آرزوهای بزرگ خانم هاویشام
در جمع دوستان بودم و طبق معمول این ایام سخن به انتخابات کشید و هرکس از منظر خود سخنی میگفت و بحث گرم شده بود تا اینکه یکی از حاضران اشاره کرد که «پزشکیان فقط میخواهد سیستم بوروکراسی دولتی را کارآمد کند، اما این کجا و انتظارات مردم کجا»؟ در آن جمع من به این سخن پاسخی دادم ولی قبل از اینکه به آن پاسخ بپردازم، بد نیست به موضوعی اشاره کنم. احتمالا داستان «آرزوهای بزرگ» را خواندهاید یا شاید هم فیلمش را دیده باشید.
در جمع دوستان بودم و طبق معمول این ایام سخن به انتخابات کشید و هرکس از منظر خود سخنی میگفت و بحث گرم شده بود تا اینکه یکی از حاضران اشاره کرد که «پزشکیان فقط میخواهد سیستم بوروکراسی دولتی را کارآمد کند، اما این کجا و انتظارات مردم کجا»؟ در آن جمع من به این سخن پاسخی دادم ولی قبل از اینکه به آن پاسخ بپردازم، بد نیست به موضوعی اشاره کنم. احتمالا داستان «آرزوهای بزرگ» را خواندهاید یا شاید هم فیلمش را دیده باشید. از روی این داستان چارلز دیکنز، چند فیلم ساخته شده که تلویزیون کشور خودمان، هم پیش و هم بعد از انقلاب، نسخه 1946 ساخته «دیوید لین» را بارها به نمایش گذاشته است، فیلمی در ژانر درام که همانطور که از نام داستان معلوم است، گرداگرد آرزوهای انسان میگذرد و کدام انسان است که آرزویی نداشته باشد؟ اما همانطور که در این رمان و فیلمهای ساختهشده از روی آن میتوان دید، جهان واقعیت با دنیای رؤیاها و آرزوها متفاوت است. آن سخن ابتدای یادداشت هم همین را نشان میداد، اینکه دکتر پزشکیان هدفی را برای خود ترسیم کرده که اگر به ریاستجمهوری رسید، توان و انرژی خود و کابینهاش را صرف آن کند و در مقابل، آرزوها و انتظاراتی که مردم دارند، آرزوهایی که یکی دیگر از کاندیداهای این دوره در مناظره پنجشنبهشب، تلاش داشت بگوید من آنم که رستم بود پهلوان و همه آرزوهای شما را برآورده میکنم و همه چیز از «آدم تا طلا» همه را «رایگان» میکنم، همه را از دم. شاید البته سخن این کاندیدا به شوخی و مزاح شبیه باشد ولی بگذارید ببینیم آیا فقط او بوده که قصد شوخی با ما را داشته یا خود ما هم با خودمان شوخی داریم. اگر برگردیم به دوران جنگهای ایران و روس، شاید به یک شکلی همین نوع شوخی را بشود دید، شوخیای که بهای گزافی برای آن پرداختیم و در ادامه، همچنان مشغول پرداخت هزینه فاکتورهای مختلف برای شوخیهای مکرر خود هستیم. در ماجرای جنگهای ایران و روس، ما ایرانیان با توهم درباره قدرت خود جنگی را آغاز کردیم که بسیار خسارتبار بود و به هشدارهای کسانی مانند قائممقام گوش ندادیم که «ملتی که پنج کرور عایدی سالانه دارد، نباید به جنگ ملتی برود که 500 کرور عایدی سالانه دارد». و البته جنگ را شروع کردیم و شکست هم خوردیم و چه شکست سختی هم خوردیم و چه سرزمینهای عزیزی را هم از دست دادیم و درحالیکه شهرهایی مانند تبریز و ارومیه و زنجان و اردبیل و بسیاری از شهرهای دیگر را هم از دست داده بودیم و قزوین و رشت هم در محاصره بود و تهران در آستانه سقوط، با درایت مرحوم قائممقام توانستیم در قرارداد ترکمانچای، روسها را نه در جنگ بلکه در مذاکره و صلح، به آن سوی رود ارس عقب برانیم و بعد به جای قدرشناسی از قائممقام که با چنین درایت و هوش مثالزدنی، توانسته است اینهمه سرزمین را که در جنگ از دست داده بودیم، در عهدنامه ترکمانچای به ایران بازگرداند، از اینکه نتوانسته مابقی سرزمینهای آن سوی ارس را که در جنگ از دست داده بودیم، به ما برگرداند و به جای افتخار به عهدنامهای که کار صد لشکر را برای ما کرده بود و شهرهای عزیزی مثل تبریز و ارومیه را به ایران بازگردانده بود، آن را عهدنامه ننگین مینامیم. انگار قرار بوده کشوری شکستخورده در جنگ، کشور پیروز را متعهد به قبول خواسته خود کند و اصلا چرا مسکو را در این عهدنامه از روسها نگرفتیم؟ شوخی یعنی همین، همین که انتظار داریم اگر در جنگ شکست خوردیم، در جایگاه یک کشور شکستخورده، عهدنامهای پیروزمندانه بنویسیم که اگر منصف باشیم، با آن شکستی که از روسها خوردیم، حقیقتا عهدنامه ترکمانچای یک پیروزی بود ولی امان از آرزو، آنهم آرزوهای بزرگ. و فقط آن نیست؛ بعد از آن هم با خود چنین کردهایم. دو انقلاب کردهایم و دو سلطنت واژگون کردهایم. حالا بگذریم از یک نهضت ملیکردن نفت و چندین و چند جنبش دیگر تا امروز. و بگذریم از دو کودتا که دیگران نقشهاش را ریختند و حداقل آن کودتای اولی که در سال 1299 به دست رضا خان انجام شد، کلی روشنفکر و میهندوست هم از آن حمایت کردند، ولی آخرش چه شد؟ آیا الان و بعد از اینهمه، احساس رضایت داریم؟ بله، ما ملت انتظارات بزرگ و آرزوهای بزرگیم، ولی به دستمان نگاه کنیم، چه در کف داریم؟ انقلاب کردیم، نهضت کردیم، جنبش کردیم، کودتا هم کردند و حالا چه؟ یک نفر آمده میگوید من قرار نیست کارهای بزرگ بکنم، قرار نیست معجزه بکنم، «من فقط میخواهم آن برنامههایی را که مصوب شده و کسی اجرایش نمیکند، اجرا کنم» و البته مردم انتظارات دیگری دارند. اما آیا برای یک بار هم که شده، به جهان واقعی بازمیگردیم یا مانند «خانم هاویشام» در رؤیایمان زندگی خواهیم کرد، حتی اگر آن رؤیا حاصلش مثل قصر خانم هاویشام به ویرانی بگراید؟ دوستی، انیمیشنی برایم فرستاده که معنای یک ضربالمثل فارسی است یعنی که کاندیداها فرقی با هم ندارند و در پایان انیمیشن هم یک پیام تصویری دارد که در این سرزمین وقتی گل خواهد رویید که هیچکدام از اینها نباشند. ای کاش چنین بود ولی نیست. واقعیت مثل یک انیمیشن نیست و ما در جهان واقعیتها زندگی میکنیم و نه در دنیای انیمیشن. و واقعیت این است که چه رأی بدهیم و چه نه، یکی از همین شش نفر رئیسجمهور خواهد شد و از فردای انتخابات، بخشی از مقدرات ما در دست اوست. کاش میشد در رؤیا و جهان آرزوها زندگی کرد ولی نمیشود. پس تلاش کنیم که مقدراتمان را از بین این شش نفر به کسی بسپاریم که دستکم با ما صادق باشد و وعدههایی به بزرگی رؤیاهایمان به ما نفروشد.