شست قصاب!
حمله آمریکا و انگلیس به یمن فعلا و هنوز از حملات «محدود» به اهداف «محدود» فراتر نرفته است؛ اما حسگرها نشان میدهند که خاورمیانه و احتمالا جهان درحال بازتعریف جایگاه کشورها و قدرت آنها در نظام بینالملل جدید است. بازتنظیم این معادلات، ورود برخی بازیگران را به این تنازع میطلبد؛ امری که بسیاری از نیروهای «درگیر» برای آن در تلاشاند: بهطور مشخص «اسرائیل»!
حمله آمریکا و انگلیس به یمن فعلا و هنوز از حملات «محدود» به اهداف «محدود» فراتر نرفته است؛ اما حسگرها نشان میدهند که خاورمیانه و احتمالا جهان درحال بازتعریف جایگاه کشورها و قدرت آنها در نظام بینالملل جدید است. بازتنظیم این معادلات، ورود برخی بازیگران را به این تنازع میطلبد؛ امری که بسیاری از نیروهای «درگیر» برای آن در تلاشاند: بهطور مشخص «اسرائیل»!
اسرائیل بعد از ورود به باتلاق غزه، بسیار علاقهمند است که پای متحد خود -آمریکا- را مستقیما به این منازعه باز کند. بالابردن سطح خشونت در منطقه، انجام حملاتی که بیش از آنکه «تعیینکننده» باشند، «تحریککننده» هستند، دستاندازیهای نهچندان دارای «دلیل» به مرزهای کشور شمالی و مواردی از این دست، با هدف بازکردن پای دیگر بازیگران منطقه به منازعه و به تبع آن ورود آمریکا و سپس همپیمانان آن به درگیری تحلیل میشود؛ چیزی که آمریکا - دستکم تا پیش از حمله به یمن- از ورود مستقیم و شفاف به آن اجتناب کرده بود؛ اما به نظر میرسد اسرائیل رندانه و نامحسوس انگشت شست خود را روی کفه «جنگ» ترازو میفشارد. درست مثل قصابی که شست خود را روی یک کفه ترازو میفشارد تا تعادلی دستساز به سود دخل خود ایجاد کند؛ چیزی که تا امروز با هوشمندی بازیگران دیگر منطقه -ازجمله ایران- محقق نشده است.
آمریکای بایدن هم هرچند حمایتی بیسابقه از متحد کوچک اما استراتژیک خود در منطقه را به نمایش گذاشت (در آستانه حمله اسرائیل به غزه، احتمالا برای اولین بار در تاریخ، یک رئیسجمهور ایالات متحده، در اتاق جنگ اسرائیل حاضر شد)؛ اما دموکراتهای حاکم بر کاخ سفید، نیک میدانند که ورود مستقیم به جنگ جدید در منطقه، تبعات جبرانناپذیری برای آنان در انتخابات پیشرو خواهد داشت؛ بهویژه آنکه به احتمال زیاد باید خود را برای رقابت با رقیب قَدَری به اسم ترامپ آماده کنند.
علاوهبراین مرور تجربیات مشابه قبلی آنان در منطقه -جنگ افغانستان و جنگ عراق- هم موضوع دیگری است که درباره ورود مستقیم به جنگ به آنان انذار میدهد (حملات هوایی فعلی به مواضع یمن را فعلا باید نوعی هشدار به قدرتهای حامی آنان ارزیابی کرد و نه بیشتر که البته همین میتواند در صورت بالارفتن سطح تخاصم، اولین جرقهها در یک انبار باروت هم باشد).
حمله آمریکا به افغانستان در اکتبر ۲۰۰۱، عملا به حضور بالغ بر ۲۰ساله این کشور در افغانستان انجامید که براساس برخی برآوردها، صرفا هزینههای نظامی آن رقمی حدود دوهزارو ۳۱۳ تریلیون دلار میشود و فقط ۲۴۳ هزار کشته بهطور مستقیم در عملیاتهای نظامی بر جای گذاشت و نهایتا نهتنها به خروج آمریکا از افغانستان انجامید بلکه این کشور را به طالبانی بازپس داد که آمریکا، ۲۰ سال قبل با هدف تارومار کردن آنان، وارد جنگ در منطقه شده بود؛ اما اینهمه نتایج فاجعهبار جنگ افغانستان برای آمریکا نبود. بسیاری بر این باورند که تبدیل چین به دومین قدرت اقتصادی جهان و بزرگترین اقتصاد درحال رقابت با آمریکا، از هزاران میلیارددلاری که ایالات متحده در افغانستان هزینه کرد، تأثیرات بسیاری گرفته و این جنگ، سهم درخورتوجهی در جهش اقتصادی چین داشته است. خروج آمریکا از افغانستان، چنان فضاحتبار بود که حامد کزری درباره آن گفت: «پایان جنگ آمریکا در افغانستان بیشتر شبیه به یک آغاز است؛ گویی در این ۲۰ سال هیچ دستاوردی نداشتهایم».
اما افغانستان تنها حوزه حضور «بیدستاورد» آمریکا در خاورمیانه نبوده است. در مارس سال ۲۰۰۳، آمریکا با همراهی گروهی از کشورهای مؤتلف به عراق حمله کرد. دو توجیه عمده برای آغاز این جنگ از سوی جورج بوش، رئیسجمهوری وقت آمریکا، مطرح شد که یکی از آنها رابطه صدام حسین با القاعده و دیگری وجود سلاحهای کشتارجمعی در عراق بود؛ دو ادعایی که هیچیک اثبات نشدند. عمده نیروهای آمریکا تا آگوست سال ۲۰۱۰ از عراق خارج شدند و جنگی که براساس محاسبات جوزف استیگلیتز، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل، روزانه ۷۲۰ میلیون دلار برای آمریکا هزینه داشت، عملا با عقبنشینی آمریکا پایان یافت و عراق را چنان به محل تاختوتاز و خشونتهای فرقهای تبدیل کرد که این کشور بعد از گذشت بیش از یک دهه از خروج آمریکا، هنوز نتوانسته از آن خارج شود. گذشته از آنکه آمریکا، یک شکست دیگر را نیز در عراق تجربه کرد و آن گسترش نفوذ مهمترین رقیب منطقهایاش -ایران- در داخل خاک عراق بود.
همانطورکه پیشتر گفته شد، آمریکا هم در تجربیات گذشته خود در منطقه و هم در مناسبات داخلی مرتبط با انتخابات در پیش، دلایل بسیاری برای پرهیز از ورود به یک جنگ دیگر در منطقه دارد. حملات فعلی آمریکا و -البته انگلیس- به یمن را نیز فعلا میتوان در سطح ارسال هشدار به گردانندگان نیروهای نیابتی منطقه تحلیل کرد؛ اما نباید از خاطر برد که کسان دیگری هم در منطقه بلاخیز خاورمیانه، ایفای نقش میکنند و از قضا منافع خود را در گسترش جنگ و بازشدن پای دیگران به آن میبینند. در چنین شرایطی باید منتظر ماند و دید که کفه ترازو به کدام سمت میچربد؛ خویشتنداری استراتژیک قوای عاقله یا جنگطلبی آنانی که منافعشان را بالابردن سطح منازعه تأمین میکند.