|

آزادی «دوفاکتوی» غیر‌حکومتی

لیبرالیسم «دوفاکتوی» غیرحکومتی پدیده‌ای جدید در عصر انقلاب فناوری اطلاعات و ارتباطات است؛ یعنی به جای آنکه حکومت‌ها لیبرال شوند، جوامع چنین می‌شوند. در مناسبات قدرت، گونه‌ای از لیبرالیسم اجتماعی پدیدار شده است که حکومت‌ها را از گذار آن گریزی نیست.

لیبرالیسم «دوفاکتوی» غیرحکومتی پدیده‌ای جدید در عصر انقلاب فناوری اطلاعات و ارتباطات است؛ یعنی به جای آنکه حکومت‌ها لیبرال شوند، جوامع چنین می‌شوند. در مناسبات قدرت، گونه‌ای از لیبرالیسم اجتماعی پدیدار شده است که حکومت‌ها را از گذار آن گریزی نیست. البته هنوز در سیاست رسمی و در گردش نخبگان در برابر این گذار قدرت پای به پایداری و مقاومت می‌فشرند و بیهوده رنج مضاعف می‌کشند. دیرگاهی است که در نوشته‌های حقوق اساسی و در تقسیم‌بندی حکومت‌ها، رژیم‌های سیاسی را با نام‌ها و ویژگی‌هایی مانند مطلقه، آریستوکراسی، پارلمانی، جمهوری و... توصیف می‌کنند؛ اما امروزه قدرت دگرگون شده است، سرچشمه‌ها و ابزارهای کاربست قدرت بسیار گوناگون شده و دست دولت‌ها از دسترسی به آن تهی شده است. از چشم‌اندازی اجتماعی، تهیدستی دولت‌ها از قدرت عمومی نمایان شده است. از رسانه‌های اجتماعی و شبکه‌های مجازی تا مناسبات علمی بین‌المللی و مبادلات مالی رمزنگاری‌شده دیجیتال همه و همه نمادهایی از این وضعیت دگرگون‌شده‌ هستند. برای نمونه، جالب است بدانید حجم مبادلات رمزارزها در صرافی‌های ارز دیجیتال در ایران حدود سه‌ هزار میلیارد تومان است؛ یعنی نزدیک به ارزش مبادلات روزانه بورسی در کشور‌! و این یعنی بخش مهمی از مبادلات مالی (بخوانید قدرت مالی) خارج از حیطه نظارت دولت است. حجم ارتباطات سیاسی و تبادل نظرها و افکار سیاسی در فضای مجازی با تولید فرهنگ سیاسی رسمی قابل مقایسه نیست. دستگاه قضائی از رسانه‌های اجتماعی و بخش مدنی، به درجاتی تأثیرپذیر شده است و در صدور احکام برای متهمان سیاسی احتیاط بیشتری می‌کند. اینها نمونه‌هایی از لیبرالیسم «دوفاکتوی» اجتماعی است؛ یعنی امری محقَق و عملیاتی‌شده. قدرت سیاسی از سر به پای رفته است و به واژگون، قدرت اجتماعی در پایین پا، سرِ شوکت خویش نمایان کرده است. شماری از «جرائم فرهنگی»، در سایه‌سار تساهل مدنی، امروزه دیگر به هیچ انگاشته می‌شود و حکومت‌ها چشم اغماض بر نهاد مجازات می‌پوشند. روزنامه‌ها مطالبی می‌نویسند و موضوعاتی را پوشش می‌دهند که تا 30 سال پیش از این در خوابِ آمال و رؤیای آرزو نمی‌دیدند. فضایی به وجود آمده است که به ما اجازه می‌دهد که به‌تدریج و البته بسیار کُند، در حال اصلاح فهم تاریخی خود از یکدیگر هستیم. جوامع برای یک شِبه‌سیستم (quasi system) لیبرال اجتماعی آمادگی دارند. در عصر گسترش اطلاعات و ارتباطات، جوامعی که از یک طبقه متوسط تحصیل‌کرده برخوردارند، بیش از دیگر جوامع ظرفیت پذیرش چنین سیستمی را دارند. بخش اعظمی از تولید دانش، نظریه و کنش دینی، مالیات، احکام قضائی، رسانه‌های اجتماعی، قیمت‌گذاری کالا و خدمات، اجرای سیاست فرهنگی (حجاب)، انتخابات (رأی‌ندادن، رأی باطله یا رأی مخالف به کاندیدای حکومت)‌ و... در بخش مدنی یا تحت تأثیر جامعه مدنی پدیدار می‌شود. اینها همگی قدرت مدنی‌اند و نه قدرت سیاسی رسمی. در جهان امروز با نوع جدیدی از دموکراسی اجتماعی-توده‌ای سروکار داریم که با سنت «دموکراسی‌های توده‌ای-سوسیالیستی» از نظر سرچشمه قدرت و گوناگونی هیبت متفاوت است. «قدرت»، از گشت تاریخی خویش بازگشته، در جای‌جای گیتی چندین صُوَر نموده و اینک با چهره‌ای تکیده به تماشای «انقراض اجتماعی» خویش نشسته است. هجمه‌ای که به آقای احمد زیدآبادی در پی سخنانش در‌باره وضعیت روزنامه‌ها در ایران صورت گرفت، از این منظر و از جنبه رفتار‌شناسی سیاسی درخورتوجه است. اولا، نشان می‌دهد که برخی از اهل رسانه در خارج از ایران در درک شرایط جدید جهانی و وضعیت ایران دچار خطا هستند. ثانیا، برای دیگر‌گونه اندیشیدن در چارچوب ذهنی خویش جایی برای دیگران قائل نیستند. این یک دستاورد منفی برای اپوزیسیون سکولار ایرانی است که می‌انگارند باید همه مانند آنان فکر و قضاوت کنند. در خاورمیانه، خطری که از جبهه سکولاریسم برای آزادی وجود داشته و دارد، کمتر از بنیادگرایی افراطی نبوده و نیست. اساسا در خاورمیانه، سکولاریسم سابقه بدتری در استبداد داشته است. کدام‌یک از جمهوری‌های مادام‌العمر در منطقه خاورمیانه دینی بوده‌اند؟ حزب بعث سوریه و عراق؟ رژیم‌های پادشاهی؟ رژیم‌های امنیتی مادام‌‌العمر همسایه؟... . با همه نقدها و اعتراضات جدی که به خود داریم در هیچ‌یک از این کشورها حجم اعتراض‌ها و انتقادها به اساس حکومت در رسانه‌های اجتماعی و حتی در روزنامه‌ها قابل مقایسه با ایران نیست. هوشیار باشیم که ظرفیت سکولاریسم برای استبداد بسیار بالاست؛ اما در مقابل ظرفیت مدنیِ دین برای دموکراسی و تساهل سیاسی بالاست. اصلاح‌طلبی دینی در ایران یک نمونه است که با وجود هجمه‌های دوسویه خارج و داخل هنوز هم از ظرفیت بالایی برای آزادی‌خواهی و آزادی‌طلبی برخوردار است. روایت واقعیت درونی از ایران آغشته اغراق است و آن چیزی نیست که از اغلب نویسندگان ایرانی رسانه‌های خارجی یا از رسانه ملی بازتاب می‌یابد. این، برای ایرانیانی که قلم می‌زنند، بیشتر ناشی از رنج دوری از وطن و اغلب ظلم‌هایی است که در حق آنان روا داشته‌ایم؛ اما نکته مهمی که می‌خواهم بر آن پافشاری کنم، این است که اغراق درباره وضعیت موجود در ایران، انسان را به رفتارهای دیکتاتورمآبانه می‌کشاند. 

اغراق، جام صبر را پر می‌کند و جامه جلادی را بر قامت خویشتن زیبنده می‌کند. اگر شما فردی را متهم به جرمی کنید، نسخه حداکثر مجازات را برای او می‌پیچید؛ اما آن‌گاه که بدانید این جرم در حدی نبوده که فکر می‌کردید، در مجازات تخفیف می‌دهید. در نحوه برخورد با دیگران در جامعه سیاسی نیز چنین است؛ وقتی شما کشور را غرق در یک دیکتاتوری خون‌بار و تمام‌عیار ببینید، راه هر‌گونه تعامل و گفت‌وگوی ملی را می‌بندید، بلکه از قدرت‌های خارجی برای مداخله نظامی فرش قرمزی از دعوت سیاسی پهن می‌کنید؛ اما آن‌گاه که درک شما به درجاتی ملایم‌تر از آن ختم شود، حتما در پی فضایی برای اعتراض مدنی، سخن‌گفتن و حتی فضایی برای تعامل خواهید بود. برخی از ایرانیان خارج از کشور حتی یک کارمند عادی دولت را نیز «همدست حکومت» می‌دانند و هر‌گونه سرزنشی را بر او روا می‌دارند.

وقتی شما خواسته یا ناخواسته در‌باره وضعیت کشور اغراق می‌کنید و صرفا زندانیان سیاسی، احکام دادگاه‌های انقلاب، سخنان فرقه‌های حاکم بر برخی نهادهای رسانه‌ای، آمار گرانی و تورم و توسعه‌نیافتگی و... را می‌بینید ولی از آن سو فضای مقابل را که مثبت است نمی‌بینید، به صورت طبیعی خود به دیکتاتوری روی می‌آورید. از آن بدتر به این گرایش پیدا می‌کنید که کسی جرئت (و حق) ندارد که جز با عینک شما به امور پیرامون خود بنگرد. واقعیت این است که فضایی در رسانه‌ها فراهم است که مستقیم یا غیر‌مستقیم سیاست‌های بالاترین نهادهای قدرت را مورد اعتراض قرار می‌دهد. موارد متعدد است؛ اعتراضات مکرری که در سال گذشته علیه موضع‌گیری مقامات بالای ایران در قبال تجاوز روسیه به اوکراین در رسانه‌ها جریان داشت، یک نمونه است. مخالفت با دولت و سیاست‌های گوناگونی که در پیش گرفته است، نمونه‌ای دیگر است. مخالفت برخی رسانه‌ها و روزنامه‌ها و فعالان سیاسی با سیاست‌های هسته‌ای و دیپلماسی ایران در برابر اسرائیل نمونه‌ای دیگر است. البته مخالفان حق دارند که بگویند صدا نمی‌رسد و در بسیاری از امور تغییری مشاهده نمی‌شود و بدتر از آن در برخی موارد گوینده و نویسنده با تعلیق و اخراج و زندان و دیگر محدودیت‌ها مواجه می‌شوند. آری درست است؛ اما همین حد از مخالفت‌ها هم خود یک گام به پیش است. وانگهی برای اینکه «سخن» وارد چرخه سیاست‌گذاری بشود، نیاز به تکرار دارد. نیاز به آن دارد که در گفتمان عمومی بالا برود و این در سایه تکرار نوشتن‌ها و گفتن‌ها در عرصه عمومی پدید می‌آید؛ که زمینه این سخن‌گفتن‌ها به درجات گوناگونی فراهم است. هیچ‌گاه، هیچ مقام حکومتی فرش قرمز برای سخن‌ها پهن نمی‌کند. باید تکرار و تکرار و تکرار کرد تا به فضای عمومی راه یابد. این یک آموزه مهم از مباحث «گزارشگری و تعامل سیاستی» 

(policy communication) در دانش سیاست‌گذاری عمومی است. اساسا هدف حوزه مطالعاتی «عمومی‌سازی علم» همین است.

غرض اصلی این است که اغراق، اثر تربیتی و روانی مخربی بر رفتارهای ما دارد: «فراخ باز می‌نهد گام اژدهای قتال». «بیش بدنمایی» درباره وضعیت ایران، اولا، شما را مأیوس و درمانده می‌کند و به‌ناچار سر به زانوی انزوا می‌برید. ثانیا، کینه‌توزی و پریشانی و فرسودگی در ملت فزون می‌شود؛ «در پریشان‌خاطری، اوراق می‌گردد سخن». ثالثا، راهی برای سازگاری ملی باز‌ نمی‌ماند. رابعا، تحمل را از شما می‌گیرد و شما را دیکتاتور می‌کند. و خامسا و بدتر از همه، اجازه نمی‌دهید که کسی به گونه‌ای دیگر بیندیشد تا جایی که شخصیت نجیبی مانند احمد زیدآبادی را به انواع و اقسام تهمت‌ها و جفاها می‌نوازید.

اگر اغراق کنید خودتان دیکتاتور می‌شوید.