|

در خدمت و خیانت پوتستاس

ناکارآمدی نهادها و خودارجاعی آنان چیزی جز حکمرانی خودخواهانه نیست. یعنی نهادها و مراکزی که قدرت‌شان را از مردم گرفته‌اند بیش از آنکه در خدمت توده و بازتاب قدرت و مطالبات آنان باشند، سود (منفعت) حاصله از این قدرت را به خود ارجاع می‌دهند. درواقع به تعبیر شورشیان زاپاتیستا در چیاپاس به‌جای مطیعانه فرمان‌دادن یا قدرت فرمانبردارانه عده‌ای فرمان صادر می‌کنند.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

ناکارآمدی نهادها و خودارجاعی آنان چیزی جز حکمرانی خودخواهانه نیست. یعنی نهادها و مراکزی که قدرت‌شان را از مردم گرفته‌اند بیش از آنکه در خدمت توده و بازتاب قدرت و مطالبات آنان باشند، سود (منفعت) حاصله از این قدرت را به خود ارجاع می‌دهند. درواقع به تعبیر شورشیان زاپاتیستا در چیاپاس به‌جای مطیعانه فرمان‌دادن یا قدرت فرمانبردارانه عده‌ای فرمان صادر می‌کنند. انریکه دوسل، متفکر آرژانتینی مکزیکی در کتاب «بیست تز درباره سیاست» که به‌تازگی در ایران ترجمه و منتشر شده است، این وضعیت را در قالب دو تعبیر به کار می‌بندد. او قدرت مردم یا اجتماع را «پوتنتیا» و نهادهای شکل‌گرفته از این قدرت را «پوتستاس» می‌نامد. اگر پوتنتیا قدرت در خود باشد، پوتستاس قدرت خارج از خود است، یعنی تجسدیافتن قدرت در شکل بیرونی آن. شاید مطیعانه فرمان‌‌دادن یعنی قدرت انقلابی که از مردم نشئت گرفته و به آنان بازمی‌گردد. در تجربه تاریخی ایرانیان در برهه‌های کوتاهی این شیوه از اعمال قدرت وجود داشته است. در جنبش مشروطه سیاسیون و روشنفکران به نمایندگی از مردم توانستند صدای آنان باشند، خاصه در مجلس اول که یکی از شاخص‌ترین مجالس تاریخ ایران است. در این مجلس نمایندگانی از همه اقشار وجود دارند که بازتاب‌دهنده قدرت مردم‌اند. در کنار این مجلس، انجمن‌های ایالتی و ولایتی، نقش مهمی در توزیع قدرت دارند. این انجمن‌ها نمی‌گذارند پوتستاس یعنی نهاد تجسدیافته از قدرت مردم در قالب دولت و مجلس از شیوه مطیعانه فرمان‌دادن به صدور فرمان گرایش پیدا کند. درواقع این انجمن‌ها با تمام نواقص‌شان تجسد قدرت مردم و اجتماع هستند که رفته‌رفته به‌وسیله کسانی که این وضعیت را تاب نمی‌آورند تضعیف شده و از بین می‌روند، چراکه همواره قدرت میل به خودارجاعی دارد. جنبش‌ها و انقلاب‌ها تا زمانی‌ که خصیصه انقلابی دارند قدرت‌شان فرمانبردار بودن‌شان است، یعنی خاضعانه بر مردم حکومت‌کردن، همان مردمی که به آنان قدرت داده‌اند. درواقع نهادها چیزی نیستند جز بازتاب قدرت مردم در شمایل حکومت و دولت. آنچه حکومت و دولت را می‌سازد اراده عمومی است. اراده عمومی سیاست را می‌سازد و سیاست با تأیید و پذیرش افکار عمومی است که می‌تواند حیات یابد و در غیر این صورت همواره باید برای بقا بجنگد. تلاش برای بقا هم محدوده زمانی معینی دارد، چراکه هر قدرتی همواره با مقاومتی روبه‌روست و هر نفس برای صیانت از خود ناگزیر به مقاومت است. از سویی دیگر شقاق بین پوتنتیا و پوتستاس است که سیاست می‌سازد، اما توازن بین آنان ادامه سیاست را ممکن می‌کند. شاید اینک بتوان به این پرسش پاسخ داد که چرا مردم از انقلاب‌ها به شیوه قرن بیستم روی‌گردان شده‌اند. این روی‌گردانی را باید در عدم توازن بین این دو تعبیر پیدا کرد. انریکه دوسل درباره این تعابیر می‌گوید: «نهادینه‌سازی ضروری قدرت اجتماع یا مردم، همان چیزی را تشکیل می‌دهد که پوتستاس می‌نامیم. اجتماع نهادینه‌شده با آفرینش واسطه‌هایی که اِعمال پوتستاس را ممکن می‌سازد، از اجتماع صرفاً تمایزنیافته جدا می‌شود. این امر، انشقاق میان پوتنتیا و پوتستاس است؛ به عبارت دیگر، میان قدرت اجتماع سیاسی به‌عنوان امری محوری و اصلی و بنیادین (سطح هستی‌شناختیِ پنهان) و تمایز ناهمگنِ کارکردها از طریق نهادهایی که به قدرت اجازه می‌دهد واقعی و تجربی و امکان‌پذیر شود و به آن اجازه می‌دهد (به‌مثابه پدیدار) در میدان سیاسی ظاهر شود... اما هم‌زمان، خطر اعلا برای سیاست و خاستگاه تمام بی‌عدالتی و سلطه را بازنمایی می‌کند. به یمن همین انشقاق است که تمام خدمات سیاسی ممکن می‌شود؛ اما همین‌جا است که هرگونه فساد و بی عدالتی نیز مسیر کنترل‌ناپذیر خود را آغاز می‌کند... در نتیجه، هم عدالت و هم ضد آن پا به درون تاریخ می‌گذارد. آنارشیست رؤیای بهشت گمشده پوتنتیا و قدرت تمایزنیافته در خود (که در آن بی‌عدالتی غیرممکن است) در سر می‌پروراند و محافظه‌کار قدرت ثابت و کنترل‌شده پوتستاس را می‌ستاید و بر این اساس، قدرت نهادی را به‌مثابه سلطه اِعمال می‌کند... سیاست، تاریخ دور و دراز استفاده صحیح یا ناصحیح از پوتستاس خواهد بود». اگر بخواهیم از این منظر به جنبش مشروطه بازگردیم، درخواهیم یافت که این جنبش پیش از برقراری پوتستاس یعنی نهادسازی‌های ضروری، همان چیزی که دولت رضاشاه را ساخت، اتفاق نیفتاده بود. ثمره مشروطه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که نابهنگام پا به عرصه وجود گذاشت. شاید همین نابهنگامی بود که موجب شد خودکامگان دوران از قدرت بی‌واسطه مردم در هراس باشند و به بهانه هرج‌ومرج این تشکل‌های مردمی را تضعیف کرده و از کار بیندازند. شاید مقابله با انجمن‌های ایالتی و ولایتی از آنجا نشئت گرفته بود که به قول محمدرضا نیکفر، «مشروطه‌خواهان بیش از آنکه در اندیشه دموکراسی باشند رؤیای قانون داشتند». این پوتستاس نیست که قدرت را فرمانبردار می‌کند، بلکه تجلی قدرت بی‌واسطه مردم در قالب تشکل‌های مردمی است که قدرت را عقلانی و مطیعانه می‌سازد. درواقع پوتستاس دو سویه دارد. یکی در خدمت مردم و دیگری عکس آن است. همه انقلاب‌ها درصددند بعد از پیروزی، قدرت بی‌واسطه مردم را مهار کرده و با عایقی حرارت سوزان آن را کنترل کنند. پوتستاس همان عایق است‌. اگر این روزها این باور به ‌وجود آمده که دوره انقلاب‌های قرن بیستمی به‌ سر آمده است، باید گفت با شکل و شمایل دیگری ظهور می‌یابند.