صنعت قربانیشدن
«تروماتایز شدن» این روزها سکه رایج گفتوگوهای شبکههای اجتماعی است. به نظر میرسد کاربران از پیداشدن ریگی در غذا تا حادثه اتمی چرنوبیل همه را با همین عبارت توصیف میکنند! کوچک و بزرگ، همه کسانی که میتوانند حرف بزنند، بالاخره جایی «قربانی» تروما شده و میخواهند برای شما تعریف کنند.
فاطمه کریمخان:«تروماتایز شدن» این روزها سکه رایج گفتوگوهای شبکههای اجتماعی است. به نظر میرسد کاربران از پیداشدن ریگی در غذا تا حادثه اتمی چرنوبیل همه را با همین عبارت توصیف میکنند! کوچک و بزرگ، همه کسانی که میتوانند حرف بزنند، بالاخره جایی «قربانی» تروما شده و میخواهند برای شما تعریف کنند.
در زبان پزشکی به زخم یا عوارض ناشی از ضربه شدید «تروما» میگویند. این واژه در سالهای اخیر از زبان پزشکی به حوزه سلامت روان و از آنجا به حوزه جامعهشناسی و مطالعه احساسات جمعی سرایت کرده و این روزها آنقدر مورد استفاده قرار میگیرد که به نظر میرسد پزشکان باید فکری به حال عبارت جایگزین آن بکنند.
در میان متخصصان سلامت روان دو رویکرد در مورد آنچه «تروما» نامیده میشود، وجود دارد. گروه اول معتقدند هر نوع ناکامی میتواند «تروما» و ضربه روانی باشد که بخشی از کارآیی و زندگی معمولی افراد را مختل میکند و نیاز به «درمان» دارد. گروه دوم کمی سختگیرترانه معتقدند به تمام انواع ناکامیهای زندگی نمیتوان «تروما» گفت. آدمهای معمولا با سطحی از ناکامی، سوگ و حوادث طبیعی و غیرطبیعی به شکل «طبیعی» کنار میآیند. حوادث برای اینکه «تروماتیک» باشند و منجر به اختلال در کارآمدی و زندگی عادی یا «اختلال اضطراب پس از سانحه» شوند، باید ویژگیهای خاصی داشته باشند. از نظر گروه اول متخصصان، همین که در خیابان تصادف کنید ممکن است دچار تروما، ضربه روحی و در نتیجه ازدستدادن بخشی یا تمام کارکردهای زندگی عادتیتان شوید. از نظر گروه دوم، ناتوانی در کنارآمدن با یک تصادف عادی موجه نیست، آدمها قابلیتهایی برای کنارآمدن با بسیاری از ناکامیهای معمول زندگی را دارند و ضربه باید به شکل ملموسی واقعا شدید باشد تا آن را «تروما» بنامند.
همانطور که میشود تصور کرد، هواداران مسیر دوم در بازشناسی تروما، کمشمار و مورد حمله گروه پرشمار و قدرتمند اول هستند. هر دو طرف برای استدلال خود دلایلی دارند. گروه اول معتقد است همین که افراد در مورد عاطفه خود حرف میزنند، خوب است و باید آن را قدر دانست و تشویق کرد. گروه دوم معتقد است این صرفا حرفزدن از «عاطفه» نیست که باید مورد تقدیر و تبلیغ قرار بگیرد، هرچند حرفزدن از عاطفه خوب است اما نظام درمانی باید تکلیف خود را با اینکه چه چیزی نیاز به مداخله درمانی دارد و چه چیزی ندارد، روشن کند. این جایی است که بحث پیچیده و درگیریها خونین میشود.
در اغلب کشورهای دنیا که سیستم درمانی عمومی و رسیدگی پزشکی رایگان دارند، برآورد بروز «اختلال اضطراب پس از سانحه» که نشانه نیاز به مداخله سیستم بهداشت و درمان برای رسیدگی به افراد آسیبدیده است، به تنها 10 درصد حادثهدیدگان منحصر میشود. به این معنا که از هر 10 نفری که تصادف، سرقت، جرائم خشن، خشونت خانگی و از این دست حوادث را پشت سر میگذارند، یک نفر آنها بعد از حادثه نیازمند رسیدگی درمانی خواهد بود. این عدد برای کشورهایی که سیستم درمان خصوصی دارند، با چنین دست بستهای تعریف نمیشود.
مسئلهای که امروز درباره تشخیص «تروما» به وجود آمده است، ریشهای در اقتصاد سلامت و ریشهای در فلسفه دارد. جریان فلسفی که منکر لزوم «نامگذاری» هستند، معتقدند «نامگذاری» بهنوعی تلاش برای محدودکردن پدیدههایی است که نامی بر آنها قرار گرفته است؛ درحالیکه دیگران میگویند برای اینکه بتوان پدیدهها را از هم تفکیک کرد و در نسبت به یکدیگر سنجید، نیاز به نامگذاری وجود دارد. برگردیم به گفتمان و واژگان پزشکی؛ این مسئله که پزشکی دستهای از کلمات برای نامیدن انواع زخمها در اختیار دارد که از خراش و ساییدگی شروع میشود و تا قطع عضو و... پیش میرود ناشی از این درک است که هرچند تمام زخمها حدودی از درد را ایجاد میکنند، اما زخم بریدگی پوست با کاغذ با زخم ناشی از فرورفتن آهنپاره ماشین در پهلو و بیرونزدن استخوان یکی نیست. وقتی به ترومای روحی و جمعی میرسیم، گروهی از متخصصان تمایل دارند این مسئله را نادیده بگیرند. برای این گروه، کسی که باید در محل کارش بیدار باشد اما چرتش برده و نیمهشب با صدای برخورد سکه به پنجره اتاقش بیدار شده، همانقدر حق دارد درباره «تروماتایز شدن» حرف بزند که کودک 12سالهای که با جراحتهای عمیق ناشی از تجاوزهای متعدد اعضای خانوادهاش و با تشخیص معلم مدرسه به بیمارستان آورده شده. یا مثلا یک استاد دانشگاه در محله آپر وست ساید نیویورک همانقدر حق دارد درباره «ترومای جمعی» ناشی از به قدرت رسیدن ترامپ سخنرانی کند که یک کودک هشتساله شاهد نسلکشی ژاپن در جنوب چین در وضعیتی که از اجساد تپههای چندمتری ساخته بودند و به قدری خون ریخته شده بود که از جویها به کف خیابانها جاری شده بود.
سوختگی پوستی را در نظر بگیرید؛ نقص ژنتیکی منجر به حساسیت به نور، آفتابسوختگی و سوختگی ناشی از تشعشع رادیواکتیو هر سه سوختگی است، اما این کجا و آن کجا؟ به نظر میرسد درباره تروما هم میتوان همین فهم را که فهم طرفداران محدودکردن استفاده از عبارت تروماست، صادق دانست، اما!
قرن ما، قرن ضرب بیماریهای تازه است. مسئله تنها این نیست که علم پزشکی پیشرفت کرده و کمک میکند بسیاری چیزها را که از آن خوشحال نبودیم تغییر دهیم، مسئله این است که ناراضیبودن با «بیماری» یکی گرفته میشود. ازدستدادن مو در نتیجه افزایش سن بیماری است، نفخ ناشی از مصرف لبنیات بیماری است، حتی پیرشدن هم حالا دیگر بیماری به حساب میآید. «صنعت درمان» بازاری بزرگتر از بازار طلاست. طبیعی است که این صنعت با ضرب بیماریهای تازه، مسیرهای تازهای برای کسب درآمد خلق کند و طبیعی است که با چنین هدفی از خوابپریدن با ضربه سکه به شیشه هم «تروما» و نیازمند «درمان» است، همانطور که بیاحتیاطی در رانندگی بیماری است، خیانت بیماری است، پول خرجکردن بدون برنامه بیماری است، جمعکردن کیسههای پلاستیکی خرید بیماری است، کندن پوست لب بیماری است و... .
فرض کنید من ثروتمندم و میتوانم به جای تحمل آفتاب، یک شهر سرپوشیده بسازم یا هزینههای مراجعه به تکنیسینهای سلامت روان بابت بیدارشدن ناگهانی از خواب را پرداخت کنم، مشکل کجاست؟
گفتوگو حول ترومای جدی با گفتوگو درباره حوادثی که کاربران شبکههای اجتماعی مایل هستند تروما بنامند، متفاوت است. کودکی که در خطوط بالا به پروندهاش اشاره شد، نهتنها توجهی جلب نمیکند، بلکه با فراوانی گفتوگو درباره اینکه چگونه شانهکشیدن موهای دیگران برایشان «تروماتیک» بوده، یا چگونه نداشتن اسبچه خزری زخمی عمیق بر روح کسی باقی گذاشته که در 40سالگی هم نمیتواند از آن عبور کند، بیشتر و بیشتر به سمت سکوت هل داده میشود. این دقیقا همان اتفاقی است که در موج عظیم نوشتن زیر عنوان «تروماتایز شدن» رخ داده است. اغلب آن چیزهایی که در شبکههای اجتماعی در این مورد گفته میشود، در مقایسه با تروماهایی که واقعا برای گروههای خاموش جامعه رخ میدهد، به شوخی شبیه است. افراد تحصیلکرده و برخوردار که عادت دارند همه چیز همیشه در مورد آنها باشد، حتی عرصه «زخمیبودن» را هم تصرف کردهاند. درحالیکه صدها نفر بینامونشان برای هیچ و پوچ سنگینترین هزینههای ممکن را پرداخت میکنند، آنها بابت گیرکردن در ترافیک تروماتایز شدهاند و از صندلی سخنران پایین نمیآیند. جریان اصلی در حوزه سلامت روان هم به آنها حق میدهد و از کسانی که تلاش میکنند مرزی برای نامگذاری حوادث بهعنوان «تروما» تعریف کنند، استقبال نمیکند. آدمهای بینشان که زخمهای واقعی برداشتهاند نه فرصتی برای سوگواری دارند نه پولی برای واریزکردن به شماره کارت روانشناسان و درمانگران! به نظر نمیرسد چیزی ناروشن باقی مانده باشد.