غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟
سعدی شاعری مردمی است که دغدغههایش همین دغدغههای مردم کوچه و بازار بوده است. سعدی شاعری اجتماعی است که دنیا را دیده و گرم و سرد روزگار را چشیده و حالا از زبان مردمان سخن میگوید.
سعدی شاعری مردمی است که دغدغههایش همین دغدغههای مردم کوچه و بازار بوده است. سعدی شاعری اجتماعی است که دنیا را دیده و گرم و سرد روزگار را چشیده و حالا از زبان مردمان سخن میگوید. ازاینرو میتوان در مناسبتهای مختلف اجتماعی شعر او را خواند و به یاد اوضاع مشابه در زمانه ما افتاد. بهویژه اگر این شعرها با صدای کسی چون استاد محمدرضا شجریان باشد. سعدیخوانیهای استاد شجریان بیشک از نقاط اوج موسیقی ایران است. و آلبوم نوای او با اجرای گروه عارف چنان چنگی به دل میزند که برای همیشه با انسان همراه شود؛ «غم زمانه خورم یا فراغ یار کشم/ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم». این روزها این بیت را زیاد زمزمه میکنم. وقتی در هوای تهرانی که قابل نفسکشیدن نیست، به بیمارستان سینا میروم تا کار هرروزه خود را انجام دهم، تازه متوجه میشوم که این هوای بسیار آلوده که همینطور به تکتک سلولهای بدن ما زخم زده و آنها را یکی پس از دیگری بیمار میکند، آخرین چیزی است که باید بدان بیندیشم. حتی وقتی میبینم حجم بالای بیماران در این هوای آلوده فارغ از همه چیز آمدهاند تا به درد خود برسند، احساس میکنم که دیگر مردم ما نسبت به این شرایط اسفناک بیتفاوت شدهاند. همه سر در گریبان مشکلات خود فرو برده و به فکر این هستند که چگونه امروز خود را به فردا برسانند. دراینمیان برجهای متروپل در آبادان سقوط میکند. انگار جان ماست که سقوط کرده است و انگار جان ما بیارزشترین چیز است. حالا نگران و بدون آنکه کمکی از دستمان بربیاید، شاهد آمار دلخراش کشتهشدگانی هستیم که محصول مستقیم بیتدبیری و بیکفایتی است. بدبختی اینجاست که هرروز در مملکتمان شاهد خبرهایی از این دست در ابعادی کوچکتر هستیم. انگار ذرهذره این سرزمین دارد فرومیریزد. همه چیزش در حال نابودی است؛ سرزمینی که برای بسیاری از ما مانند معشوقی است که زمانی ایران نام داشت و حالا با زخمهای کاری دیگر هویتش قابل تشخیص نیست. غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟ و درست گفت جناب شیخ اجل که به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟