تردید در نور
ماریانا الساندری، نویسنده و فیلسوف اگزیستانسیالیست، در کتاب «دیدن در تاریکی» از منظری تازه به پنج احساس خشم، اندوه، سوگ، افسردگی و اضطراب مینگرد و با رویکردی متفاوت از کلیشههای بازاری مثبتاندیشی، بر وجوه دیگری از واقعیت زندگی ما در جهان کنونی دست میگذارد.
شرق: ماریانا الساندری، نویسنده و فیلسوف اگزیستانسیالیست، در کتاب «دیدن در تاریکی» از منظری تازه به پنج احساس خشم، اندوه، سوگ، افسردگی و اضطراب مینگرد و با رویکردی متفاوت از کلیشههای بازاری مثبتاندیشی، بر وجوه دیگری از واقعیت زندگی ما در جهان کنونی دست میگذارد.
کتاب «دیدن در تاریکی» که بهتازگی با ترجمه احسان سناییاردکانی در نشر بیدگل منتشر شده، نگاهی دوباره به استعاره نور و ظلمت میاندازد و از خلال این کار، برخی بدفهمیها و سوءتفاهمهای موجود درباره احساسات انسانی را به چالش میکشد. نویسنده در آغاز کتاب از زمانهایی یاد میکند که به قعر سیاهی فروافتادهایم: روزهای مدید مملو از ابهام و غم، ساعتهایی لبریز از تردید که ذهن را تیرهوتار میکند و افسردگیای آنقدر عمیق که به نظر میرسد خارجشدن از آن محال است. او میگوید در این دورهها تمام خواسته ما ذرهای نور و وضوح و روشنایی است. به تعبیر او، مشتاقیم که روز تازهای برآید. حتی مواقعی هم که حالمان خوب است، بیشتر وقتها طالب نوریم. در ذهنمان چیزی «آفتابی» میشود، ایدهای یکباره «جرقه» میزند و میخواهیم «پایان شب سیَه، سپید» باشد. ما جذب آدمهای «گرم» میشویم یا کسانی که لبخندی «درخشان» به لب دارند. او میگوید در ایالات متحده که از قدیم سرزمین خودکفایی، خوشبینی و قدرت تفکر مثبت بوده، ما با نور رشد و نمو کردهایم. به همهچیز ربطش میدهیم، از امنیت گرفته تا هوش، آرامش، امید، خوشبینی، عشق، خشنودی، تفریح و بازیگوشی، به هرچه خوبی است. همین پیوندهای ریز کنار هم به استعاره نور شکل داده، استعارهای که بنا بر آن ترجیح با نور است تا ظلمت، آفتاب حالخوبکنتر از ابر و احوال خوش برتر از ناخوشاحوالی است.
موضوع کتاب «دیدن در تاریکی» همین اصرار بر پیونددادن نور با خوبی و ظلمت با بدی است. نویسنده در این اثر به بررسی خاستگاهها، دلالتها و در نهایت تأثیرات مخرب این پیوندها پرداخته و میگوید اینکه بخواهیم از ظلمت بپرهیزیم قابل فهم است، اما ما با طلب نور به خودمان لطمه میزنیم. به اعتقاد او، ما باید بکوشیم بهجای تاباندن نور به ظلمت، بیاموزیم در همین تاریکی چیزها را ببینیم. به این ترتیب میتوان گفت که «دیدن در تاریکی» نوعی نگاه است در معنای نوعی از شناخت و همه اشکال احساسکردن، تخیلکردن، قضاوتکردن، تجسمبخشیدن و فکرکردن.
الساندری میگوید تقریبا دوهزارو پانصد سال میشود که متفکران مختلفی نور و ظلمت را همچون استعارههایی برای معرفت و جهل یا نیکی و بدی در نظر گرفتهاند. مثلا افلاطون در رساله «جمهور» این پیوند را از زبان شخصیت سقراط آورده وقتی خطاب به دوستانش ماجرای عدهای زندانی را تعریف میکند که به اجبار در غاری حبس شدهاند، بیخبر از اینکه آفتاب همان بیرون است. اما «دیدن در تاریکی» میخواهد نشانمان بدهد که وقتی یاد بگیریم تاریکی را بپذیریم، رفتهرفته خودمان و تلخکامیهایمان را شریف، محترم و آشکارا بَشَروار خواهیم دید. الساندری در این کتاب با الهام از زندگی جمعی از فلاسفه و نویسندگان میکوشد نشانمان بدهد رنجمان به معنای معیوببودن نیست، بلکه از لطافت، حساسیت و هوشمندی ما حکایت دارد. متفکرانی همچون آدری لرد، ماریا لوگونز، میگل د اونامونو، سی.اس لوئیس، گلوریا آنزالدوا و کییرکگور آنقدر در خشم و اندوه و اضطرابشان ماندند و تاب آوردند که چشمشان
به تاریکی عادت کرد.
او میپرسد اینکه ما اکثر تلخکامیهایمان را بیماریهای روحی میپنداریم، مفید است یا مضر؟ او میگوید نور پزشکی غربی چندان میانه خوبی با تلخکامی ما نداشته. مجموعه اصطلاحات پزشکی در مورد افسردگی، اضطراب، سوگ، اندوه و خشم، سوگیری ما علیه تلخکامیها را کمتر نه، که بیشتر کردهاند. جامعه پزشکی علاوه بر توصیف تلخکامیهای ما با کلماتی مثل «مخوف»، «ناپسند»، «جاهلانه» و «شرمآور»، جامه بیماری، عارضه، اختلال، آسیب، ضعف، کسالت و ناخوشی را هم بر آنها پوشانده. این اصطلاحات پزشکی، علمی را میسازند که بر شکست ما و انحراف بیبروبرگردمان از مسیر کمال استوار است. زیر نورهای مهتابی روانپزشکی، دشوار است کرامت و احترام را در تلخکامیهایمان تشخیص دهیم، همانطورکه تشخیص یک درخت حقیقی در نور روز برای آن زندانی تازهآزادشده دشوار بود.
حال پرسشهای اصلی این کتاب را میتوان اینگونه مطرح کرد: چه میشود اگر حقیقت، خوبی و زیبایی نهفقط در نور، بلکه در ظلمت هم یافت شوند؟ اگر باور به چیزی جز این، اشتباهی بزرگ باشد چطور؟ نویسنده میگوید اینهمه مدت به ما یاد دادهاند علیه ظلمت موضع بگیریم، حال آنکه در غار افلاطون خطری به مراتب ملموستر وجود داشت: عروسکگردانها. آنها وظیفه داشتند زندانیها را به این اشتباه بیندازند که سایهها اشیای واقعی هستند. چیزی که دوهزارو پانصد سال پیش زندانیهای افلاطون را نجات داد، آفتاب نبود، فاصلهگرفتن از عروسکگردانها بود.
الساندری معتقد است که مشکل از غار نیست و نور راهحل نیست. سایهها در روز روشن هم وجود دارند و اگر کسی بیآنکه از حقیقت ظلمت چیزی بگوید، وعده روشنایی روز را بهتان داد، دارد غرورِ نیمروز و شرمِ نیمهشب را به شما قالب میکند. بر این اساس، «دیدن در تاریکی» فلسفهای خوشبینانه درباره تلخکامیهایمان نیست و از ما نمیخواهد که قدردان سوگمان باشیم یا اضطرابمان را دوست بداریم، بلکه نقدی اجتماعی است و در دفاعیات شش فیلسوف از این تلخکامیها ریشه دارد. وقتی زیر نوریم، تلخکامیهایمان باعث میشوند آدمهایی معیوب جلوه کنیم، ولی در ظلمت است که انسانبودنمان نمایان میشود. هر حالوهوایی دریچهای است جدید که به روی ما باز میشود و دنیایی را نشانمان میدهد که دیگران نمیتوانند ببینند. هریک از فیلسوفان نامبرده در این کتاب، واژهای نو را برای توصیف تلخکامیهایمان به کار میبرند و با اینکه هیچکدامشان افسردگی را نیرویی ابرانسانی نمیدانند، رویکردشان بهتر از این است که بگویند «با اینکه حالت خوش نیست، دوستداشتنی هستی». آنها درک میکنند که همه ما نسبت منحصربهفردی از ظلمت و نور را درونمان داریم و این نسبتها محترم، شریف و کاملا انسانی هستند. آنها میتوانند دیدن در تاریکی را یادمان بدهند.
ماریانا الساندری در «دیدن در تاریکی» روی تجربههای تلخکامی ما دست میگذارد و میگوید بعضی از ما با شکلی از آن زندگی میکنند و بعضی دیگر هم در آستانه یک تلخکامی دیگرند. او میخواهد به ما نشان بدهد که در ظلمت چهها میشود آموخت. به قول خودش در این کتاب از عروسکگردان خبری نیست و فقط فیلسوفانی همراهمان هستند که خشم، اندوه، سوگ، افسردگی و اضطراب را شناختهاند. ماریانا الساندری را بهعنوان فیلسوف «مدافع احوالات تیره» میشناسند. او در دانشگاه به تدریس اگزیستانسیالیسم، فلسفه آمریکای لاتین و مطالعات ادیان مشغول است.