|

روی خط مرزی

رمان «فرزندان من» نوشته گوزل یاخینا در شوروی سال‌های 1920 تا 1930 می‌گذرد. این رمان روایت یاکوب باخ، معلم آلمانی‌تباری است که در یکی از روستاهای سواحل ولگا زندگی می‌کند.

روی خط مرزی

شرق: رمان «فرزندان من» نوشته گوزل یاخینا در شوروی سال‌های 1920 تا 1930 می‌گذرد. این رمان روایت یاکوب باخ، معلم آلمانی‌تباری است که در یکی از روستاهای سواحل ولگا زندگی می‌کند. روزگار او با نظمی یکنواخت و ساده جریان دارد تا اینکه روزی نامه‌ای از آن‌ سوی ولگا به دست یاکوب می‌رسد؛ در نامه از او خواسته شده تا به کلارای جوان آلمانی بیاموزد. «فرزندان من» رمان تاریخی نیست اما در زمینه وقایع تاریخی دوران اولیه‌ شوروی اتفاق می‌افتد. یاخینا از خلال روایت زندگی یاکوب باخ، وقایعی مانند جنگ‌های داخلی و قحطی بزرگ و سرگذشت آلمانی‌های ولگا‌نشین را به تصویر می‌کشد. آلمانی‌هایی که سال‌ها پیش با دعوت کاترین کبیر به امید سعادتی پایدار به روسیه‌ تزاری کوچ کرده بودند و حالا سرنوشت‌شان بازیچه‌ دست قدرت‌های بزرگ آلمان و شوروی شده است. رمان با تصویری از ولگا آغاز می‌شود؛ رود ولگا که یکی از نمادهای ملی روسیه به شمار می‌رود و طویل‌ترین رود روسیه و پرآب‌ترین رود اروپاست که به دریاچه خزر می‌ریزد. «ولگا دنیا را دو نیم می‌کرد. نیمه ساحلی چپ، پست بود و رنگش به زردی می‌زد. صاف و هموار خودش را پهن کرده بود تا دشتی که هر صبح خورشید از پشتش بالا می‌آمد. خاک اینجا طعمی تلخ داشت و تنش را جونده‌ها سوراخ‌سوراخ کرده بودند... درست روی خط ساحلی، روستاها تنگ هم نشسته بودند. از سوی دشت همیشه بادی می‌وزید که تندوتیزی صحرای ترکمنی و شوری خزر نمکین را داشت... از ساحل راست همیشه باد سرد می‌وزید، دریای شمال بود که در آن دوردست‌ها نفس می‌کشید. همان‌جا که برخی هنوز به رسم قدیم به آن می‌گفتند آلمان کبیر. شول‌میستر یاکوب ایوانوویچ باخ این گوشه دورافتاده را جایی روی خط مرزی می‌دانست، همان‌جا که رنگ امواجش به فلز و نقره سیاه می‌زد. ولی وقتی این افکار عجیبش را با معدود مصاحبانش در میان می‌گذاشت، گیج می‌شدند، آخر عادت کرده بودند این خطه پربرکت‌شان را نه یک نقطه دورافتاده مرزی بلکه مرکز دنیای کوچکی بشمارند که با دشت‌های سواحل ولگا محاصره شده است. باخ ترجیح می‌داد از جدل بپرهیزد، اصلا هر جور مخالفت و جدلی روحش را می‌آزرد». گوزل یاخینا رمانش را با تصویر استعاری از ولگا به‌عنوان خط مرزی آغاز می‌کند و ولگانشینانی که اسیر قدرت‌های دو سوی مرز شدند. رمان با تصویر دیگری از ولگا نیز به پایان می‌رسد؛ جایی که باخ در جریان رود ولگا در حال مقاومت است اما درمی‌یابد که با ولگا نمی‌شود درافتاد. «خسته از تقلا دستش را رها کرد و جریان آب به‌آرامی او را دوباره در خود گرفت... تن باخ، خلاص‌شده از مرزهای خودش، از پهنا و درازا کش می‌آمد و پخش می‌شد تا سرچشمه‌های ولگا و مصب‌ها و خلیج‌ها... . باخ داشت در ولگا حل می‌شد». در پس‌گفتار کتاب روایتی کوتاه از سرگذشت واقعی شخصیت‌های رمان آمده است: چنان‌که در پس‌گفتار آمده، یاکوب باخ در سال 1938 بازداشت شده و به 15 سال کار در اردوگاه‌های کار شوروی محکوم می‌شود، ابتدا در یک واحد صنعتی بزرگ مشغول به کار شده و بعد به معدن استخراج سنگ آهن و مس فرستاده می‌شود و سرانجام در سال 1946 در پی ریزش معدن جان خود را از دست می‌دهد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها