حکایت امید و دلهای ما
امید بریدیم و امیدوار شدیم؛ امیدوار شدیم و دل به دریا زدیم؛ دل به دریا زدیم و وارد چالش شدیم؛ وارد چالش شدیم و برنده شدیم؛ برنده شدیم و دست یاری دراز کردیم؛ دست یاری دراز کردیم و... . باز ناامید شدیم و باز امیدوار شدیم و باز ناامید و... و این نمودار سینوسی هنوز ما را با خود میکشد و ادامه دارد... .


عجب سالی را پشت سر گذاشتیم. چه فرازوفرودهایی تجربه کردیم. اتفاقاتی که هرکدام برای هفت پشت ملتی بس است.
امید بریدیم و امیدوار شدیم؛ امیدوار شدیم و دل به دریا زدیم؛ دل به دریا زدیم و وارد چالش شدیم؛ وارد چالش شدیم و برنده شدیم؛ برنده شدیم و دست یاری دراز کردیم؛ دست یاری دراز کردیم و... . باز ناامید شدیم و باز امیدوار شدیم و باز ناامید و... و این نمودار سینوسی هنوز ما را با خود میکشد و ادامه دارد... .
نمیدانم چه خواهد شد اما آنچه مشخص است، اینکه چالشهای پیشرو زیاد است. نگاهی به نمودارهای اقتصادی، ناترازیهای موجود، رویکردهای بینالمللی نسبت به کشورمان، حتی سد خالی و غمناک کرج، همه و همه نشانهای بر سختیهای پیشرو هستند، اما همیشه شایدی در کار است. برای من که سال گذشته ناسازگاریهایش را تا آخرین روزها نشانم داده و تا آخرین مراحل ناامیدی، خشم و غم پیش رفتم، سختتر است از امید بگویم، وعده بدهم که همه چیز روبهراه میشود، همه درها باز میشود و حال دلها خوب میشود.
اما حکایت امید برای من حکایت کاشتن درخت است؛ درختی که از کوچکی آبش میدهی و بزرگش میکنی.
راهکار من در برابر لشکر غم این است که درخت را بکاریم شاید ما در سایهاش ننشینیم اما، این خیال که روزی کسی خسته و خاکآلود و عرقریزان در سایهاش بنشیند و نفسی تازه کند، دلگرممان میکند. اینطور نیست؟