سبد رسانه
نوروز و نزدیکشدن به ایام تعطیلات نسبتا طولانی آن، برای اقشار مختلف معانی و خاطرات گوناگونی را به ذهن متبادر میکند. نقطه مشترک بهداشتی و درمانی در این طرحوارههای گوناگون دو کلیدواژه ترسناک است، چهارشنبهسوری و تصادفات جادهای.
نوروز و نزدیکشدن به ایام تعطیلات نسبتا طولانی آن، برای اقشار مختلف معانی و خاطرات گوناگونی را به ذهن متبادر میکند. نقطه مشترک بهداشتی و درمانی در این طرحوارههای گوناگون دو کلیدواژه ترسناک است، چهارشنبهسوری و تصادفات جادهای. از ورای تاریخ و فلسفه پرمعنای نوروز باستانی، آنچه از چهارشنبهسوری و سفرهای نوروزی برای نسلهای کنونی باقی مانده ترس از خروج از منزل، صدای مهیب تیر و طرقه، ازدستدادن عزیزان در کف آسفالت جادهها و صورتهای خونآلود سوخته بوده است. جوانتر که بودیم، حدودا 10، 15 سال قبل، زمانی که التهابات مرسومشده این روزها در سطوح اجتماعی و امنیتی وجود نداشت، چهارشنبهسوری و سفرهای نوروزی موضوعات مهمتری بود و فرهنگسازی مرتبط با آن در رسانههای جمعی برای خودش یلی بود. بخش زیادی از انرژی رسانه در ایام نزدیک به عید نوروز معطوف به خطرات و کنترل آمار مرگومیر این مناسبتها میشد. ساعات پرمخاطب تلویزیون وقف فرهنگسازی دراینباره میشد و فیلمهای محبوب و بعضا مسابقات ورزشی پرطرفدار طوری تنظیم میشد که بتواند مخاطب جوان را در خانه بنشاند و از شیطنت در آخرین سهشنبهشب سال و احیانا سفرهای غیرضرور با چاشنی ویراژ رفتن و لاییکشیدن و سبقتگرفتن باز دارد. فارغ از اینکه چقدر این اقدامات اثرگذار بود، نوعی مسئولیتپذیری در سطوح مدیریت بهداشت و رسانه در آن سالها موج میزد که ته دلمان گرم میشد که هنوز کسی به فکر است و هنوز بخشی از بودجه به جای مصارف سیاسی و ذهنیتسازی، صرف فرهنگسازی و سلامت میشد. در خلأ حواشی اجتماعی در آن سالها، یکی از اخبار پرطرفدار آن زمان این بود که آمار چهارشنبهسوری و مرگومیر جادهها امسال نسبت به پارسال چقدر بهتر شده است و کدام کار بهتر جواب داده تا آن را ادامه دهیم. همین یکی، دو دهه اخیر را به خاطر میآوریم که درباره ایام نوروز و مخاطراتش یک پروژه فرهنگی و کارشناسیشده حوالی بهمن شروع میشد، آموزشها داده میشد، نیروهای مسئول آمادهباش میشدند، رصد میدانی و پایش لحظهای صورت میگرفت، اخبار و وقایع روزانه منتشر میشد و نهایتا رسانه ملی به انتشار نتایج این اقدامات و تحلیل نقاط قوت و ضعف میپرداخت. یادش بخیر! این روزها دیگر خبری از این مانورها و اقدامات مسئولانه نیست. شاید تصور این است که الان موضوعات مهمتری در جریان است و چهارشنبهسوری و سفر جادهای هیچ اولویتی در برنامههای رسانه ندارد که طبعا این موضوع با توجه به بودجه نامحدود رسانه، ۲۴ ساعتهبودن شبکههای تلویزیونی و عطش تهیهکنندگان و دمدستبودن حامیان مالی به نظر بهانه بیموردی است. شاید رسانهها در این خواب فرورفتهاند که سالهای تعالیم فرهنگی به پایان رسیده و دیگر همهچیز حل شده و همه میدانند ترقه خطر دارد و سبقت بیمورد و توجهنکردن به جلو حین رانندگی مرگآور است که البته لازم نیست درباره لزوم کارهای پایدار و طولانیمدت فرهنگی برای این رسانهها و مدیران عالمشان توضیح داد. شاید هم تصور مدیران رسانهای این است که با این گرانی و هزینه بالا و رشد تصاعدی شاخصهای فقر، نه ترقهای قابل خریدن است و نه سفری آغاز میشود که با توجه به فرهنگ عجیب ایرانی، بعضی مردم که اهل دلتر هستند شده از 10 جا پول قرض بگیرند میگیرند تا بزنند به دل جاده شمال و صفای ترافیکش! شاید هم این بیتوجهی رسانه نوعی اعتراف خاموش به ازدسترفتن مخاطب است که از ابراز علنی آن ابا دارند. آخر سر هم شاید بعضی فکر میکنند حالا آموزش هم دادیم، چه کسی زورش به جاده غیراستاندارد و ماشینهای حلبی داخلی میرسد که با سرعت مجاز و بدون سبقت هم آدم میکشند! خلاصه اینکه این بیاعتنایی رسانههای داخلی به موضوعات سلامت اجتماعی و عدم تداوم فرهنگسازی، با هر دلیل و منطقی هم که باشد تنها یک تفسیر دارد و آن سوءمدیریت و بیمسئولیتی اجتماعی است. درحالیکه همه از خروج فرهنگ از سبد خانوار در پی مشکلات اقتصادی میترسیدند، به نظر میرسد زودتر از خانوار، این رسانه است که فرهنگ را از سبد خود بیرون کرد.