|

انقلاب فرانسه: جنگ طبقاتی یا تصادم فرهنگی؟

مکر تاریخ

‌‌انقلاب کبیر فرانسه از جایگاه خاصی در تاریخ فرانسه و نیز تاریخ انقلاب‌ها برخوردار است. به‌روایتِ تی. سی. دابلیو. بلَنینگ استاد تاریخ، دست‌کم از سخنرانی آلفرد کابِن در سال 1954 با عنوان «افسانه انقلاب فرانسه»، مناقشات درباره خاستگاه‌ها، ماهیت و پیامدهای انقلاب فرانسه آغاز شد. از سال‌های ۱۹۵۰ به بعد، انقلاب فرانسه مورد توجه متفکران و مورخان حوزه‌های مختلف قرار گرفته، تا حدی که هیچ رویداد تاریخی دیگری به ‌اندازه این انقلاب منشأ بحث و مناقشه نبوده است.

مکر تاریخ
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

‌‌شیما بهره‌مند: انقلاب کبیر فرانسه از جایگاه خاصی در تاریخ فرانسه و نیز تاریخ انقلاب‌ها برخوردار است. به‌روایتِ تی. سی. دابلیو. بلَنینگ استاد تاریخ، دست‌کم از سخنرانی آلفرد کابِن در سال 1954 با عنوان «افسانه انقلاب فرانسه»، مناقشات درباره خاستگاه‌ها، ماهیت و پیامدهای انقلاب فرانسه آغاز شد. از سال‌های ۱۹۵۰ به بعد، انقلاب فرانسه مورد توجه متفکران و مورخان حوزه‌های مختلف قرار گرفته، تا حدی که هیچ رویداد تاریخی دیگری به ‌اندازه این انقلاب منشأ بحث و مناقشه نبوده است.

 

بلنینگ در کتاب «انقلاب فرانسه: جنگ طبقاتی یا تصادم فرهنگی؟»، طرحی از وضعیت مخاصمات و اختلافات در موضوع انقلاب فرانسه ترسیم می‌کند و از بیان جسورانه‌ای آغاز می‌کند که به تفسیر لُفِور بازمی‌گردد؛ اینکه علی‌رغم تلاش‌های بسیار برای بازتفسیر انقلاب فرانسه، تنها تحلیل پذیرفتنی و منسجم همچنان همان تحلیلی است که پیرو سنت مورخ بزرگ فرانسوی ژرژ لفور، انقلاب فرانسه را یک «انقلاب بورژوایی» می‌دانند. از نظر بلَنینگ، نقطه ورود به بحث باید از همان «افسانه»‌ای باشد که کابن در سخنرانی خود به آن حمله کرد و «هدف حمله او را می‌توان تفسیر مارکسیستی نامید، اگرچه این برچسب سهل‌الوصول چندین معنی را پوشش می‌دهد که با هم تفاوت‌های ظریفی دارند».

 

بلَنینگ اشاره می‌کند که موجزترین صورت‌بندی دراین‌باره را می‌توان در کتاب کوتاه و نافذِ لفور با عنوان «ظهور انقلاب فرانسه» یافت که علت اصلی انقلاب را در ناهمخوانی فزاینده میان داعیه عمومی و واقعیت اقتصادی پیگیری می‌کند. اینکه رژیم پیشین تحت تسلط روحانیان و اشراف بود و آنها بودند که از تمام وجهه و اعتبار برخوردار بودند و سطوح عالی دولت و جامعه را در اختیار داشتند.

 

در جامعه فئودالی که زمین تنها شکل ثروت است، موقعیت ممتاز اشراف پایه اقتصادی محکمی داشت، اما تا اواخر قرن هجدهم دیگر زمان آن سرآمده و توسعه تجارت و صنعت طبقه جدید بورژوازی را پدید آورده بود که مدام بر تعدادشان افزوده می‌شد، کارشان رونق می‌گرفت و این بود که با ارتجاع آریستوکراسی در تقابل قرار گرفتند؛ «چنین ناهمخوانی‌ای هرگز تا ابد دوام نمی‌آورد. انقلاب 1789 هماهنگی میان واقعیت و قانون را اعاده کرد». بلَنینگ اشاره می‌کند که اشراف با حمله به سلطنت مطلقه در 1787 اولین ضربه را به رژیم مستقر وارد کرده و رخنه‌ای باز کردند که از دورن آن بورژواها سرازیر شدند. از این‌رو به ‌روایت شاتو بریان: «اعیان انقلاب را آغاز کردند، عوام آن را تکمیل کردند».

 

بلَنینگ تاریخ انقلاب فرانسه را بر اساس گذار سرنوشت‌ساز از فئودالیسم به سرمایه‌داری و در نتیجه جهان مدرن باز‌خوانی می‌کند، اما آنچه این گذار را در قالب انقلاب فرانسه به‌عنوان «عظیم‌ترین انقلاب تاریخ جهان» به تعبیر مارکس، خاص و متفاوت کرده، سرعت و خشونت و تمام‌عیاری آن است.

 

بلنینگ در قالب سه بخش، رویکردهای اصلی به انقلاب فرانسه شامل رویکرد کلاسیک یا مارکسیستی، رویکرد تجدیدنظرطلبان و پساتجدیدنظرطلبان را با دید انتقادی شرح می‌دهد. سه بخش عمده کتاب عبارت‌اند از «خاستگاه: رژیم پیشین»، «رخداد: انقلاب» و «پیامد: ناپلئون و پس از آن». در بخش اول، «رشد اقتصادی و مشکلات اقتصادی»، «تعارض اجتماعی و آمیختگی اجتماعی»، «روشنگری» و «حوزه عمومی و افکار عمومی» مورد ارزیابی قرار گرفته. بخش دوم به «بحران ۱۷۸۶-۱۷۸۹» و «انقلاب و نظم نو» پرداخته، و در بخش سوم نیز تحولات فرانسه در دوران پساانقلاب بررسی و تحلیل شده است.

 

بلَنینگ با فهرست‌کردن روایت‌های مختلف از انقلاب فرانسه خاصه روایت مارکسیست‌ها به این نتیجه می‌رسد که برای آنکه انقلاب فرانسه را بورژوایی بدانیم فقط یک راه وجود ندارد و می‌نویسد: «از خوش‌اقبالی مارکسیست‌ها و دیگرانی که در جامعه به دنبال نیروهای پیشران تاریخ می‌گردند، سیر تاریخ‌نگاری دیالکتیکی نیست بلکه چرخه‌ای است و چندی نخواهد گذشت که تبیین‌های فرهنگیِ رو به زوال رژیم پیشین نیز به ‌نوبه خود کهنه به نظر بیایند»، بنابراین از نظر بلَنینگ کاملا معقول است که به تحلیل درباره خصوصیت اجتماعی انقلاب فرانسه ادامه دهیم، چراکه او بحث درباره انقلاب فرانسه را نه‌تنها بحث درباره یک رخداد تاریخی بلکه بحث درباره بنیان‌های تاریخ فرانسه و اروپا و نیز بنیان‌های بحث تاریخی می‌داند. بلَنینگ با ارجاعات تاریخی بسیار و بازخوانی نظریات مربوط به انقلاب فرانسه که در فاصله زمانی موجود از این رخداد، بارها مورد ارزیابی و نقد قرار گرفتند، می‌کوشد تا «طرحی کلی از فراز و فرود تفسیر اجتماعی» ترسیم کند و به بدیل‌‌های شارحان فرهنگ سیاسی نیز با دیدی انتقادی بپردازد.

 

نکته جالب اینجاست که بلَنینگ اشاره می‌کند پس از سال‌ها بحث پرشور، اجماع بر سر مسئله انقلاب فرانسه همچنان دور از دسترس به نظر می‌رسد و برای حامیان افسانه‌ای که کابن به آن حمله کرده بود، علی‌رغم همه نقدهای تجدیدنظرطلبانه‌ای که پیرامون آن جریان داشته، نگاه قدیم همچون صخره‌ای استوار همچنان پابرجاست که انقلاب فرانسه یک انقلاب بورژوایی بود. تجدیدنظرطلبانِ مخالف این «تفسیر کلاسیک»، معتقدند گسترش تشکیلات سرمایه‌داری دستاورد انحصاری بورژوازی نبود و برعکس، بسیاری از پیشروترین کارآفرینان از اشراف بودند. اما رادیکالیسمِ انقلاب فرانسه مدیون دو تحول به‌هم‌مرتبط بود: «اول، مبارزه مذبوحانه و مصمم رده‌های اجتماعی ممتاز و متحدان خارجی‌شان، در وطن به‌ شکل ضدانقلاب و در خارج به ‌شکل جنگ. دوم، یاری سرنوشت‌ساز توده‌های شهری و دهقانان به بورژوازیِ ذاتا کم‌جرئت».

 

اگر اوضاع باب میل بورژواها پیش می‌رفت، انقلاب تا 1791 متوقف شده بود، و تنها فشار مصرانه از پایین بود که آنان را تا نابودی تمامیت فئودالیسم پیش راند. از دیدِ بلَنینگ، اگرچه می‌توان خطوط اجتماعی مجزایی را شناسایی کرد، این موجودیت‌ها منفصل نبودند بلکه در یک کل یکپارچه به‌ هم تنیده شده بودند. «همچون پرده‌های یک نمایش یا موومان‌های یک سمفونی، انقلاب‌های دهقانی یا شهری تنها زمانی معنی‌دار می‌شدند که بخش‌هایی از انقلاب واحد و تقسیم‌ناپذیر محسوب شوند». درست همان‌طور که آلبر سُبول، جانشین لفور در کرسی استادی مطالعات انقلاب فرانسه سوربن، نوشت: «در 1789 سه انقلاب در کار نبود، فقط یک انقلاب بود، بورژوایی و لیبرال، با حمایت مردم و خصوصا با حمایت دهقانان». بلَنینگ تأکید می‌کند اگرچه توده‌ها ممکن است ضدسرمایه‌داری و مخالف با رهبری بورژوازی به نظر بیایند، مشارکت آنها انقلاب را به سمت مقصدش یعنی انهدام فئودالیسم پیش برد.

 

بلَنینگ به تفسیر مارکسیستی از انقلاب فرانسه نگاهی انتقادی دارد و هم‌صدا با برخی مورخان دیگر، آن را منسوخ می‌شمارد و می‌نویسد: «آیا هیئت تشییع‌کننده‌ای که بلشویسم را (بعد از فروپاشی شوروی) به زباله‌دان تاریخ حمل می‌کرد، مناقشه بر سر ماهیت بورژوایی انقلاب فرانسه را نیز همراه آن می‌برد؟» بی‌شک حکم برخی مورخان معاصر این است، اما بلَنینگ باور دارد نباید فریب این موضع را خورد، چراکه این نوع مردودشماری نمی‌تواند آنچه را هگل «مکر تاریخ» نامید در نظر بگیرد. «همان‌طور که 1789 هزاره‌ای جدید از آزادی، برابری و برادری آغاز نکرد، در پی 1989 نیز نه مقبولیت عام لیبرال‌دموکراسی و در نتیجه پایان تاریخ، بلکه امواج جنایت، فقر، پاکسازی قومی، نوفاشیسم و جنگ داخلی آمد».