ملت» بهعنوان پیشوندی برای اقوام ایرانی کرد، ترک، بلوچ و عرب تأکید و اصرار میورزند. اما این کاربرد از مفهوم «ملت» از منظر علوم سیاسی ناظر بر چه تعابیری است؟
مدتی است برخی از فعالان سیاسی قومی در استفاده از مفهوم «ملت» بهعنوان پیشوندی برای اقوام ایرانی کرد، ترک، بلوچ و عرب تأکید و اصرار میورزند. اما این کاربرد از مفهوم «ملت» از منظر علوم سیاسی ناظر بر چه تعابیری است؟
1- واژگان مهماند، چون جهان ما و حقایق آن را برمیسازند. ما به واسطه زبان میاندیشیم و به تبع آن، جهان خود را میشناسیم و در این میان، نقش زبان در شناخت جهان اجتماعی که عرصه حضور موجودیتهای معنایی است، مضاعف است. در علوم سیاسی واژه «ملت» ناظر بر مفهومی مدرن و متعلق به جهان پساوستفالیایی است. نهاد دولت-ملت (nation-state) در توافق وستفالیا مورخ 1648م و در قالب ترکیبی از مؤلفههای سرزمین، جمعیت، حکومت و حاکمیت خلق شده است. حاکمیت، روح این نهاد است که با دمیدهشدن در کالبد آن، سرزمین را به کشور، سازمان را به حکومت و جمعیت را به «ملت» تبدیل میکند. در نبود سایر عناصر دولت و بهویژه حاکمیت، نمیتوان از وجود ملت سخن گفت؛ چراکه ملت مفهومی سیاسی است که در پیوند با دولت تعریف میشود و از آنجا که عنصر حاکمیت، مولود «شناسایی» (recognition) از سوی سایر بازیگران دارای حاکمیت است، در فقدان شناسایی، جمعیت فاقد وجاهت ملتبودن است. به عبارت سادهتر، در نبود حکومتی که اِعمال صلاحیت سیاسیاش بر جمعیت و سرزمینی مشخص از سوی سایر دولتها به رسمیت شناخته شده باشد، نمیتوان مدعی وجود یک ملت بود.
2- تلقی مرجح از مفهوم ملت در علوم سیاسی ریشه در سنت فکری انقلاب فرانسه دارد که ویژگی اصلی ملت را نه در اشتراک فرهنگی و زبانی، بلکه وحدت درون یک سازمان سیاسی و تحت حاکمیت قانونی واحد بودن میداند؛ به نحوی که تکوین دولت و سازمان سیاسی بر تکوین ملت، تقدمی تاریخی و فلسفی دارد. تلقی دیگری نیز در بابت چیستی ملت وجود داشته که به دلیل تعارض با بنیادهای حقوق و روابط بینالملل همواره مطرود بوده است. این برداشت ریشه در سنت ایدئالیسم آلمانی و ایدههای امثال فیخته دارد که برای ملت ریشههای فرهنگی و زبانی قائل هستند و آن را نه محصول فرایند تکوین دولت، بلکه امری طبیعی، ذاتی و مستمر تصور میکنند و هویت ملی را به هویت قومی و نژادی تقلیل میدهند. این تلقی از مفهوم ملت که مبنایی برای شکلگیری امپراتوری آلمان در قرن نوزدهم بود، در قرن بیستم به رویکردهای فاشیستی/ناسیونالسوسیالیستی در موضوع (ملت برتر/ نژاد برگزیده) پیوند خورد و از آن پس بیش از پیش حاشیهای شد. حتی در فاصله بین دو جنگ نیز از مفهوم «حق تعیین سرنوشت» در اعلامیه 14مادهای ویلسون، تعبیری از جنس قائلشدن استقلال سیاسی برای قومیتهای مدعی حاکمیت پذیرفته نشد؛ چراکه در قبول چنین تعبیری، روابط بینالملل بهسرعت به سمت اتمیزهشدن پیش میرفت . اما تلقی سوم از مفهوم ملت، اگرچه سازمان سیاسی و حاکمیت را شرط لازم تحقق ملت میداند، آن را کافی نمیانگارد. شرط کافی برای تحقق ملت، وجود ویژگیهای فرهنگی و تاریخی است که بر دردها و رنجهای همگانی و خاطرات مشترک تاریخی استوار شده است و احساس جمعی از «باهمبودن» و ارادهای برای «باهمزیستن» را به وجود میآورد. به عبارت دیگر، برای ملتبودن نهتنها وجود دولت مستقل و دارای حاکمیت ضرورتی متقدم است، بلکه وجود خودآگاهی جمعی از یگانگی هویتی متکی بر رسوبی تاریخی نیز لازم است. آنچه به درد و رنج همگانی و خاطرات مشترک تاریخی ملت ایران شکل داده و تجربهای زیسته از باهمبودن و ارادهای برای باهمزیستن را در قالب میراثی فرهنگی منتقل کرده است، امری فراقومیتی است؛ تأیید وجودش در سطح قومیتی به انکارش در سطح ملی میانجامد و نمیتوان تصوری همزمان از آن داشت.
3- قومیت امری فرهنگی است، اما ملیت امری سیاسی و چنانچه گفته شد یک دولت-ملت میتواند پذیرای تنوعی از قومیتهای متکثر باشد، اما پذیرای همزمان چندین ملیت بودن در درون یک دولت، بیمعناست. حقوق فرهنگی و هویتی قومیتها در درون فرهنگی رقابتی یا همکاریجویانه قابل پیگیری است، اما از منظر سیاسی، همه آحاد جامعه فارغ از وابستگیهای قومی و فرهنگی دارای حقوقی برابر هستند که میبایست در قالب نهادهای نمایندگی و رقابت سیاسی پیگیری شود. سیاسیکردن هویت قومی، فرهنگ تعارضی را بر امر سیاسی و دیگریستیزی را بر روابط فروملی تحمیل میکند. پیگیری حقوق فرهنگی و هویتی قومیتها عامل قوام و انسجام ملی است، اما تبدیل قومیت به موجودیتی سیاسی، بدون تردید مقدمهای بر واگرایی ملی خواهد بود که شاید در خفیفترین حالتش، واحدی ملی را به واحدی کنفدرال تبدیل کند.
4- «ملت» مانند تمامی نهادهای اجتماعی، موجودیتی اعتباری، قراردادی، برساختی و فاقد جوهر ذاتی است.
برخلاف کسانی که برای ملت، جوهری قومی و نژادی قائل هستند، عناصر فرهنگی صرفا قوامبخش تصور جمعی یک ملت از خود هستند و نه موجد آن؛ چراکه ملت محصول یک قرارداد اجتماعی است نه برگرفته از قانونی طبیعی. نوح هراری در تمثیلی میگوید اگر ما از مواد اولیهای که از یک سال پیش در خانه داریم امروز کیکی بپزیم، نمیتوانیم ادعا کنیم این کیک یک سال قدمت دارد. بنابراین ما میتوانیم از عناصر کهن فرهنگی در برسازی مفهوم ملت خود استفاده کنیم، اما این به معنای آن نیست که ما در اعصار پیشین همواره یک ملت مدرن بودهایم. کنت بولدینگ در مقاله کلاسیک خود با عنوان «انگارههای ملی و نظامهای بینالمللی» به تبیین چگونگی تصویرسازی نقشهای شکل از «خود ملی» میپردازد و نشان میدهد ملتهای کمشماری که دارای سوابق تاریخی و فرهنگی کهن هستند تا چه اندازه در برسازی هویت ملی موفقترند و سایرین چگونه ناگزیر هستند برای ارائه تصویری از خود ملی، به جعل تاریخ پرداخته یا در فرایند دگرسازی، خود را در تقابل با دیگر ملتها تعریف کنند. ما ایرانیان از این بابت بسیار خوشاقبال هستیم که برای ارائه تصویری از خود ملی، نیاز به تلاش چندانی نداریم؛ چراکه آن متکی بر تصور مشترکی از «باهمبودن» و ارادهای برای «باهمزیستن» از پیش موجود بوده و فقط کافی است آن را تخریب نکنیم. هویت ملی ایرانی نیازی به دگرسازی و تقابل با دشمن نداشته –به عنوان مثال برخلاف ناسیونالیسم عربی که متکی بر دگرسازی از ایرانی و... برساخته شده است- چراکه در پاسخ به کیستی، با ارجاع به انباشت تاریخی و فرهنگیاش، به خود معنا داده است و ازاینرو، ناسیونالیسم ایرانی همواره رویکردی تدافعی داشته است و نه تهاجمی. اعلام بیطرفی در دو جنگ جهانی، سیاست موازنه منفی در دولت ملی دکتر مصدق و حتی موازنه مثبت فعالانه در پهلوی دوم همگی مصادیق چنین رویکردی در سیاست خارجی ایران معاصر بودهاند.
5- ملتبودن ذیل اقتضائات نظام بینالملل، یک جبر ساختاری است که در مفهوم «تابعیت» (nationality) نمود یافته است، اما ملتبودن بهعنوان یک انتخاب هویتی، نمیتواند از هیچ جبری تبعیت کند. داشتن گذرنامه یا شناسنامه ایرانی نمیتواند باورهای کسی که خود را ایرانی نمیداند تغییر دهد؛ همانگونه که سلب رسمی تابعیت یا داشتن اوراق هویتی سایر دولتها، نمیتواند حس ایراندوستی و وطنپرستی را از یک ایرانی دور از وطن سلب کند. دنیای جهانیشده امروز با تضعیف فزاینده حاکمیت ملی، بیش از هر زمان دیگری هویت ملی را موضوع انتخاب قرار داده است. این وضعیتی است که جیمز روزنا آن را در تعبیر روندهای «واهمگرایانه» تبیین میکند. جهانیشدن به روندهای همزمانی از واگرایی و همگرایی منجر شده است؛ درحالیکه شهروند جوامع توسعهیافته یک لایه به لایههای هویتی خویش در قالب شهروندی جامعه جهانی و فراملی میافزاید، اتباع برخی دولتهای درحالتوسعه در حال کوچ از هویتهای ملی فراگیر به هویتهای فروملی قومی و مذهبی هستند. در چنین فضایی، هویتهای ملی، حتی آنهایی که بر مؤلفههای فرهنگی و اسطورههای تاریخی قدرتمند استوار شدهاند، عمیقا در معرض تهدید قرار گرفتهاند.
ایرانیانی با تعلقات هویتی و فرهنگی به قومیتی مشخص که استفاده از مفهوم «ملت» را صرفا دال بر احترام و منزلت بیشتری به قومیت خود میپندارند، باید بدانند که از منظر علم سیاست، استفاده از تعبیر «ملت» برای اقوام ایرانی به معنای نفی اعتبار سیاسی مفهوم «ملت ایران» است. اما درباره فعالان سیاسی قومی، اصرار و تأکید بر استفاده آگاهانه و عامدانه از مفهوم «ملت» در مورد اقوام ایرانی، مصداق دُم خروسی است که قسم حضرت عباس آنان در انکار جداییطلبی سیاسی را بیاعتبار میکند.