چرا روزنامه نمیخوانیم؟
سفر با تاکسی و گفتوگو با رانندهها و مسافران یکی از عادتهای روزانه من است. به علت مسافتی که بین مدرسه و خانه وجود دارد، روزانه باید سه خط ماشین عوض کرده و کمی هم به پیادهروی تن بدهم. یکی دیگر از عادات روزانه من، خرید روزنامه است.
سفر با تاکسی و گفتوگو با رانندهها و مسافران یکی از عادتهای روزانه من است. به علت مسافتی که بین مدرسه و خانه وجود دارد، روزانه باید سه خط ماشین عوض کرده و کمی هم به پیادهروی تن بدهم. یکی دیگر از عادات روزانه من، خرید روزنامه است. همیشه دو شماره از دو روزنامه در دست دارم. این عادت لذتبخش موجب گفتوگوهای بسیاری هم میشود. بهتازگی در تاکسی گفتوگویی شکل گرفت که موجب شد تا راجع به این مسئله کمی فکر کنم.
صندلی کنار راننده نشسته بودم، بسیار خسته بودم و منتظر بودم که مسافری بیاید و راه بیفتیم. بالاخره یک مسافر از راه رسید و بلافاصله ماشین حرکت کرد. روزنامه را ورق زدم و در حال خواندن ادامه سرمقاله بودم که راننده با لهجه شیرین شمالی خود پرسید: پسرم، بسیجیای چیزی هستی؟ جواب دادم: چطور مگه؟ گفت: آخه داری روزنامه میخونی. گفتم شاید توی این طیفها باشی. دوباره جواب دادم: نه والا من فقط عاشق روزنامهنگاری و نوشتنم. به روزنامهنگارها خیلی اجحاف میشه و بالاخره یک جوری باید حمایتشون کرد، این بدبختا هم چیز بدی نمینویسن که. خانمی که صندلی عقب نشسته بود، ناگهان گفت: آخه همه چیزایی که میگن چرت و پرته و نمیشه بهشون اعتماد کرد! من هم بیجواب، سکوت را ترجیح دادم تا به مقصد برسم.
این اولینبار نبود که با این نظرات روبهرو میشدم. اوایل در مدرسه هم به همین شکل بود. هرکس روزنامه را در دستم میدید، با نگاهی متعجب به من مینگریست. بعضیها هم با جمله «کی دیگه آخه روزنامه میخونه»، رد میشدند. چرا جامعه ما نسبت به روزنامههای داخلی موضعگیری میکند؟ چرا باید خواندن روزنامه اینقدر تعجببرانگیز باشد؟ این مسئله علامت سؤال بزرگی در ذهنم ایجاد کرد. تصمیم گرفتم که این مسئله را با کسی که در این حرفه فعالیت میکند، در میان بگذارم. اول در نامهای به روزنامه «شرق» خواستار معرفی پل ارتباطی با یکی از نویسندگانشان شدم؛ اما جوابی دریافت نکردم. در مرحله دوم با دفتر روزنامه تماس گرفتم و دوباره درخواستم را بیان کردم.
از من شمارهای خواستند تا با آن تماس بگیرند. بعد از یک روز انتظار، تماس گرفته شد. آقای حسین حقگو که به دنبال ارتباط با ایشان بودم، تماس گرفتند و بعد از طرح مسئله و گفتوگویی مفصل با ایشان، قرار شد که این مطالب را بنویسم و برای ایشان بفرستم. چه اتفاقی افتاد که روزنامه که عنصر جدانشدنی و مهم جامعه بود، به این وضعیت دچار شد؟ در عصر مشروطه که فضای روزنامهنگاری فضایی بسیار پویا و در جریان بود، امروزه مورد بیاعتمادی مردم قرار گرفته است؟ ما در آن عصر شاهد روزنامههای بزرگی مانند قرن بیستم، روزنامه مجلس، نسیم شمال و... بودهایم. حتی در دهه 70 هم شاهد کیوسکهای مطبوعات پرتنوع و رنگارنگ بودهایم؛ ولی حالا عده کمی از این کیوسکها روزنامه میفروشند. ریشه این بیاعتمادی در چیست؟
عامل این بیاعتمادی را میتوان دو دلیل دانست: 1- عملنکردن روزنامهنگاران به رسالت خویش (یعنی خدمتگزاری به حقیقت) و 2- فضای بسته روزنامهنگاری. البته این دو دلیل هم رابطه مستقیمی با یکدیگر دارند. روزنامهنگار خدمتگزار به حقیقت است و رسالتی بالاتر از گفتن حقیقت ندارد. من معتقدم که روزنامهنگاری هنری بافضیلت است و موجب رشد و پویایی رابطه بین دولت و جامعه میشود. روزنامه ابزاری بسیار تأثیرگذار برای رشد آگاهی است. فضای بسته که عامل دوم این مسئله است از تأثیر بسیار بسزایی برخوردار است. ما زمانی که به مشکلی برمیخوریم، با گفتوگو میتوانیم مشکل خود را حل کنیم. این مثال برای دولت هم صادق است. زمانی که در فضای رسانه پویایی و گفتوگو شکل بگیرد، مشکلات حل خواهند شد. اگر اپوزیسیون اجازه فعالیت داشته باشد و روزنامه مستقل خویش را داشته باشد؛ اگر نقدی به دولت وارد کند، اگر نقد بحق و وارد بود که دولت باید هوش به خرج بدهد و خود را اصلاح کند، اگر هم ناحق و نابجا بود که دولت به اندازه کافی مدرک و شواهد در دست دارد که جامعه را قانع کند که خود بحق است. این مجادله و گفتوگو باعث پیشرفت و پویایی میشود. ما زمانی پیشرفت میکنیم که حرف مخالفمان را بشنویم. «ولتر» فیلسوف فرانسوی دوره روشنگری دراینباره جملهای دارد: «من با تو مخالفم؛ اما حاضرم جانم را فدا کنم تا تو حرفت را بزنی». من بهعنوان یک دهههشتادی، نسل عجینشده با اینترنت و فضای مجازی، دغدغه بزرگی دارم؛ آنهم گسترش آگاهی است. روزنامه، کتاب و هر ابزار دیگری که موجب رشد آگاهی میشود، باید آزادانه حق فعالیت داشته باشد! اینگونه زندگی انسان، پویا و زیبا میشود.