علیه سیاسیبودن
هر دوره و زمانهای ویژگی منحصر به خود را دارد و مردم آن عصر که در سیطره وقایع خواسته و ناخواسته زمان خودشان قرار دارند، میپندارند اوضاع هرگز اینگونه نبوده است. این ناآگاهی تاریخی یا نگاه غیرتاریخی به زمانه خود، مستوجب بدترین عقوبتهاست و هیچ عقوبتی بدتر از ابتلای جامعه به ابتذال نیست.
هر دوره و زمانهای ویژگی منحصر به خود را دارد و مردم آن عصر که در سیطره وقایع خواسته و ناخواسته زمان خودشان قرار دارند، میپندارند اوضاع هرگز اینگونه نبوده است. این ناآگاهی تاریخی یا نگاه غیرتاریخی به زمانه خود، مستوجب بدترین عقوبتهاست و هیچ عقوبتی بدتر از ابتلای جامعه به ابتذال نیست. آنچه این ابتذال را بارور میکند، گریز از سیاست است. انسان بماهو انسان، موجودی سیاسی است، اما موجود سیاسیبودن کافی نیست؛ چراکه این سیاسیبودن در سیطره قدرتی است که از آدمی همان چیزی را میسازد که خود میخواهد. از اینرو، سیاسیبودن اجتنابناپذیر است، سیاسیشدن و نشدن انتخابی آگاهانه است: «همه انسانها به یک معنا سیاسیاند؛ چراکه انسان، بنا به تعریف مشهور ارسطو، یک «حیوان سیاسی» است. این را میتوان ناشی از اصل «سیاسیبودن» (being political) جبری و پیشینی انسان دانست که بر تمام افراد نوع انسان حمل میشود. اما وجه دیگری از سیاست وجود دارد که به صورت پیشینی بر تمام انسانها حمل نمیشود؛ این شق ثانی، پسینی و انتخابی را میتوان با اندکی اغماض «سیاسیشدن» نامید. برخلاف انفعال موجود در «سیاسیبودن» که
بیش از هر چیز در جهت استقرار و بازتولید نظم اشیا (order of things)
عمل میکند، در «سیاسیشدن» (becoming political) سوژه نه برساخته بلکه برسازنده است... . سیاسیبودن، به نوعی، همان است که فوکو «ابژهبودن در برابر قدرت» یا آلتوسر «سوژهایشدن به واسطه خطاب آپاراتوسهای ایدئولوژیک» یا بدیو «عضوی از حالت/ دولت (state) بودن» یا رانسیر «زیستن در قلمرو پلیس» میداند. به بیان دیگر، همه ما زمانی که قدرت حکومت بر ما عمل میکند، تا زمانی که تحت نگاه حاکمیت قرار داریم و توسط سازوکارهای قدرتهای حکومتی مدیریت میشویم و در نسبت با آن، جایگاه خود را بهعنوان یک فرد، شهروند یا تابع بازمیشناسیم؛
یعنی از بدو تولد (یا به زعم آلتوسر حتی پیش از تولد تا لحظه مرگ)، سیاسی هستیم. اما «سیاسیشدن» محصول مداخله سوژه است...»*. پس انسان بماهو انسان سیاسی است و تحت سیطره سازوکارهای حکومتی. از این منظر، سیاسیبودن واجد اهمیت اساسی نیست. جایی انسان سیاسی اهمیت پیدا میکند که دست به انتخاب میزند تا سیاسی باشد؛ یعنی به وضعیت موجود نگاهی انتقادی داشته و درصدد تغییر یا اصلاح آن برآید. بدیهی است در این امر نخبگان جامعه در خط مقدم این رویکرد انتقادی قرار دارند و انتظاری که از آنان وجود دارد بسیار بیشتر از انتظاری است که از تودهها میرود. انتظار «سیاسیشدن» و سوژهشدن. جامعه منحط جامعهای است که نخبگانش از سیاسیشدن بهراسند و در همان محدوده سیاسیبودن قرار بگیرند همچون عوام و این وضعیت چیزی نیست بهجز با رغبت به سیطره قدرت درآمدن. نخبگان یک جامعه، نویسندگان، دانشگاهیان و بوروکراتها چگونه میتوانند در شرایطی که جامعه در وضعیت بحرانی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارد، از سیاسیشدن سر باز بزنند، آنهم با این دستاویز که زمانهای که در آن به سر میبریم، شبیه هیچ زمانهای نیست. این نگاه غیرتاریخی سهوی یا عمدی دستاوردی جز تشدید ناهنجاریها و نابسامانیها ندارد. این گریز از سیاست درغلتیدن به تمنای تودهها و تسلیم در برابر جامعهای است که دیگر توان و تمایل کنشگری سیاسی ندارد و نخبگان و روشنفکرانش را منفعتطلبان سمج سیاسی میداند که وضعیت فعلی حاصل اشتباهات آنان در گذشته است. فارغ از اینکه در همه ادوار به دسیسه اصحاب قدرت تودهها نگاهی سوءظنآمیز به نخبگان و روشنفکران داشتهاند، اما آنان پیشگام تغییرات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی شدهاند. دست بر قضا وضع موجود دستاورد تودهها و تبعیتشان از عمیقترین لایههای سنت است. تبعیت از افرادی است که نه به آزادی باور داشته و نه به دموکراسی. پس این تصور چگونه و از کی به وجود آمد تا بین عوام و خواص اینگونه جدایی بیندازد. برای رفع این بیاعتمادی از تودهها انتظاری نیست تا در واکاوی این انحراف پیشقدم شوند. چارهاندیشی برای اصلاح این انحراف هم بر دوش روشنفکران است. پیشگامی در این راه با سیاسیشدن آغاز میشود. جامعهای که از این امر بهراسد، در سیطره ابتذال تودهها محو خواهد شد. برای سیاسیشدن شجاعت لازم است؛ شجاعت ایستادن در برابر تودهها و علنیکردن جهلشان. باید با رنج و درد تودهها همدردی کرد و راه چارهای اندیشید و بر ابتذال دامنگیرشان تاخت. جامعه منحط، جامعهای است که روشنفکرانش به تودهها باج بدهند تا از آنان توجه، ستایش و شهرت طلب کنند. آنچه در سنت سلبریتیها رایج است، اندکاندک در خواص نیز نفوذ کرده، آنهم در زمانهای که روشنفکران آن به لحاظ اقتصادی همتراز با تودههای فرودست، در فقر و فاقه به سر میبرند. با این وضعیت، ترس از تودهها معنا ندارد. باید در برابر ابتذال و عوامزدگیشان ایستاد. ابتذالی که بیش از همه نسل نو در آن غوطهور است و با نخوت و خطا میپندارد با رویگردانی از عمل روشنفکری جامعه مطلوبتری برای آینده خواهد ساخت: علیه سیاسیشدن و به انتظار تغییرات خودبهخودی یا به دست قدرتهای بیرون از ایران چشمدوختن انحرافی است که برندگان آن مردم نخواهند بود. هیچ جامعهای در طول تاریخ به دست دشمنانش آزاد و رها نشده است.
*برای نوشتن این یادداشت از کتاب «هگل پنج متن سیاسی منتخب»، نوشته محمدمهدی اردبیلی، انتشارات روزبهان استفاده شده است.