بغض نخبگی
سیدجمال، هادیانطبائیزواره در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: در چند روز گذشته ویدئوی بغض علیرضا فیروزجاه، قهرمان ایرانی شطرنج که چند سالی است تحت لوای پرچم فرانسه مهره میچیند، در شبکههای اجتماعی ترند شد. کسی نمیداند که در دل این جوان باهوش چه گذشت که بغض کرد، لب گزید و سعی کرد جلوی باریدن اشکهایش را بگیرد! آیا او از قهرمانیاش تحت لوای پرچم فرانسه به خویش بالید؟ آیا از اینکه آرزو داشت زیر پرچم ایران عزیز قهرمان شود و نشد، بغض کرد؟ آیا یاد زحمات خود و خانوادهاش برای رسیدن به این جایگاه افتاد؟ آیا یک لحظه دلتنگ حالوهوای وطن و اقوام و دوستانش شد؟ یا مجموعه اینها جوان قهرمان ما را احساساتی کرد؟ دلایل بغض و احساساتیشدن علیرضا هر چه باشد، برای خودش محترم است؛ هرچند بسیاری از هموطنان بهزعم خود قضاوتهایی داشتند! اما به اعتقاد من مهمتر از بغض علیرضا بغض هزاران، بلکه میلیونها هموطنی است که با دیدن علیرضا بغض کردند و شاید به غریبی و مهجوری جوانان نخبه دور از وطن افسوس و غصه خوردند. بغض علیرضا فیروزجاه نماد بغض فروخورده هزاران جوان نخبه ایرانی است که در این سالها با مسقطالرأس خویش وداع کردند و برای رسیدن به آرزوهای دور و دراز تحصیلی، هنری یا ورزشی راهی آنور آبها شدند. براساس آمار EUROSTAT 2020 مهمترین دلایل مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور به ترتیب پیشرفت و ترقی، خانوادگی، تحصیلی، پناهندگی و سایر دلایل است. این در حالی است که در 30 سال اخیر آمار مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور چهار برابر شده و بهتدریج موج مهاجرت، بهویژه در میان نخبگان، از سمتوسوی آمریکا، کانادا و اروپا به سوی ترکیه و کشورهای حاشیه خلیجفارس و آسیای جنوب شرقی کشیده شده است. حالا نهتنها ینگهدنیا و فرنگ مشتری پروپاقرص نخبگان ایرانی است، بلکه کشورهای درحالتوسعه منطقه نیز برای نخبگان ایرانی فرش قرمز پهن کردهاند. دیگر تردیدی وجود ندارد که آینده مبهم، مشکل اشتغال و محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی برای نخبگان و برجستگان، عرصه را بر بیشتر آنها تنگ کرده است؛ تاجاییکه بسیاری از آنها برخلاف میل باطنیشان رفتن را بر ماندن ترجیح میدهند. بیتردید برای مردمی که فرزندان خویش را بر فراز سکوهای علمی، ورزشی یا فرهنگی دیگر کشورها میبینند حالتی از خشنودی آمیخته با غم رخ خواهد داد؛ خشنودی از پیروزی و افتخار و غم از خسران فرصتهای ازمیانرفته و این سؤال که چرا فرزندان وطن ترک دیار کرده و بغض فروخورده خویش را زیر پرچم دیگری نمایان میکنند، پررنگ خواهد شد. آیا نخبگان ایرانی حق مهاجرت داشتهاند یا اشتباه کردهاند؟ آیا میتوان به آنها خرده گرفت و عملشان را نکوهید؟ اگر شرایط نسبی و حداقلی رسیدن به آمال معمولی آنها فراهم بود، ترک وطن میکردند؟ نخبگان علاوه بر فراست و ادراک قوی قاعدتا بیش از بقیه به ارزش و اعتبار فرصتهای عمر واقفاند. میدانند لحظات عمر که بگذرد قابل بازگشت نخواهد بود. وقت طلاست و نمیتوان منتظر وعده و وعیدها ماند! نمیشود شرایط سخت، صعب و طاقتفرسا را به امید گذار از پیچهای حساس تحمل کرد! نمیتوان فرصتهای موفقیت و تعالی را از کف داد! از این منظر نمیتوان مهاجرت همه قهرمانان علمی، فرهنگی، هنری و ورزشی را نکوهید، بلکه باید دلیل این خسران را در شیوه مدیریت نسبت به آینده نخبگان جستوجو کرد. باید برخی باورهای ناصحیح را تعدیل کرد. باید وارد تعامل بینالمللی شد و از تمام ظرفیتهای عالم برای رفاه و آسایش ملت و هموارکردن مسیر نخبگان و البته همه مردم بهره برد. باید پنجره امید و آینده روشن را رو به نخبگان کشور گشود تا بغض نخبگی را نه در آنور آبها و زیر علم اجنبی بلکه در خاک پاک ایران و زیر علم آل علی بروز دهند و به خود ببالند.