|

درباره سریال «جنگل آسفالت»

یک مشت دروغ

کشش داستان «جنگل آسفالت» که از یک «مفت‌کشی» شروع می‌شود تاکنون در رفت و آمد شخصیت‌ها و فراز و نشیب‌های این اتفاق خود را نشان می‌دهد. دنیای داستان سریال «جنگل آسفالت» بر اساس دروغ‌هایی بنا شده که شخصیت‌ها به نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی خود می‌گویند و بنای رابطه‌ها بر اساس همان دروغ‌هایی است که به تدریج می‌توانیم اجزای مختلف آن را تماشا کنیم. در چنین جهان متفاوتی سریال خود را به سمتی می‌کشاند که تماشای آن به یک پدیده دلپذیر تبدیل شود. داستانی که با یک دروغ به ظاهر کوچک آغاز می‌شود و احتمالا به دروغ‌های بسیار بزرگ‌تری ختم خواهد شد. گویی یک جنگل آسفالت تمام عیار در مقابل ماست.

یک مشت دروغ

زمانی که خبر رسید سریال تازه‌ای با بازی نوید محمدزاده از ابتدای سال 1403 در یکی از پلتفرم‌های شبکه نمایش خانگی قرار است پخش شود، معلوم بود که صرف حضور این بازیگر در کنار فرشته حسینی باعث می‌شود که با سریالی روبه‌رو شویم که از نظر مخاطب مشکلی نخواهد داشت. «جنگل آسفالت» در درجه اول مجبور بود که بر روی حضور یکی از زوج‌های مهم سال‌های اخیر سینمای ایران مانور دهد تا برسیم به پخش خود سریال. تا اینجای کار نکته‌ای که به نظر می‌آمد این بود که این سریال چندان احتیاجی ندارد برای دیده شدن خط روایی درست یا کارگردانی ویژه‌ای داشته باشد. در همین روزها سریال‌هایی در پلتفرم‌ها پخش می‌شود که تنها به دلیل حضور بازیگران چهره مورد توجه قرار گرفته‌اند و بسیاری از خانواده‌ها حتی به قیمت تماشای یک سریال بد باز هم آن را دنبال می‌کنند. اما ماجرا درباره «جنگل آسفالت» - پس از پخش 4 اپیزود – اندکی فرق می‌کند.

«جنگل آسفالت» را پژمان تیمورتاش ساخته است. کارگردانی که در کارنامه او هر چند آثار زیادی به چشم نمی‌خورد اما در بخش‌های مختلفی از حوزه فرهنگ می‌توان او را ردیابی کرد. تیمورتاش که به عنوان نویسنده رمان «قبل از مردن چشم‌هایت را ببند» در جهان کتاب‌ها حضور داشته، در سینما و تلویزیون هم فعال بوده است. او فیلم سینمایی «مفت‌آباد» را به عنوان نخستین تجربه سینمایی خود ساخته، در فیلم سینمایی «گلدن تایم» بازی کرده و نویسندگی فیلم سینمایی «شهربانو» را هم بر عهده داشته است. حالا و بعد از همه این تجربه‌ها او برای ساخت اولین سریال تلویزیونی خود وارد و تاکنون که چهار قسمت هم پخش شده، نشان داده که می‌تواند به عنوان نویسنده و کارگردان اتفاق متفاوتی را رقم بزند. «جنگل آسفالت» را اسماعیل عفیفه به عنوان یکی از نام‌های آشنای صداوسیما در سال‌های دور و نزدیک تهیه کرده و به نظر می‌رسد این ترکیب در کنار بازیگران چهره سینمای ایران همه آن‌چه یک سریال تلویزیونی برای موفقیت می‌خواهد را در خود دارد. اما تجربه سریال‌های شبکه نمایش خانگی در چند سال اخیر به مخاطبان اثبات کرده که حضور بازیگران چهره و نویسنده و کارگردان مشهور برای موفقیت یک سریال ممکن است شرط لازم باشد اما شرط کافی نیست.

با این دیدگاه تماشای دوباره یکی دیگر از سریال‌هایی که نوید محمدزاده و فرشته حسینی در کنار امیر جعفری و ریما رامین‌فر و مریلا زارعی در آن حضور دارند می‌تواند اتفاقی متفاوت در صنعت سرگرمی ایرانی باشد. اما اولین نکته‌ای که در «جنگل آسفالت» به چشم می‌آید نه بازی بازیگران که فیلم‌نامه و خط داستانی آن است. هنگامه (با بازی فرشته حسینی) برای نجات جان برادرش نیاز به پول دارد. او برای آماده کردن این پول دست به خطر بزرگی می‌زند و ... . همین خط روایی ما را به مسیری می‌کشاند که از قضا پی‌رنگ‌هایی را در دل داستان می‌سازد که خود آنها می‌توانند همان داستان اصلی باشند. اتفاقات در «جنگل آسفالت» - تا پایان اپیزود چهارم - بر اساس یک خط داستانی مستقیم و خرده داستان‌های آن شکل نمی‌گیرد. تیمورتاش در کنار مهدی اسدزاده، به عنوان نویسندگان فیلمنامه، با آنکه برای هر اپیزود نامی برگزیده‌اند و گاهی سریال به یک مجموعه اپیزودیک نزدیک می‌شود اما نکته مهم سریال آنجاست که «جنگل آسفالت» حد لازم را برای اپیزودیک نشدن حفظ می‌کند و در این بین خط داستانی را از سویی به سوی دیگر می‌کشاند. اگر قرار است در اپیزود ابتدایی تلاش هنگامه را در کنار امیر (با بازی علیرضا جعفری) برای «مفت‌کشی» تماشا کنیم، این تلاش تبدیل به رویدادهایی در زندگی دیگرانی می‌شود که آنها هم تبدیل به شخصیت‌های اصلی اپیزودهای بعدی می‌شوند. در این بین نویسندگان شخصیت پاشا مقیمی (با بازی نوید محمدزاده) را در مرکز همه ارتباط‌ها با شخصیت‌های اصلی هر اپیزود قرار می‌دهند و این همان جذابیتی است که احتمالا محمدزاده را برای بازی در این نقش ترغیب کرده است. احتمالا در قسمت‌های بعدی این نقش میانه که هم‌اکنون هم محور پنهان سریال است تبدیل به شخصیت اصلی و کلیدی داستان شود اما تا اینجا همین روند داستانی باعث شده که «جنگل آسفالت» سریالی باشد که می‌توان آن را برای تماشا به دیگران پیشنهاد کرد.

البته در این بین باید به نکته‌ای دیگر هم اشاره کرد. تیمورتاش همه تلاش خود را در «جنگل آسفالت» به کار گرفته که برچسب کارگردان را برای کنترل بازی‌ بازیگران داشته باشد. در این امر هم به طور معمول موفق بوده اما گاهی به نظر می‌رسد که بازیگران سریال به قالب بازی‌هایی باز می‌گردند که قبلا هم از آنها دیده‌ایم. بازی‌هایی که هر چند به ذوق نمی‌زند اما ممکن است روند سریال را به هم بریزد. از سوی دیگر داستانی که در مقابل ما قرار دارد ماجرایی است که می‌تواند زوایای دیگری از شخصیت‌ها را نمایش دهد. اصلی کلی که این داستان تا اینجا آن را رعایت کرده قاعده شگفت‌زده کردن مخاطبان است. سریال در هر اپیزود برای شخصیت‌های خود داستان تازه‌ای در نظر گرفته و به شکلی کلیدی قرار نیست ما با شخصیت‌هایی سیاه یا سفید روبه‌رو باشیم. مشخص است نویسندگان در شخصیت‌پردازی کاراکترها به این نکته توجه داشته‌اند که از آنها ماجراهایی ببینیم که نوع قضاوت مخاطب را در هر لحظه به هم بریزد و این همان نقطه‌ای است که می‌تواند برگ برنده «جنگل آسفالت» باشد.

از سوی دیگر سریال برای شخصیت‌های فرعی خود نیز هویت قائل شده است. این هویت‌بخشی به گونه‌ای است که راننده پاشا، ریچارد و حتی پسرخاله ایرج همه می‌توانند هویت خود را در مدت کوتاهی که در هر قسمت حضور دارند، به مخاطب القا کنند و در نهایت شخصیت‌ها واقعی‌تر از آن چیزی که این روزها در سریال‌های مشابه می‌بینیم به چشم می‌آیند. کشش داستان که از یک «مفت‌کشی» ناموفق شروع می‌شود تاکنون در رفت و آمد شخصیت‌ها و فراز و نشیب‌های این اتفاق خود را نشان می‌دهد. دنیای داستان سریال «جنگل آسفالت» بر اساس دروغ‌هایی بنا شده که شخصیت‌ها به نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی خود می‌گویند و بنای رابطه‌ها بر اساس همان دروغ‌هایی است که به تدریج می‌توانیم اجزای مختلف آن را تماشا کنیم. در چنین جهان متفاوتی سریال خود را به سمتی می‌کشاند که تماشای آن به یک پدیده دلپذیر تبدیل شود. داستانی که با یک دروغ به ظاهر کوچک آغاز می‌شود و احتمالا به دروغ‌های بسیار بزرگ‌تری ختم خواهد شد. گویی یک جنگل آسفالت تمام عیار در مقابل ماست.