|

یک عکس از اقتصاد کشور

انسان‌ها وقتی به سن امروز من می‌رسند، دیگر آرام‌آرام با خاطرات‌شان زندگی می‌کنند؛ هرچند من به گواه یادداشت‌هایم در این 40 سال، از همان ابتدا با خاطراتم زندگی کرده‌ام و یکی از شیرین‌ترین خاطراتم مربوط به همین ماه اردیبهشت و بزرگ‌ترین رخداد فرهنگی کشور در همه این سال‌ها، یعنی برگزاری نمایشگاه کتاب است.

انسان‌ها وقتی به سن امروز من می‌رسند، دیگر آرام‌آرام با خاطرات‌شان زندگی می‌کنند؛ هرچند من به گواه یادداشت‌هایم در این 40 سال، از همان ابتدا با خاطراتم زندگی کرده‌ام و یکی از شیرین‌ترین خاطراتم مربوط به همین ماه اردیبهشت و بزرگ‌ترین رخداد فرهنگی کشور در همه این سال‌ها، یعنی برگزاری نمایشگاه کتاب است. کتاب همیشه برای من مانند یک جادو بوده و به جرئت می‌گویم کم نبوده‌اند کتاب‌هایی که از آغاز تا انتهایشان را بدون توقف خوانده‌ام و تا تمام نشده‌اند بر زمین‌شان نگذاشته‌ام. دلم می‌خواهد اینجا نام بعضی از این جادوها را بگویم که با وجود گذشت چندین دهه از خواندن‌شان، همچنان با یاد آنها به وجد می‌آیم. نان و شراب، مسیح بازمصلوب، رگ‌تایم، پرواز بر فراز آشیانه فاخته، قلعه مالویل، سفر به مادراپور، مرگ کسب‌وکار من است و...؛ یک فهرست بلندبالا که نوشتنش سخت نیست، ولی شاید حوصله خواننده را سر ببرد. اینجا باید اعترافی بکنم؛ پس از سقوط خرمشهر و در محاصره قرار‌گرفتن آبادان که همراه آنچه از خانواده باقی مانده بود، پیاده از بیابان‌های اطراف آبادان تا ماهشهر و بعد به تهران آمدیم و پس از یک سال ترک تحصیل که دوباره دانش‌آموز شدم و در سال سوم ریاضی ثبت‌نام کردم، بعد از چند روز حوصله‌ام از درس و مدرسه سر رفت و به علاقه اصلی‌ام یعنی خواندن کتاب رو آوردم و چون آه در بساط نداشتم، پرسان‌پرسان نشانه کتابخانه عمومی مرکزی شهر را که در پارک شهر بود، به‌دست آوردم و برای خواندن کتاب به آنجا رفتم و عضو شدم. همان روز اول وقتی در فهرست کتاب‌های کتابخانه، چند کتاب را انتخاب کردم، کتابدار گفت چند روزی است که این کتاب‌ها به همراه بسیاری کتاب‌های دیگر پاکسازی و از کتابخانه جمع شده‌اند و هنوز فرصت به‌روز‌رسانی فهرست فراهم نشده و در هر صورت دیگر این کتاب‌ها در اختیار متقاضی قرار نمی‌گیرد. وقتی متصدی دیگری ناراحتی مرا دید، پیشنهاد کرد که سری به کتابخانه ملی بزنم؛ چون همه آن کتاب‌ها و بسیاری از مجلات منتشرشده کشور تا آن روز را می‌توانم آنجا بیابم، فقط امکان امانت‌گرفتن کتاب‌ها وجود ندارد. نشانی را گرفتم و بی‌درنگ رفتم. آن زمان کتابخانه ملی در خیابان سی تیر و ضلع شمالی موزه ایران باستان قرار داشت. از آنجا که امکان امانت‌گرفتن کتاب وجود نداشت، باید همان‌جا کتاب را می‌خواندم. نتیجه اینکه تمام آن سال تحصیلی را در کتابخانه ملی گذراندم و سال سوم دبیرستان را مردود شدم. شش سال بعد بود که وقتی دانشجوی معماری دانشگاه ملی (بعدها دانشگاه شهید بهشتی) بودم، در آبان سال 1366 و در محل نمایشگاه‌های بین‌المللی تهران و در جوار دانشگاهی که تحصیل می‌کردم، اولین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران راه افتاد و بعد از یک سال وقفه، دومین دوره‌اش در سال 1368 برگزار شد و تا دوران کرونا برگزار شد که همیشه برایم یک اتفاق بسیار شلوغ، پر‌ازدحام، خفه‌کننده، سرسام‌آور و شیرین بود.چه به‌عنوان یک مراجعه‌کننده و چه بعدها که کتاب‌هایم را به یاری دوست ناشرم که ناشر کتاب‌هایم است، در نمایشگاه عرضه کردم. این بود تا کرونا و تعطیلی نمایشگاه و بعد شرایطی که حالا دیگر نه غرفه‌ای در نمایشگاه دارم و نه دل و دماغی برای حتی گشتی در بین غرفه ناشران دیگر. این چند روز شنیده بودم که نمایشگاه سی‌وسوم سوت‌و‌کور است ولی باور نداشتم؛ چون به‌ گمانم این بیشتر به تبلیغی در ضدیت با فعالیت‌های فرهنگی دولت می‌آمد. پسرم هم که به نمایشگاه رفت و برایم از سوت‌و‌کور‌بودن نمایشگاه گفت، باز قبول نکردم تا اینکه پنجشنبه گذشته، صفحه اول یکی از روزنامه‌های حامی دولت را دیدم که عکسی در تمام‌تای بالای روزنامه از نمایشگاه زده بود با عنوانی به این مضمون که کتاب‌خوانی رشدی سریع‌تر از رشد اقتصادی کشور دارد. مشکل اینجا بود که بین عکس و تیتر، یک تعارض عجیب دیده می‌شد. تیتر از اقبال عمومی به کتاب‌خوانی می‌گفت، اما عکس راهروهای خالی و غرفه‌های بی‌مشتری را عیان می‌کرد. این عکس اصلا آن نمایشگاه آشنایی که از شلوغی، آدم را کلافه می‌کرد نبود. من همیشه بر این گمان بودم که مخالفان کتاب، هر‌چقدر هم که تلاش کنند، نخواهند توانست نمایشگاه کتاب را از رونق بیندازند، اما حالا با دیدن این عکس ناچارم حرفم را پس بگیرم. من نمی‌دانم قصد آن روزنامه هوادار دو‌آتشه دولت از انتشار این عکس و این تیتر چه بوده، چون رشد اقتصادی را در این دو‌ساله حاکمیت تام و تمام دولت دیده‌ایم که چه بوده و وضعیت آن سال و آنچه کارشناسان پیش‌بینی کرده‌اند هم همان‌طور که برای دو سال گذشته گفتند و محقق شد، پیش‌رویمان است و آمار مرکز آمار که ابتدا قفل شد و بعد هم که قفلش باز شد، ابتَر بود، انکارشدنی نیست. حالا این عکس، این رشد کتاب‌خوانی و این رشد اقتصادی را در کنار هم که بگذاریم، چه چیز از آن در‌می‌آید؟ آیا منظور آن روزنامه حامی دولت این است که وضعیت اسفناک نمایشگاه کتاب با این راهروهای خالی و غرفه‌های بی‌مشتری که بیشتر شبیه یک فاجعه است و با همین وضعیت غم‌آلود و اندوه‌بار، از وضعیت اقتصاد کشور بهتر است؟ من به‌عنوان یک فعال کوچک و حاشیه‌ای حوزه نشر، وقتی از وضعیت ناشران در سال‌های اخیر و به‌خصوص در این یکی، دو‌ساله می‌پرسیدند، همیشه می‌گفتم وضعیت نشر، وضعیت بیمار در حال فوت است و حالا گویی این عکس و تیتر می‌گوید خبر ندارید که همین بیمار در حال فوت، وضعش از اقتصاد کشور بهتر است.