درباره سریال «برلین»
عاشقانهای با طعم سرقت
اگر در «خانه کاغذی» با منطق و سرقت به واسطه شخصیت پرفسور روبهرو بودیم - که در میانه کار آن مدار منطق هم از هم پاشید و اسیر عشق شد - اینجا و در «برلین» قرار است عشق و سرقت را به صورت پا به پا تماشا کنیم. در این سریال گروه سارقان چنان اسیر عشق، آن هم به روایت اسپانیایی، میشوند که سازندگان ترجیح دادهاند لوکیشن را هم در قسمتهای ابتدایی به پاریس ببرند و دُز این عشق را چند برابر کنند. نکته اساسی درباره سریال «برلین» آن است که سازندگان به طور شگفتآوری متوجه هستند که قرار نیست در این سریال یک «خانه کاغذی» دیگر به ما نشان بدهند.
از همان روزی که جهان جدید برای اولین بار متوجه شد اسپانیاییها هم اگر بخواهند میتوانند سریالهای عجیب و غریبی بسازند، شاید اوقات زیادی نمیگذرد. این رویهای بود که صنعت سرگرمی آن را در میانه عصر حاضر باب کرد و یکی از سرمداران اصلی آن هم شبکه نتفلیکس بود. نتفلیکس به شکلی کاملا هوشیارانه ترجیح داد جهان سریالهای تلویزیونی را از هالیوود خارج کند و توجهی متفاوت به مجموعههایی داشته باشد که در دیگر نقاط دنیا در حال ساخت بودند. نتفلیکس تاثیر خود را خیلی زود هم بر جا گذاشت و سریالهایی در دنیا مورد توجه قرار گرفتند که محصول جایی غیر از ایالات متحده بود. در حالی که آلمان و فرانسه در اروپا خیلی زود توانستند سریالهای خود را از طریق نتفلیکس به دنیا ارائه دهند، صنعت سرگرمی و نتفلیکس در سال 2017 با پدیدهای در اسپانیا روبهرو شدند که همه تجربههای قبلی را پشت سر میگذاشت. وقتی سریال «خانه کاغذی» (La casa de papel) برای اولین بار از شبکه اسپانیایی آنتنا ۳ در سال 2017 پخش شد، خیلی زود توجه نتفلیکس را به خود جلب و حق پخش آن را خریداری کرد. پخش سریال «خانه کاغذی»، یا آنگونه که در نسخه انگلیسی نامگذاری شد «سرقت پول» (Money Heist)، خیلی زود صنعت سرگرمی را منفجر کرد. این سریال همه آنچیزی که یک مجموعه تلویزیونی برای جذابیت و جذب مخاطب به آن نیاز دارد را یک جا داشت. سریال پر از شخصیتهای کاریزماتیک بود، داستان آن درباره ایدهی همیشه مورد توجه واقع شدهی دزدی بود و رابطه عاطفی بین شخصیتها بخش مهمی از داستان را تشکیل میداد. طیف این رابطههای عاطفی از رابطه پلیس و دزد تا رابطه گروگان و گروگانگیر کشیده میشد. همه اینها را که کنار هم بگذاریم با یک شخصیت به نام «پرفسور» میشد فهمید که «خانه کاغذی» میخواهد کار بزرگی انجام دهد. کار بزرگی که به راستی هم انجام شد و حتی این سریال را به جایی رساند که در چپروانهترین وجه ممکن مانیفست فلسفی خود را نیز به تماشاگرش منتقل کرد.
نکته عجیبی که درباره «خانه کاغذی» وجود داشت تقابل شخصیتها در کنار یکدیگر و به طور ویژه دوئلهای ابتدایی «پرفسور» (با بازی آلوارو مورته) و «برلین» (با بازی پدرو آلونسو) بود. این تقابل که بعدا معلوم شد ماجرایی میان دو برادر است، هر چند در همان فصل ابتدایی با مرگ برلین قرار بود در هم پیچیده شود اما استفاده سریال از انواع و اقسام راهها برای پیشبرد داستان به گونهای بود که تا فصل پایانی ما همچنان با برلین همراه بودیم. آنگونه که پیش از این درباره «خانه کاغذی» گفته شده «این روایت به روشی شبیه به زمان حال گفته میشود که شامل پیچیدگیهای متکی به فلشبک، پرشهای زمانی، انگیزههای شخصی پنهان و راوی غیرقابل اعتماد است.» دقیقا این موضوع در میانه شخصیت منطقی و پر وسواس پرفسور و کاراکتر دیوانه و سرخوش و عاشقپیشه برلین خود را نشان میداد و «خانه کاغذی» را به اتفاقی متفاوت تبدیل میکرد.
با همه توجهی که به سریال «خانه کاغذی» انجام شد، معلوم بود که با پایان این سریال باید منتظر اسپینآفهای تلویزیونی از آن باشیم. اتفاقی که در هفته گذشته رنگ واقعیت به خود گرفت و نتفلیکس فصل اول سریال اسپینآف «برلین» را به صورت یکجا پخش کرد. این سریال 8 اپیزودی مانند مجموعه اصلی الکس پینا را به عنوان سازنده میبیند در حالی که اینجا استر مارتینز لوباتو او را همراهی میکند. آنها همچنین وظیفه نوشتن همه اپیزودها را در کنار چند نویسنده دیگر بر عهده دارند.
همینجا بهترین زمان است برای اینکه اشاره کنیم سازندگان سریال به طرز هوشمندانهای به این توافق با خود رسیدهاند که این سریال قرار است داستان «برلین» را روایت کند. وقتی از برلین حرف میزنیم از شخصیتی میگوییم که به بیماری سختی مبتلا شده بود و در موقعیت حساس دزدی مرگ را در برابر زنده ماندن و به سختی زندگی کردن انتخاب کرد. شخصیتی که در فصلهای مختلف «خانه کاغذی» با فلشبکهای گاه و بیگاه به او میتوانستیم تشخیص دهیم که چگونه سرخوشانه زندگی میکند. «برلین» به طرز حسابشدهای با همین سرخوشی آغاز میشود. برلین را میبینیم که در حال جدا شدن از همسر سوم خود است و جملاتی را به زبان میآورد که دقیقا بازگوکننده شخصیت او و آنچه قرار است در ادامه ببینیم، خواهد بود: «دوتا چیز هستن که میتونن یه روز خوب رو تبدیل به یه روز عالی کنن: اولی عشقه ولی راستشو بخواید، اون مال امروز نیست... دومی سرقتیه که چندین میلیون یورو میارزه. ولی این گروه خاصه چون به دوران اوجم برمیگرده؛ قبل اینکه چیزی درباره بیماریم بدونم؛ قبل اینکه توی ضرابخانهی سلطنتی گیر بیفتم و زندگیم به یه مو بند باشه.»
همین یک جمله کوتاه در ابتدای سریال به ما یادآوری میکند اگر در «خانه کاغذی» با منطق و سرقت به واسطه شخصیت پرفسور روبهرو بودیم - که در میانه کار آن مدار منطق هم از هم پاشید و اسیر عشق شد - اینجا و در «برلین» قرار است عشق و سرقت را به صورت پا به پا تماشا کنیم. در این سریال گروه سارقان چنان اسیر عشق، آن هم به روایت اسپانیایی، میشوند که سازندگان ترجیح دادهاند لوکیشن را هم در قسمتهای ابتدایی به پاریس ببرند و دُز این عشق را چند برابر کنند.
ریتم «برلین» همچون سریال اصلی تند و اتفاقات بیوقفه در حال رخ دادن است. یکی از ویژگیهای کلیدی این سریال اساسا همین است که میتوانید هر 8 اپیزود را پشت سر هم تماشا کنید و چندان متوجه گذر زمان نشوید. ماجراهای دزدی هم مانند سریال اصلی سرشار از ایدههای بدیع است. اما نکته اساسی درباره سریال «برلین» آن است که سازندگان به طور شگفتآوری متوجه هستند که قرار نیست در این سریال یک «خانه کاغذی» دیگر به ما نشان بدهند. «برلین» در بهترین حالت مانند همان خرده روایتها و خرده ماجراهایی است که در «خانه کاغذی» میدیدیم و قرار بود بخشی از اتفاقات قصه اصلی را پیش ببرد. اینجا هم ما در حال تماشای یکی دیگر از داستانهای برلین هستیم. داستانهایی که موقعیت پیش از سریال اصلی را به رخ میکشد و اتفاقا به شکل سادهای میداند که میخواهد عشق را در میانه سرقت به نمایش بگذارد. همین مسیر است که سریال را به یک پدیده متفاوت تبدیل میکند و هویت خود را به عنوان یک اسپینآف مورد توجه میسازد.