|

جناب وزیر ارشاد،‌ التماس می‌کنیم

خبر واگذاری کتابخانه‌های کانون پرورش فکری به نهاد کتابخانه‌های کشور بهانه است. خبری غم‌انگیز که بسیاری را نگران کرد و به واکنش واداشت. گمان کردم بد نباشد با مرور خاطرات شخصی، از اهمیت نهادی بگویم که حالا دارد از بین می‌رود. در همه این سال‌ها بی‌اثر شده و به حاشیه رفته و امروز می‌گویند که کتابخانه‌هایش را هم قرار است تعطیل کنند.

خبر واگذاری کتابخانه‌های کانون پرورش فکری به نهاد کتابخانه‌های کشور بهانه است. خبری غم‌انگیز که بسیاری را نگران کرد و به واکنش واداشت. گمان کردم بد نباشد با مرور خاطرات شخصی، از اهمیت نهادی بگویم که حالا دارد از بین می‌رود. در همه این سال‌ها بی‌اثر شده و به حاشیه رفته و امروز می‌گویند که کتابخانه‌هایش را هم قرار است تعطیل کنند.

باید اعتراف کنم که بخشی از بلوغ و رشد نسلی که من به آن تعلق دارم، مدیون کانون پرورش فکری است. این اسم و مرغک زیبایش حالا تبدیل به موضوعی کم‌اهمیت شده؛ اما در زندگی ما، من و هم‌نسلانم، تأثیری عمیق و جدی داشته. من اولین‌بار در سال‌های ابتدای تحصیل، از طرف مدرسه و برای دیدن فیلم در «جشنواره کانون» به سینما رفتم. آنجا بود که با همه کودکی، در میان جیغ‌ها و بی‌تابی‌های بچه‌های قد و نیم‌قد با تاریکی سینما آشنا شدم. آنجا بود که محو نور و پرده شدم. ما، خیلی از ما آنجا بود که طعم عجیب سینما را چشیدیم و تا ابد مسحورش شدیم. در همان دوران، هر دو هفته یک‌ بار ما را برای کلاس فوق‌برنامه به شعبه کانون پرورش فکری می‌بردند و این ساعات از لذت‌بخش‌ترین اوقات زندگی‌مان بود. نشستن در سالن آمفی‌تئاتر کانون و تماشای انیمیشن‌های نورالدین زرین‌کلک یا انیمیشن‌های خارجی. عضویت در کتابخانه کانون، که اولین رابطه ما را با کتاب و کتاب‌خوانی شکل داد و نفس‌کشیدن در محیطی جادویی که نمی‌دانستیم تا چه اندازه دارد با روح و روان ما بازی می‌کند و به آن شکل می‌دهد. واقعیاتی که بعدها به آن پی بردیم، سال‌ها بعد. در اولین گام‌های خواندن و نوشتن، در همان کلاس دوم و سوم ابتدایی هم این محصولات انتشاراتی کانون بود که ما را کتاب‌خوان کرد. آنجا بود که آلوده شدیم و دیگر راهی برای رهایی پیدا نکردیم. جلدها و صحافی‌ها، کلمات و گرافیک و نقاشی‌‌هایی که برایشان زحمت کشیده شده بود و بالاترین استاندارد ممکن را داشتند. اهمیت آن سینما‌رفتن و آن کتاب‌گرفتن و خریدن و خواندن، در حریم امنی بود که برای کودکان می‌ساخت. بعدها پی بردم که چرا پدرم آن‌قدر بدون دغدغه و با راحتی از سینما‌رفتن ما در آن جشنواره‌ها استقبال می‌کرد و حاضر بود هر کتابی را که نام و مهری از کانون بر خود دارد، برای‌مان تهیه کند و به تماشای عشق‌بازی ما بنشیند. شاید پدر هم دقیق نشده بود. 

 ما هم نمی‌دانستیم؛ اما همه حساسیت‌ها و همه انرژی و دقت‌ نظری که شاخصه نهادی فرهنگی به نام کانون بود، به محیط و آثاری می‌انجامید که خوراک سالم و مغذی برای ذهن‌های گرسنه ما بود. آثاری که سال‌ها باید می‌گذشت تا مشخص شود چه تأثیری بر نسلی از فرزندان این سرزمین گذاشته است. ما برای اینکه بفهمیم چه کسانی در کانون فیلم ساخته‌اند و چه کسانی کتاب منتشر کرده‌اند، باید بزرگ‌تر می‌شدیم. برای شنیدن نام امیر نادری و کیارستمی و شاپور قریب و مرور دوباره جاودانه‌های‌شان باید بزرگ‌تر می‌شدیم؛ اما معجزه قبلا اتفاق افتاده بود. جادوی کانون و فضای مهیایش، کار خودش را کرده بود.‌هرچه گذشت این جادو رنگ باخت. با همه شعارهایی که درباره فرهنگ داده می‌شد، بچه‌ها و نیازهای‌شان فراموش شدند. تصور شد که محصولات سفارشی، فرهنگ تبلیغاتی و ایدئولوژی‌زده کفایت می‌کند. کانون هم مثل بسیاری دیگر از نهادهای مؤثر فرهنگی به حاشیه رفت و آب رفت. دیگر نه از نام‌های بزرگ خبری بود و نه از شاهکارها. فقط هم کانون نبود. در سال‌های گذشته، در میان انبوه هزینه‌های فرهنگی، سهم کودکان و نوجوانان ناچیزترین بوده است. نه نشریه و سینمای تأثیرگذار و ماندگاری برایشان تدارک دیده شده و نه نهاد و ارگانی توانسته رگ‌ خواب‌شان را به دست بگیرد. در‌این‌میان آموزش و پرورش را باید شکست‌خورده‌ای تمام‌عیار به حساب آورد؛ نهادی که اگر در تحصیل و دانش‌اندوزی هم نقشی داشته، در ارتقای فرهنگی و تربیت نسل‌ها حرفی برای گفتن نداشته.‌در این وانفسا، جای تعجب و تأسف است که به جای هر تصمیم و سیاستی، به جای هر انقلابی در حوزه تربیت و فرهنگ، می‌‌گویند به آخرین میراث کانون هم قرار است چوب حراج زده و به نهاد کتابخانه‌های کشور سپرده شود تا اضمحلال و سقوط سریع‌تر ادامه پیدا کند. به بهانه بودجه‌هایی که انگار قرار است باز هم تحلیل برود، اگرنه، اگر کتابخانه‌های کانون زیان‌ده‌اند و هزینه‌برند، چه فرقی می‌کند که دست چه کسی باشند. اگر قرار است رونقی به آنها داده شود، چرا کانون بانی‌اش نباشد و آن را به دیگری بسپارد. شگفت اینکه پشت این تصمیم هم نام وزارت ارشاد شنیده می‌شود که باید متولی و دغدغه‌مند فرهنگ‌سازی در کشور باشد. جایی که باید بیش از همه به الواح سپید ذهن‌های کودکانه اهمیت دهد و متوجه باشد که آینده کجا ساخته می‌شود.‌حالا، به خاطر همه آن گذشته پرنقش و نگار و سازنده و به امید روزهایی که در پی خواهد آمد، ملتمسانه از وزیر ارشاد می‌خواهیم که در تصمیم اخیر تجدیدنظر کند. عاجزانه درخواست‌مان این است که با کانون مهربان باشند، اگر نمی‌توانند آن را به روزهای اوج برگردانند، اگر توانایی این را در خود نمی‌بینند که آن را به بازوی فرهنگی قدرتمندی تبدیل کنند، از حفظ و زنده نگه‌داشتنش چشم‌پوشی نکنند.