چگونه میاندیشیم ؟
مهمترین انقلابهای تاریخ بشری نه انقلابهای سیاسی بودهاند و نه انقلابهای اقتصادی یا صنعتی، بلکه این انقلابهای فکریاند که تأثیرگذارترین مؤلفه در تاریخ بشریاند. انقلاب فکری، ما را به بازنگری در خود و در دانش و در ابزارهای شناخت وامیدارد. اعتبار شناخت و چیستی و چگونگی آن را به پرسش میکشد. نقد روشِ تفکر یکی از مهمترین دستاوردهای انقلابهای فکری است. به همین سان نحوه اندیشیدن یکی از مهمترین عوامل مؤثر در تصمیمگیری سیاستگذاران، مدیران و پژوهشگران است. ما باید همواره از خود بپرسیم که چرا و چگونه میاندیشیم و ویژگیهای تفکر ما و سیاستمداران ما چیست؟ فهم نظام فکری و روش اندیشیدنِ مدیران و سیاستگذاران و سیاستمداران یکی از وظایف اصلی و مباحث مهم در حوزه مطالعاتی سیاستهای عمومی است. تحلیل و بررسی اینکه گروه پیشین یا کنونی مذاکرات برجامی چگونه میاندیشند و چه افق دیدی به جهان و روابط بینالملل دارند، میتواند ما را در بازشناسی و خودشناسی ملی یاری دهد. ارزشهای ما چیست و به پدیده قدرت چگونه مینگریم؟ آیا میترسیم یا شجاعیم؟ آیا قدرتِ قدرتمندان در برابر دیدگان ما دوچندان است یا کموبیش واقعبینانه است؟ آیا پدیده شناخت حادثهای روانی است یا امری عقلانی؟ آیا بر توسن خیالیم یا در پیچ و خم زمین ناهموار؟ آیا تجربه زیسته ما در بازار و صنعت و اقتصاد و کسبوکار منشأ شناخت ما بوده است یا صرفا «تجربه»ای ذهنی از امور داریم؟ اینها پرسشهایی است که فراروی ما قراردارد و همواره باید نسبت به آن ذهن نقادی داشته باشیم. این یک وظیفه پژوهشی ملی است. نباید صرفا در امور روزمره غرق شویم. ورای حوادث روزمره و در متن همین امور روزمره به خود بیاییم و بپرسیم که من چگونه میاندیشم؟ ما چگونه میاندیشیم؟ سیاستمداران ما چگونه میاندیشند؟ آیا در حصاریم؟ آیا در تعامل «عینی» با واقعیاتیم؟ فکر ما چگونه بارور میشود؟ امور ملی و بینالمللی چگونه در ذهن ما ساخت و پرداخت میشوند؟ چرا به برخی اخبار روی خوش نشان میدهیم؟ چرا فقط به سایتهایی که باب میلمان است سر میزنیم؟ چرا نمیخواهیم اخباری را که به مذاقمان خوش نمیآید، بشنویم؟ چرا گاهی برای خود فیلترهایی گوناگون برساختهایم و خودمحصوری میکنیم؟ یا چرا فکرمان را یله و رها کردهایم تا هر نسیم آلودهای ما را به این سو و آن سو ببرد؟ اگر یک فرد عادی و معمولی باشیم این پرسشها به حوزه فردی و خصوصی مربوط میشود اما اگر سیاستمداریم حکایت متفاوت است و سرنوشت منافع عمومی با نحوه اندیشیدن ما رقم میخورد؛ بنابراین هر سیاستمداری باید همواره دغدغه این را داشته باشد که چگونه میاندیشد؟ گاهی ممکن است پیامدهای نحوه اندیشیدن ما به خسارتهای بزرگ ملی بینجامد و گاهی نیز ممکن است هراس روانی نحوه تصمیمگیریمان را آنچنان متأثر کند که «وابدهیم» و شکست را پیشاپیش بپذیریم. یک بخش از عوامل مؤثر بر اندیشیدن به خصوصیات درونی افراد بازمیگردد: عقال منفعتی، روانی، اجتماعی، قومی و قبیلهای و عشیرهای که پای ذهن را میبندد و او را در حصارهای نامرئی گرفتار میکند. آیا وزنههای سنگین روانی، سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی ذهن را جهتدار کرده است؟ شناخت، امری چندسویه است؛ هم روانی و هم تجربی. یک بخش از عوامل نیز مربوط به روش اندیشیدن است. یکی از دریچهها برای شناختِ نحوه اندیشیدنِ یک مدیر یا یک سیاستمدار آن است که ببینیم آیا نظم فکری دارد؟ براساس تجربه میاندیشد یا درگیر رؤیا و خیال است؟ آیا فلسفی میاندیشد؟ ذهنی منضبط دارد؟ آشفته است؟ نظریهپرداز است یا نظریهشناس یا هیچکدام؟ آیا ذهنش سرشار از پیشفرضهاست؟ آیا تجربهای و ذهنی میانرشتهای و چندرشتهای دارد؟ آیا توان مدیریت ذهن و مدیریت دانشهای گوناگون دارد؟ آیا ذهن باز و ظرفیت نوآوری دارد؟ شجاعت و جسارت فهمیدن دارد؟ شماری از مدیران ما براساس تجربههای عینی نمیاندیشند. اساسا گاهی بهدلیل غیرحرفهای بر سرکار آمدهاند و فاقد تجربه عملی هستند یا همچون منِ معلم بریده از هر گونه تجربه عینی و اجتماعیاند. ازاینرو مذاکرات و گفتوگوهای مدیریتی یا سیاسی آنان منحصر به مبارزه ذهنیتها و پیشفرضها یا «کمسوادی» آنهاست. در برابر موضوعات جدید معمولا موضع مخالف دارند، چون اساسا آن را فهم نمیکنند. با اندکی «ابهام» به «انکار» پدیدههای جدید میرسند. با کوله بار سنگینی از توهم با دیگران میجنگند.
تردید آنچنان درونشان را میخورد که به همهکس بدبین میشوند تا در نهایت بهنوعی «فرقهگرایی خویشاوندی» در سیاست میرسند. شماری دیگر از ما انحصارهایی بزرگتر و «مدرنتر» داریم. اسیر اقتدار فکری خارجیها هستیم. به مجرد آنکه منبع و منشأ یک نظریه یک اندیشمند غربی است سپر میافکنیم. با تلاش فراوان سعی در فهم و انتشار آن داریم، به آن میبالیم، بر آن اساس عمل میکنیم و درنهایت به فرقهگرایی نخبهگرایانه و بریده از واقعیات بومی میرسیم. بسیاری از سیاستمداران بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه برداشتی انسانشناسانه یا تحلیلی هستیشناسانه دارند و بر پایه آن برداشتها، نظامی سلسلهمراتبی از حقیقت بنا میگذارند. به بیان دیگر، پیشفرضهایی از خود و از جهان اطرافشان دارند و براساس آن یک نظام طبقاتیِ سیاسی - اقتصادی بنا مینهند. این سلسلهمراتب را پایهای برای تخصیص منابع، گزینش نیروی انسانی و انتخابهای سیاستی، روابط سیاسی و بینالمللی قرار میدهند. ضروری است که اینها را بشناسیم و نقد کنیم و به آن بیندیشیم. شاید ریشهایترین پرسشها در سیاست، پرسش از نحوه اندیشیدن و ویژگیهای تفکر سیاستمداران و متفکران باشد. قصد من در اینجا فقط ارائه پرسشهایی درباره نحوه اندیشیدن بود. همین.