تبلور فقدان تجارب مشترک جمعی در وادی هنر
سهم مردمی که کالری کافی دریافت نمیکنند در صف موزه چقدر است؟
ساعت 11 صبح است که از متروی پارک لاله به سمت موزه هنرهای معاصر میروم. نمایشگاه چشم در چشم و صف بحثبرانگیز مقابلش نهفقط من را بلکه تعداد زیادی را به خیابان کارگر کشانده است. هنوز صف آنچنان بلند نشده که از محوطه جلوی موزه فراتر برود. داخل اما شلوغ است
مریم مختاریان: ساعت 11 صبح است که از متروی پارک لاله به سمت موزه هنرهای معاصر میروم. نمایشگاه چشم در چشم و صف بحثبرانگیز مقابلش نهفقط من را بلکه تعداد زیادی را به خیابان کارگر کشانده است. هنوز صف آنچنان بلند نشده که از محوطه جلوی موزه فراتر برود. داخل اما شلوغ است. روبهروی بعضی تابلوها بیشتر میایستند، سلفی میاندازند، از بعضی تابلوها گذر میکنند و نادیده میگیرند و گاهی جمعهایی در حال بحثهای تخصصی درباره نقاشیاند. ساعت 12:30 اما دیگر انتهای صف خرید بلیت مشخص نیست؛ حالا تعداد آنهایی که از صف عکس میاندازند از آنهایی که در موزه و از نقاشیها تصویر برمیدارند، بیشتر شده است. یک جامعهشناس میگوید این صف با صفهای متداول دهه 60 فرق دارد و صف فرهنگی است. اما این صف فرهنگی را همه تجربه نمیکنند؛ گویا که یک محصول لوکس و متعلق به قشری توانمند است. صفبستن شاید یک واقعیت بیرونی جلوی موزه باشد، اما در اصل در شبکههای اجتماعی ساخته شده است. دلیل این استقبال از موزه یا کمی قبلتر از تئاترهایی که تمام بلیتهایشان در همه سانسها پر میشود و حتی به سانس اضافه هم میکشند یا حتی از گروههای موسیقی خیابانی که روبهرویشان جمع میشوند، همخوانی میکنند و دست میزنند چیست؟ ذوق هنری ناگهان پدید آمده یا تغییر دیگری در جامعه به وجود آمده که به سمت چنین رویدادهایی سوق پیدا کرده است؟
صفی دیدنیتر از آثار پیکاسو و ونگوگ
نمایشگاه «چشم در چشم» از 15 مهرماه امسال در موزه هنرهای معاصر تهران برپاست. موضوع این نمایشگاه پرتره در هنر مدرن و معاصر است و تابلوها از گنجینه این موزه خارج و به نمایش گذاشته شدهاند؛ آثار نقاشان نامآشنایی مانند پابلو پیکاسو، ونگوگ و کمالالملک نیز در میان تابلوهاست. هفته گذشته اما پیش از اینکه موضوع و آثار نمایشگاه مطرح شوند، فیلمهایی از صف طولانی تهیه بلیت در مقابل موزه در شبکههای اجتماعی منتشر شد و به رسانهها هم راه پیدا کرد. شاید دیدن صف گوشت، مرغ و شکر عادی شده باشد، اما دیدن صف مقابل موزه آن هم برای دیدن نقاشی کنجکاویبرانگیز است. جامعه چطور به سمت کاری کشیده میشود که نیاز به زمانگذاشتن و هزینهکردن دارد؛ آنهم هزینهای مازاد بر هزینههای روزمره و ضروری و در شرایطی که مشکلات اقتصادی به شکلی گسترده وجود دارد؟
حامد کیا، جامعهشناس، در گفتوگو با «شرق» ابتدا از مفهوم صف در جامعه ایران میگوید: ما انواع صفها را پس از انقلاب در دهه 60 در زمان کوپنیشدن اقتصاد تجربه کردیم؛ صف گوشت، صف مرغ و دیگر مواد لازم برای زندگی. صفها آن زمان معنی داشتند؛ صفها محل موقعیت گفتوگوی مردم با هم بود و نوع جدیدی از اجتماع در دهه 60 ایران شکل گرفت. اما این صفهایی بودند که همه مردم کشور آن را تجربه میکردند؛ زیرا مستقیم به زندگیشان ربط داشت. بعد از صف مواد غذایی شاید یکی از مهمترین صفهایی که ما تجربه کردیم، صفهای فرهنگی-فراغتی یا همان صفهای سینما بود. الان مدتهاست که حداقل من بهعنوان کسیکه مشاهده میدانی روزمره دارم، بهجز جشنواره فجر آن را نمیبینم. شاید در ایام عید صفی به وجود بیاید که همان هم کمرنگ است. اوایل دهه 70، برای رفتن به شهربازی در اتوبان چمران یا پارک ارم صفهای متفاوتی میدیدید. باز اینجا با مصرفکنندگانی مواجهیم که حوصله یا توانایی مالی رفتن به پارک بازی را داشتند. اینجا با جمعیت گستردهتری روبهرو بودیم؛ چون پای خانوادهها وسط بود.
سپس به صف موزه هنرهای معاصر میپردازد: باید تأکید کنم این صف در روزهای آخر پدید آمد. صف موزه هنرهای معاصر صف زندگی نیست؛ یعنی کسی که در شهرهای پیرامونی زندگی میکند، این صف را تجربه کند. این صف فرهنگی و از قضا لوکس است؛ زیرا صف سینما نیست. در اینجا باید گفت سهم مردمی که دسترسی به تهران ندارند، درباره ایستادن در صف موزه کجاست؟ چقدر آنها میتوانند در این صفهای فرهنگی بایستند؟ کلمه مردم در مسئله ایستادن در صف موزه هنرهای معاصر بار سنگینی دارد؛ ما باید بگوییم تجمع مصرفکنندگان در اینجا شکل گرفته است. کیا برای این مصرفکنندگان ویژگیهایی نیز میشمارد: مصرفکنندهای که زمانش را در موزه برای مواجهه با بیان تصویری متفاوتی میخواهد صرف کند. بیان تصویری متفاوت یعنی از جنس عکسهای آلبومها و گوشیهای موبایل یا مجسمههایی که ما میخریم نیست.
این تصاویر متعلق به جریانهای مهم فکری و فلسفی قرن بیستم است. این هنر مدرن است که در اینجا شکل میگیرد. این آثار هنرهای مدعی هستند؛ مدعی جریان و اتفاقات تاریخ هنر.
زمانی که وارد موزه هنرهای معاصر میشوید و راهروها را طی میکنید، حداقل باید یک ساعت بایستید و کار به کار گذار کنید و کپشنهای مهم با واژههای تخصصی بخوانید؛ بنابراین مصرف اینجا یک مصرف معنادار، هدفمند و با داشتن انگیزه مواجهه با هنر مدرن و مدعی ژانر است. این انتظار میرود کسی که آنجا میرود، مدرنیته را درک کند. حامد کیا از اثر شبکههای اجتماعی بر این رویداد میگوید: کسانی که در این صف قرار میگیرند، میتوانند متعلق باشند به نسلی خیلی جوان که به احتمال زیاد سواد آکادمیک دارند. نسلی که بیشتر در شبکههای اجتماعی میچرخند. در دانشگاههای هنر استادان به دانشجوهایشان خبر میدهند که چنین نمایشگاهی هست و همین برای تشکیل صف کافی است. اما این گستردهتر است و در دو نوبت اتفاق میافتد: زمانی که هنوز فیلمی از صف ندیدهایم، افرادی با هویت مشترک که ارزشهای هنری را دنبال میکنند، با واسطه یا بدون واسطه در شبکههای اجتماعی با استوریها یا گروههای تلگرامی هنری در رابطه هستند و به هم خبر میدهند که در موزه چنین برنامهای هست و به روزهای پایانی نزدیک میشود.
نوع دیگر در روزهای آخر اتفاق افتاد. بعد از فیلمها، صف خود یک خبر شد و نهفقط در رسانههای داخلی بلکه در رسانههای خارجی هم پوشش داده شد. این صف خود به رویدادی اجتماعی-فرهنگی تبدیل شد. این صف بیشتر جریانی دیجیتالی و در چرخش اطلاعات است و درواقع جلوی موزه نیست. واقعیت دارد در شبکههای اجتماعی ساخته میشود. بله چیزی در بیرون هست، اما ریشههای آن با ارزشهایی که روی آن سوار میشود، گویی که یک انقلاب فرهنگی در جامعه ایران رخ داده است، فرق دارد. او معتقد است ایستادن در صف در زمان کوتاهی خود تبدیل به ارزش شد؛ اینکه برویم و در صف بایستیم و لذت ببریم از این ایستادن. مسئله خود صف شد، نه جایگاه موزه و آثار و جایگاهشان در فرهنگ و تاریخ ما. این صف گوشت، مرغ و سینما نیست، صف موزه است و مواجههای است با یک وضعیت مدرن و تجربه امر مدرن که آن را سوژهای جهانی میکند. سوژه جهانی مانند آنها که در صف موزه لوور پاریس میایستند. تصویری دیدهام از صفی طولانی مقابل یک موزه در نیویورک؛ باید توجه کرد که آن صف برای افتتاحیه است نه اختتامیه. صف افتتاح که برای جمعیتی مشتاق است و میتواند فرهنگ ما را نشان دهد اهمیت دارد، نه صف آخر که رویدادی دارد تمام میشود، پس برویم ببینیم. این یعنی ما با وضعیت ممتد فرهنگی روبهرو نیستیم.
یکسوم جامعه ایران کالری کافی دریافت نمیکند. یکسوم جامعه ایران، در حدود 32 میلیون نفر، زیر خط فقر است و این شوخی نیست. در چنین جامعهای که با انواع دغدغهها مواجه هستید، نمیتوانید بحث انفجارها و دگرگونیهای زیباییشناختی بکنید. جامعه بحرانهای شدیدی دارد که تحولهای زیباییشناختی از نوع هنری مثل دغدغه موسیقی و تئاتر فاخر یا موزه هنرهای معاصر به دغدغهای متعلق به قشر توانمند تبدیل شده و اتفاقا محرومیت عظیمی در جامعه ایران رخ داده. محرومیت از هنر فاخری که دارای چفتوبست و زبان ماهر بیان هنری است. در پی این محرومیت او از سینما میگوید: فردی یک یا دو بار در سال میتوانست با خانوادهاش در صف سینما بایستد و بعد شامی بخورند. سطح این سینما همان است که شما میخواهید لذت ببرید و بخندید یا هیجان تجربه کنید. این سطحی نیست که فیلمهای خیلی روشنفکری ما را هم در بر بگیرد. سینمای روشنفکری ما چنین وضعیتی برای در صف ایستادن خانوادهها ندارد و اگر صفی هم تولید کند، کسانی در آن میایستند که زبان سینما را فارغ از حالت روزمره که طنز یا هیجانبرانگیز است، میبینند و دنبال زبان سومی هستند که زبان فهم تولید معنا و اندیشیدن هنگام مصرف فیلم است.
در آن آخر هفتهای که خانواده دوست دارد برود، بخندد و فیلم ببیند یا هیجانی تجربه کند، فیلم روشنفکری نیازها را برآورده نمیکند. آن تولید معنا برایشان مبهم میشود که چرا من که بقیه هفته را کار کردهام، با زن و بچهام چنین فیلمی ببینم که نمیتوانم با آن رابطه مناسب را برقرار کنم؟ چراکه نیاز من فهم این فیلم نیست، بلکه نیاز من خنده، ترشح آدرنالین و تجربه هیجان است. فیلمهایی که الان میبینیم، ثمره همین است؛ فیلمهایی که از نظر شخص من درجه هنریشان بسیار پایین است و چرندیات و شوخیهای بالای 18 سال و بازی با دهه 60 و بازی با دورههای تاریخی است که فروش هم میکنند و پشت سر هم ساخته میشوند.
چرا برخی تئاترها بسیار دیده میشوند؟
مدتی قبل تئاترهایی روی صحنه رفتند که با وجود قیمت بالای بلیت آنها که گاهی بیش از دو میلیون در بازار سیاه فروخته میشد، فروش زیادی داشتند. گاهی روزها یا نوبتهای اجرا نیز افزایش مییافت. بعضی دلیل این اقبال را حضور بازیگران مشهور روی صحنه دانستند اما همین بازیگران در گذشته نتوانسته بودند تمام صندلیها را پر کنند. به عقیده حامد کیا بیشتر از اینکه اهمیت خود تئاتر باشد، این است که «ما هم این تئاتر را دیدهایم» و سلفیانداختن در آنجا و استوریکردنش مهم است. تئاترهایی که بلیت بسیار گرانی دارند و در مجموعههای بزرگ مانند سعدآباد اجرا میشوند که دسترسی به آن از دسترسی به تئاتر شهر که نزدیک مترو است، مشکلتر است. او این موضوع را به دیگر موضوعات نیز تعمیم میدهد. اینکه «ما هم در این جرگه قرار داریم، ما هم به صف موزه میرویم، ما هم در فلان رستوران بالای شهر غذا میخوریم و ما هم به سفر لوکس میرویم». اینها دارند تبدیل به شوهای مصرفی خیلی مبتذل هویتی میشوند.
او در این زمینه دوباره از نقش شبکههای اجتماعی صحبت میکند: بین کسانی که در صف موزه میایستند و کسانی که به تئاتر میروند، تفاوت است، ولی در مجموع آبشخور تمام اینها چرخشهای اطلاعاتی در شبکههای اجتماعی است که آن صف را صف، یا یک تئاتر را تبدیل به تئاتری درخورتوجه میکند. وقتی مدام چیزی را ببینیم، نظام توجهمان به آن متمرکز میشود و این خود ارزشآفرین است. در حقیقت ما با وضعیت اسفباری در تئاتر روبهرو هستیم. همین چند وقت پیش یکی از مسئولان تئاتر به رئیسجمهور نامهای برای نجات تئاتر نوشته بود. درحالحاضر هم میبینیم تعدادی از اینفلوئنسرهایی که جایگاه مناسبی در ارزشهای فرهنگی ندارند و صرفا با نشستن جلوی دوربین موبایلشان توانستهاند به حجمی از مخاطب دست پیدا کنند، روی صحنه تئاتر میآیند تا مخاطب را به سالنها بکشانند.
این جامعهشناس از نمونه دیگری میگوید: انفجاری بزرگتر از موزه و تئاترهای اخیر در دهه 90 تشییع جنازه آقای پاشایی بود. جریانی که آنجا میبینید، موزه و تئاتر در برابر آن رنگ میبازند. جمعیت بسیار بزرگی برآمده از فیسبوک که به آنجا رفتند. فیلمهای روی تخت بیمارستان و ملاقات سلبریتیها با او که مردم خبردار شدند. ویدئوهایی میدیدید که مردم ساعت هفت و هشت شب در خیابان شمع روشن کردند، شما هم لباست را میپوشیدی که شاید جایی به این جمعیت بپیوندی. باید توجه کنیم که بیشتر از خود واقعه مثل اینکه ارزش هنری آقای پاشایی برای مردم چقدر بوده، آیا ارزش هنری موزه و تئاتر نزد مردم تغییر کرده، مسائل دیگری بمب خبری شدند. این بمبهای خبری بسیار مهماند. اصل ماجرا اینجاست که وقتی واشکافی کنیم، میبینیم جریانهایی این مسائل را تبدیل به مرکز توجه میکنند. مطالب، عکسها و اخباری که در حاشیه آنها منتشر میشود، هم چرخه را ادامه میدهد.
از حاضران در تشییع جنازه مرتضی پاشایی در آبانماه 1393 آمار رسمی وجود ندارد، اما بستهشدن چند خیابان اصلی و اختلال در متروی تهران که از ازدحام جمعیت نشئت گرفته بودند، گواه بالابودن آمار است. بیبیسی، نیویورکتایمز و تعدادی دیگر از رسانههای خارجی هم خبر جمعیت بزرگی را که برای مراسم یادبود یک خواننده پاپ آمدهاند، پوشش دادند.
موسیقی خیابانی چرا و چطور ما را دور هم جمع میکند؟
با قدمزدن در مرکز شهر یا خیابانهای پرتردد میشود نوازندگان و خوانندگانی را دید که شاید نام و چهرهشان آشنا نباشد اما از صدای خودشان و سازشان استقبال زیادی میشود. ویدئوهایی از این خوانندگان و نوازندگان در شبکههای اجتماعی آنقدر دیده شد که گاهی صاحبان اصلی اثر هم آنها را تشویق کردند. بعضی خیابانها و پارکها نیز محلی خاص و مشهور برای این اجراها شدند. حامد کیا درباره پدیده موسیقی خیابانی اظهار میکند: موسیقی خود خیلی متفاوت است. با موسیقی عاشقی میکنید، گریه میکنید و میخندید. سطح موسیقی با سینما و دیگر هنرها فرق دارد و از نظر من با فاصله از فیلم پرنفوذترین هنر است. صبح که من با مترو سر کار میروم، از هدفونهای زیادی صدای موسیقی میشنوم اما مگر چند نفر دیده میشود که ویدئو ببینند؟ موسیقی خیابانی هم همینطور است. در خیابان چند گروه حرفهای دیدهام؛ در شهرک غرب یا کریمخان یا در متروها. برای مثال کسی با همسرش درحالیکه قهوه میخورند و قدم میزنند، میایستند و گوش میدهند. موسیقیای که در این فضاها میبینید و احساساتی که در مردم ایجاد میکنند، سطح متفاوتی دارد. محدودیت در سبکهای موسیقی و گاهی ممنوعیتها در این زمینه همواره مورد بحث قرار گرفته است. مجوزندادن به خوانندگان سبک رپ نمونهای از این محدودیتهاست که نمودش در موسیقی خیابانی دیده میشود. بعضی از این خوانندگان رپ حالا دیگر نهتنها زیرزمینی نیستند، بلکه اجراهایشان هم در جاهای عمومی تماشاچی زیادی دارد. اما این اجراها هم زیر سایه نگرانی از مجوزنداشتن است. حامد کیا معتقد است تجربه امر جمعی به واسطه موسیقی خیابانی در ایران که امکان تجربه امر مشترک جمعی در ملأعام بسیار پایین است، هیجان تولید میکند، یعنی بار ارزشی مضاعفی به آن میدهد. تجربه آنچه از آن منع شدهای، هیجانبرانگیز است و همواره همینطور بوده. اینکه موسیقی میدان تجربهای درست کرده برای مردم و به طور ویژه برای مردم ایران جذاب است.