گفتوگو با منوچهر شاهسواری درباره بررسی چگونگی برگزاری جشنواره چهلوسوم
جشنواره فیلم فجر نیازمند بازنگری است
شنواره چهلوسوم فیلم فجر به اتمام رسید و این جشنواره هم با تمام فرازوفرودهایش به خاطرهای در ذهن علاقهمندان سینما تبدیل شد. امسال کسی از اهالی سینما دبیری جشنواره فیلم فجر را برعهده داشت که یکی از چهرههای مطرح در فعالیتهای صنفی و سینمایی است و البته در بخش تهیه و تولید آثار سینمایی از جمله سینماگران برحسته ایرانی است. با فاصلهگرفتن از جشنواره فیلم فجر و فروکشکردن حواشی مربوط به آن، با منوچهر شاهسواری، دبیر این دوره جشنواره فیلم فجر، همکلام شدیم تا درباره جزئیات برگزاری این رویداد بیشتر بدانیم.


بهناز شیربانی: جشنواره چهلوسوم فیلم فجر به اتمام رسید و این جشنواره هم با تمام فرازوفرودهایش به خاطرهای در ذهن علاقهمندان سینما تبدیل شد. امسال کسی از اهالی سینما دبیری جشنواره فیلم فجر را برعهده داشت که یکی از چهرههای مطرح در فعالیتهای صنفی و سینمایی است و البته در بخش تهیه و تولید آثار سینمایی از جمله سینماگران برحسته ایرانی است. با فاصلهگرفتن از جشنواره فیلم فجر و فروکشکردن حواشی مربوط به آن، با منوچهر شاهسواری، دبیر این دوره جشنواره فیلم فجر، همکلام شدیم تا درباره جزئیات برگزاری این رویداد بیشتر بدانیم.
شاهسواری از ابتدای صحبتهایش به این موضوع تأکید کرد که اساسا منتقد جدی برخی از شیوهها و فرایندهای جشنواره فجر به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و حتی هنری و فرهنگی است و احترام به سینما ایده اصلی او برای برگزاری جشنواره فیلم فجر بود. اما بخش دیگری از این گفتوگو به خاطره او از دوران تهیهکنندگی سریال «در پناه تو» برمیگردد که فکر میکنم برای علاقهمندان این اثر درخور توجه است. اینکه این سریال چه مسیری را طی کرد تا به تولید و پخش برسد و ایده مرکزی تولید این سریال چه بود. در ادامه شما را به خواندن این گفتوگو دعوت میکنیم.
آقای شاهسواری، زمانی که دبیری چهلوسومین جشنواره فیلم فجر را پذیرفتید، زمان کمی تا برگزاری جشنواره فرصت داشتید. قطعا به واسطه سالها حضور در سینما و نزدیکی به جشنواره فجر، ایدههایی در ذهن داشتید. این ایدهها تا قبل از برگزاری جشنواره با چیزی که بعد از قبول این مسئولیت اتفاق افتاد، چقدر فاصله داشت؟
واقعیت این است که فاصله بین گفتوگوهایی که دکتر فریدزاده و برخی دیگر از دوستان بابت پذیرش جشنواره با من داشتند تا زمانی که پذیرفتم، کمی طولانی شد. دلیلش هم این بود که من جزء کسانی هستم که فکر میکنم جشنواره فیلم فجر نیازمند بازنگری جدی است. منتقد جدی برخی از شیوهها و فرایندهای جشنواره فجر به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و حتی هنری و فرهنگی هستم. به نظرم ما دچار ابهام در معنای همه اینها هستیم. انتقادات من را عموم دوستان هم در گروههای صنفی و هم در برخی دورهها در سازمان سینمایی و برگزارکنندگان جشنواره که زحمتهایی جدی برای آن کشیده بودند، میدانستند. برخی از آنها را هم در جاهایی نوشته بودم.
به همین دلیل فکر میکردم وقتی با این پدیده اینقدر مسئله داری، حالا که این مسئولیت را پذیرفتی چه کار میکنی؟ جایی به ذهنم آمد که نمیشود ساختاری را دست زد و با آن برخورد کرد، مگر اینکه عاشقانه دوستش داشته باشی. یعنی تغییر در یک پدیده حتما از یک علاقه به آن پدیده برمیآید. نقد نشان اهمیت یک پدیده و موضوع است. از روزی که در ستاد جشنواره مستقر شدم تا اختتامیه، کمتر از صد روز بود. در تغییرات کلی کشور هم قرار داشتیم و شرایط عمومی را هم کموبیش به آن مسلط یا حداقل از آن مطلع هستیم. فکر کردم که چه کار باید کرد که اگر روزی خواستیم جشنواره را نقد یا اصلاحش کنیم یا بازنگری در آن داشته باشیم و دوستان دیگری خواستند این کار را انجام بدهند، حداقل فضایی مناسب برای این ماجرا فراهم باشد. به نظرم تا وقتی یک فضای مناسب همدلانه، مسئولانه و کمی رفیقانه حاصل نشود، نمیتوان گفتوگوی جمعی را بابت حلوفصل مسئلهای آغاز کرد.
اصلا ایده «وطن مادر، مادر وطن» و رفتن به سمت فیلم «مادر» علی حاتمی و تصویر خانم رقیه چهرهآزاد به عنوان پوستر جشنواره از اینجا آمد. بالاخره باید در مورد این مفهوم حرف میزدیم. گیرم نقدهایی بر آن باشد. این نقدها هم حتما از سر علاقه است. بنابراین ایده اصلی شد احترام به سینما به واسطه «مادر وطن، وطن مادر»؛ یعنی تمام تلاش بر این صورت گرفت. با همه دوستانمان در ستاد جشنواره تلاش کردیم فضایی ایجاد کنیم که همه مشارکت داشته باشند. باید فضا میساختیم. زاویه دید جشنواره را از یک زاویه محدود به یک زاویه باز بردیم و با استفاده از تصاویر رؤیایی و لانگشاتهای غریب «جان فورد»، فکر کردیم که زاویه دید باید همینقدر وسعت داشته باشد که همزمان افق را ببینم، قهرمان را ببینیم و حتی اسبی که از دور میآید هم دیده شود.
درواقع هیچکس را به واسطه زاویه دوربینمان حذف نکنیم. گاهی اوقات ما با جمعکردن لنزمان چیزهایی را حذف میکنیم. انتخابمان است. اما فکر میکنم جشنواره باید لنز واید باشد و تقریبا میتوانم بگویم این اتفاق در اجزای مختلف افتاد. به همین واسطه از یک انضباط نسبتا حداقلی برخوردار بودیم. دوستانمان در بخشهای مختلف ستاد توانستند با برنامهریزیهای دقیق، خیلی پیش از اینکه اساسا وارد حوزههای عملی جشنواره شویم، برنامهها را منظم کنند. خودمان را مقید به رعایت این برنامهها کردیم.
امسال حتی جدول برنامه نمایش فیلمها در سینماها چند روز قبل از برگزاری جشنواره آماده بود و تغییر نکرد.
در جایی که بینظمی جزء زندگی روزمره است، ظاهرا نظم چیز عجیب و غریبی است. من به دلیل روحیات شخصی و اینکه انضباط برایم امر مهمی است، به نظرم خیلی کار پیچیده و سختی نیست که آدم تصمیم بگیرد کارش را درست انجام بدهد و منظم باشد و به آن اهمیت بدهد. همه این موارد از قاعده احترام میآید. این یعنی اینکه بیش از اینکه به دیگران احترام بگذاری، به خودت احترام گذاشتی و طبیعتا این موضوع به دیگران هم منتقل میشود. متأسفانه بسیاری از ما خودمان را اسیر همینی که هست میکنیم. میتواند طور دیگری باشد. باید از این اسارت ذهنی خودمان را خارج کنیم و به قول مارکز برای همدیگر پارتنرهای ذهنی پیدا کنیم.
دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر که در آن تماشاگر بودم، داور بودم یا در هیئت انتخاب حاضر بودم یا هر مسئولیت دیگری که داشتم، سعی کردم یک پارتنر ذهنی برای خودم بسازم. در خاطرات مارکز هست وقتی از او در مورد زمان «صد سال تنهایی» میپرسند، پاسخش این بوده که هرازگاهی در کافهای مینشستم و بخشهایی را که مینوشتم برای کسی که در آنجا کار میکرد، میخواندم و با او گفتوگو میکردم. اگر میدیدم آنچه نوشتم روی او تأثیری ندارد و پاسخی نمیدهد، نوشتهها را پاره میکردم و دور میانداختم. ما در ادبیات و در حوزههای فکری و معرفتی خودمان هم گفتوگو با خویشتن و گفتوگو با دیگران را داریم.
به نظرم باید خودت را جای تماشاگر یا فیلمساز بگذاری و حتی جای کسانی که در جشنوارههای دیگر کار کردهاند و بعد از خودت بپرسی کاری که قصد انجامش را داری درست است یا خیر؟ اگر درست است که هیچ و اگر غلط است باید از آن منصرف شد. گفتوگو با خود برای کسی که در این حوزه کار میکند یا اصلا در زندگی عادی لازم است. خود شما هم وقتی در مورد موضوعی با خودت این پرسش و پاسخ را مطرح میکنی، معمولا نتایج بدی نمیگیری. من هم این جشنواره را با پرسشهایی که از خودم کردم و پاسخهایی که دادم و اینکه این پاسخها در شرایط فعلی امکانپذیر است یا خیر و بین آنچه مطلوب من است و آنچه امکان من است، پیش بردم. اگر نظم و انضباطی وجود دارد، همه خروجی یک طرز تلقی از یک جنس از سلیقه است و البته همه سینما زندگی است و همه آن هم سلیقه است.
بنابراین فکر نکردیم فقط یک برنامه میدهیم برای اینکه به نظر برسد جشنواره منظمی داریم. فکر میکنم توانستیم تا حدودی به شور و شوق سینما پیش از دوران کرونا برسیم. من تمام این موارد را به دوران قبل از کرونا ارجاع میدهم؛ چراکه کرونا واقعا در کل جهان تغییری حیاتی، زیستی و فکری ایجاد کرد. بعد از کرونا هم ما با مسائل پرتلاطم اجتماعی روبهرو بودیم. درواقع چند جنس مخاطب سینما هم داریم؛ فیلمسازان، مردم، رسانهها، منتقدان و مدیران فرهنگی. ما با پدیدهای مواجه هستیم که تعداد مخاطبانش زیاد است و گاهی این مخاطبان مشارکت جدی هم در آن دارند. یعنی فیلمسازان علاوه بر اینکه مخاطب جشنواره هستند، برگزارکننده جشنواره هم هستند. اگر آنها نباشند، اصلا سینمایی وجود ندارد که جشنوارهای باشد.
در چنین وضعیتی، حکم عقلی این بود که با همه به تناسب وضعیت و زمان و مکان با حرمت حرف بزنیم، حریمشان را رعایت کنیم، از کسی تقاضای نامشروع نکنیم و به تقاضاهای نامشروع هم پاسخ ندهیم. این شد ایدههای کوچکی که با آن جشنواره را برگزار کردیم. موارد دیگری هم در این میان مطرح بود. مثلا به هر شکل ما یک برج میلاد داریم که میدانم برای اهالی رسانه و منتقدان فضای فیزیکی خوبی دارد، اما برای صدا و تصویر خوب و لذتبردن از سینما در این مفهوم ساخته نشده است و اصلا برای امر دیگری است. ولی اجتنابناپذیر هم هست، جای دیگری نداریم. رسانهها هم دوست دارند در یک مکان خاص باشند. ما سالنهایی که ظرفیتهای خوبی برای اهالی رسانه باشند، داریم و از کیفیتهای خوبی هم برخوردار هستند، اما انگار یک قرار ملاقات 10روزه عمومی در یک نقطه معینی وجود دارد و همه میخواهند در آن مکان یکدیگر را ببینند.
این شوق را میتوان هم با رویکرد به قول شما رسانهایها زرد نگاه کرد و هم سفید نگاه کرد. بچههای رسانه در سال فرصت زیادی برای دیدن یکدیگر ندارند و جشنواره این فرصت را ایجاد میکند که هم همدیگر را ببینند و هم فیلمسازان آنها را ببینند و مدیران هم در آن روزها در کنار اهالی رسانه حاضر هستند. یعنی عملا ما یک دورهمی بزرگ و عظیم را فراهم میکنیم. گاهی وقتها در این دورهمیها دلگیری و دلخوری هم هست. در سنت خودمان زیادی این موارد را داریم. در گذشتههای دور که عروسیها و حتی مراسم عزا در خانهها برگزار میشد، در این مراسمها همسایهها از هم بشقاب و وسیله قرض میکردند؛ ظاهرا ما با همین سیستم همچنان داریم کار میکنیم. سیستم جذابی هم هست البته. همه متقاضی کیفیت هستیم و گاهی اوقات کمکی هم به بالارفتن این کیفیت نمیکنیم. اینکه به کیفیت کار خودمان فکر کنیم و مسئله دیگران برای ما اهمیتی نداشته باشد، درست نیست. باید به تناسبی برسیم.
در این مدت نقدهای عموما منصفانه و گاهی هم غیرمنصفانهای مطرح شد که من برای هر دو آنها احترام قائلم. به منصفانهها و غیرمنصفانهها نگاه میکنم. اگر حرف حق در آن بیان نقد غیرمنصفانه هم وجود داشته باشد، به آن توجه میکنم و کسانی که منصفانه نقد میکنند، طبیعی است که به آن ارجاع میکنیم. خوشبختانه امسال هم مردم به سینماها آمدند و هم هنرمندان. هنرمندانی که در جشنواره فیلم داشتند، در صحنههای گفتوگوی عمومی با رسانهها حاضر شدند و به نظر من اتفاق مهمی بود. کاری که به لحاظ عاطفی فکر میکنم خیلی اهمیت داشت، این بود که ما به مسائل اجتماعی و سرزمینیمان توجه کردیم، به مسائل بینالمللی که ایران درگیرش است. چه در افتتاحیه و چه اختتامیه و چه در نمایش فیلم آقای شعبانی در سلسله نمایش ویژه و آنچه در جزیره بوموسی انجام دادیم، این موضوعات مد نظر قرار گرفت. در جزیره بوموسی نمایش فیلمهای جشنواره فیلم فجر را داشتیم. برای بچههای آنجا این نمایشها عجیب و غریب بود؛ چراکه فیلم ندیده بودند. وقتی پرده سینما باز میشد، برای آنها حیرتانگیز بود.
تلویزیون دیده بودند ولی رسم جمعینشستن و فیلمدیدن را نمیدانستند. اول بچهها برای فیلمدیدن آمدند، بعد مادرها و بعد خانوادهها. چیزی نزدیک به 18 روز نمایش فیلم در جزیره بوموسی داشتیم. اینکه یک سالن نمایش با کیفیت خوب با بودجه جشنواره فیلم فجر در جزیره آماده کردیم و فکر میکنم وارد زنجیره نمایشی میشود یا شده، از اتفاقات مهم امسال بود. اتفاقی که کمک میکند از جشنواره چهلوسوم یک یادگاری در جایی باقی بماند. بالاخره این سالن سینما بهواسطه جشنواره چهلوسوم فیلم فجر برای گروهی از هموطنان ما در یک جزیره در میان خلیج فارس و مشرف با تنگه هرمز راهاندازی شده است.
گاهی اوقات بیرحمانه پنچه به صورت هم میکشیم. به نظر من حوزه فرهنگ و هنر، حوزه دلربایی و دلبری است. اینکه پنجه به صورت یکدیگر بکشیم که دیگر حوزه فرهنگ و هنر نیست.
آنچه مهم است شاید آن علاقه عمیق و درعینحال زمانمند، مکانمند و تاریخمند نقش سینما در آینده این سرزمین است. سینما یک حرفه است. سینما در درون خودش هم صنعت است هم هنر و هم تجارت. اما امری فراتر از همه اینها هم هست و آن در واقع نقشی است که در آینده جهان نسبت به سرزمین ایران با جهان پیشرو از دریچه تصویر میگذارد و سینما در واقع آموزشگاه، دانشگاه، دانشنامه چگونگی حرفزدن با تصویر است. به دلیل علاقه جدی و اشتیاقی که به این سرزمین و اجزایش دارم، خوب و بد هم نمیکنم و تفسیم هم نمیکنم. نمیگویم این دوره و آن دوره، این دولتها یا آدمها. این سرزمین فراتر از دولتها و آدمهاست. یک معرفتی نسبت به این سرزمین در برخی از افراد وجود دارد و من سعی کردم از آنها بیاموزم که یک اهمیت ویژهای برایم پیدا کرده است.
ممکن است از نظر دیگران هم کمی مضحک به نظر برسد یا برای یک نسلی فاقد اهمیت باشد. اما اگر توانستیم مادرمان را با تمام فراز و نشیبهایش فراموش کنیم و از ذهن و قلبمان خارج کنیم، حتما در مورد وطن هم میتوانیم این کار را انجام دهیم و طبیعی است که نمیتوانیم این کار را بکنیم و بعد با یک درگیری جدید و شدید با خودمان مواجه هستیم. بهخصوص بعد از ازدستدادن، ما خیلی حسرت میخوریم. یادمان باشد که اگر روزی سرزمین را از دست بدهیم چه حسرتی ممکن است بخوریم. این سرزمین البته از دست نمیرود. اما بالاخره وقتی با عشق با آن رفتار کنیم، حسرتی هم باقی نمیماند، وقتی با مهر با آن برخورد کنیم و دوستش داشته باشیم و به آن عشق بورزیم، خودم را میگویم، راحتتر میمیرم. فکر میکنم هیچ مرگی راحتتر از مرگی نیست که با عشق به پیرامونت، دوستانت، فرزندانت و سرزمینت حاصل شود.
آن لحظه خیلی جذاب و خوب میتواند باشد. همین الان هم که این را میگویم فکر میکنم اگر این لحظه اتفاق بیفتد، چقدر خوب است؛ چراکه این عشق به همه یک منبع لایزال از انرژی است. به هر شکل هرآنچه خوبی و درستی در این جشنواره وجود داشت محصول کار و فعالیت همدلانه همه رفقای من در ستاد جشنواره بود که عمدتا جای دختران و پسران من هستند. بعضیها هم برادر. متأسفانه کسی در نقش پدری وجود نداشت. پدر ظاهرا به لحاظ سنی فقط خود من بودم و اگر خطا و نقصی وجود داشت، برعهده من است. این را به معنای رایجش نمیگویم. باز به لحاظ فرهنگی نکتهای بگویم. اینکه ما در روزگاری زندگی میکنیم که یکی از زیباترین سنتهای ارتباطیمان را فراموش کردیم و دیگر کسی به آن توجه نمیکند. بچههای تهران قدیم میدانند رسم گردنگیری چیست.
اگر من خطایی میکردم، خواهرم نزد پدر گردنگیر من میشد. او هیچ نقشی در خطای من نداشت، ولی گردن میگرفت. او گردن میگرفت برای اینکه از من حفاظت کند و به من یاد بدهد که تو هم باید یک جایی گردنگیر برادر کوچکترت باشی. گردنگیر رفیقت یا پدر و مادرت باشی. مفهوم گردنگیری که ممکن است یه کم واژه تند و تیز و جذابی به نظر نیاید ولی انصافا در جامعه ما گردنگیر خیلی کم شده است. هیچکس هیچ مسئلهای را گردن نمیگیرد. در زمان خوبی، پیروزی و موفقیت همه صف کشیدند. زمان شکست هیچکس امری را گردن نمیگیرد و دائم سعی میکنیم بگوییم ما نبودیم و فرافکنی کنیم. این مفهوم یکی از چیزهایی است که میتواند ملاحظات زیستی و ارتباطات ما را تغییر بدهد.
ما در سینما و فیلمها، قصهها و ادبیات، گردنگیر فراوان داشتیم و اصلا گردنگیری گاهی اوقات اولین خصوصیت یک قهرمان است و نیازمند این مفهوم هستیم که آن را گسترش بدهیم و مفهوم مهمی در حیات اجتماعی ماست. بعضی از پدیدهها با یک گردنگیری و یک معذرتخواهی ساده تبدیل میشود به یک صفحه سفید از دوستی و محبت که واقعا به آن احتیاج داریم و امیدوارم در جشنواره گوشههایی از این معرفتهای تاریخی و فرهنگی ما حداقل بروز و ظهوری داشته باشد.
خوشحالم که به بسیاری از ایدئالهایی که در ذهن شما برای برگزاری جشنواره فیلم فجر بود، نزدیک شدید. ولی فکر میکنم به دلیل ساختار خود جشنواره که در همه این سالها نیازمند تغییراتی در ساختار است و این تغییرات را ایجادکردن سخت به نظر میرسد، طبیعتا به بخشی از ایدئالها هم نرسیدید. این محققنشدن برخی ایدهها از داخل سینما به شما تحمیل شد یا خارج از سینما؟
صراحتا هیچ تحمیلی از هیچجا بابت هیچ امری نشد. اینکه ساختار جشنواره نیازمند تغییر و بازنگری است، بله من از روز اول گفتم اینکه تا جشنواره را درک نکرده باشید و مزیتها و موقعیتهایی که برای سینمای ایران فراهم کرده باور نداشته باشید و به لحاظ تحلیلی و تاریخی مستندات و مصداقهای نداشته باشیم، نمیتوان درمورد جشنواره حرف زد. جشنواره فجر نقش عجیبی را در سینمای ایران ایفا کرده است و شبیه آن را در هیچجای جهان نداریم. بارها این را گفتم که جشنواره فیلم فجر یگانه است. این را به معنای برتری نمیگویم. ولی نقشی را که در سینمای ایران بعد از انقلاب بازی کرده است نمیتوان بهراحتی فراموش کرد.
عمده نیروهای خلاق سینمای ایران از دل جشنواره فجر بیرون آمدند. در نویسندگی، کارگردانی، بازیگری، تهیهکنندگی، فیلمبرداری، صدابرداری، طراحی صحنه، تدوین، سالنداری، توسعه و رونق اکران، مشروعیت و مقبولیت و حضور در صحنههای بینالمللی و... منبع یا کرسی و ستونی که به آن تکیه کردند و همه آن موقعیتها حاصل شد، ستون و تنه اصلی سینمای ایران، جشنواره فیلم فجر بود و بار زیادی داد. از یک جایی به بعد فقط باید زیر سایه درختان بزرگ نشست. ممکن است دیگر میوه ندهند. این سرزمین درختان کهنسالی دارد که بار میوه ندارند، اما مقدس هستند. گاهی اوقات هم دوره برخی چیزها تمام میشود. بعضی وقتها احساس ما بنبست است. سینمای ایران در بنبست قرار ندارد. از نظر من اساسا بنبستی وجود ندارد. بنبست در ذهن ماست.
در عالم خلقت بنبستی وجود ندارد. ولی برخی از موقعیتها، موقعیتهای تمامشده است. باید به مسیر ادامه داد. جشنواره فیلم فجر در واقع شبیه پدری است که از جوانی با دو تا اتاق کوچک زندگی را شروع کرد. سینمای ایران از سیاه و سفید به رنگی تغییر کرد. از دوبله به صدای سر صحنه رسید. بازیگران و کارگردانها و نویسندگان زیادی دید. حالا همه آنها بزرگ شدهاند و برای خودشان مرجعیتی پیدا کردهاند. دیگر برای جشنواره فیلم فجر قاعده پدری تمام شده و قاعده پدربزرگی آغاز شده است و باید به فکر نوهها و نبیرهها و حتی ندیدههایش باشد. بالاخره زندگی تداوم دارد و حیات که متوقف نمیشود. شاید بگویید این حرف عاطفی و احساسی است. اصلا از نظر من این حرف عاطفی و احساسی نیست.
یک روش واقعی زیست انسان است و ما آدم هستیم. ما که آجر و آهن نیستیم. انسان که ویران نمیشود. انسان در هر شرایطی هم که باشد، سیزیف است که دوباره از پایین این قله، سنگ را به دوش میکشد. صد میلیون بار هم که برگردد، دوباره ادامه میدهد. راز انسان این است. امید در زندگی غیرقابل حذف است. ما هم محکوم به امیدواری هستیم. این حکم خلقت الهی و انسانی است و سینما در جهان امروز به عنوان یک صورت اجتنابناپذیر از هستی آدمی، چارهای ندارد جز اینکه دوباره بلند شود و اگر حذف شد، دوباره عیان شود. این امر دوبارگی مثل خود فیلمسازی است. ما فیلم میسازیم معمولا خسته میشویم، فیلم که تمام میشود غم غربتی همه را میگیرد و دلمان میخواهد فیلم دیگری زودتر شروع شود. بنابراین جشنواره فیلم فجر در مقام پدربزرگی که چشم در نوهها، نبیرهها و ندیدهها دارد، باید ساختار خودش را پیدا کند. چگونگی آن را من نمیدانم، فقط طرح موضوع میکنم.
شما دوره دبیری جشنواره چهلوسوم فیلم فجر را پشت سر گذاشتید.پیشنهادی دراینباره دارید؟
دلیل نمیشود چون مسئولیت جشنواره را عهدهدار بودم، پاسخ تمام سؤالها را بدانم. فکر میکنم این موضوع نیازمند یک گفتوگوی همگانی است. باید از زوایای مختلفی این ماجرا را دید. نسبت سینما با خود سینما، نسبت سینما با صنف، نسبت سینما با جامعه؛ همه این موارد موضوعات را باید بررسی کرد. نمیتوان تنها با یک پاسخ به همه موارد جواب داد. من حداقل بلد نیستم. بعضیها اصولا ذهنشان به این شکل است که این را برداریم و جای دیگری بگذاریم، همه چیز درست میشود. عالم خلقت هم به این شکل است که اگر پر پروانهای در گوشهای پر بزند، در جایی دیگر توفان میشود. بنابراین باید از ابعاد مختلف ماجرا را دید.
هنوز اواسط اسفندماه هستیم و مختصری از ماجرای اجرائی جشنواره باقی مانده است که باید جمعبندی شود و گزارشهایی را که از این حوزه داریم باید آماده کنیم. شاید بعد از نوروز یک قرار مفصلی را حداقل با خود دکتر فریدزاده ترتیب دهیم. خود او هم علاقهمند است این اتفاق بیفتد و یک بحث و گفتوگوی جدی پیرامون این ماجرا صورت بگیرد. اراده دکتر فریدزاده بر این است که باید یک دبیرخانه دائمی به عنوان دیدهبان سینمای ایران فراهم شود. درباره شکل، ابعاد و اندازهاش را واقعا باید کمی کار کرد که تخصص من هم نیست. دوستان دیگری باید در این زمینه کار کنند.
اشاره کردید جشنواره فجر به هیچ جشنوارهای در دنیا شبیه نیست. فکر میکنم بد نیست در مورد این موضوع صحبت کنیم که تعداد نمایشهایی که در جشنواره فجر داریم، از دیدگاه بسیاری از اهالی سینما، انگار که یک شبهاکران را در طول جشنواره تجربه میکنیم. امسال هم دیدیم که استقبال از فیلمها بسیار زیادی بود و سانسهای فوقالعاده زیادی در طول جشنواره داشتیم. نظر شما را در این مورد چیست؟ در طول برگزاری جشنواره فیلم فجر در سطح وسیعی در کل کشور اکران فیلمهای جشنواره را داریم. به نظر شما اتفاق خوبی است؟
باز این هم نوعی دیگری از یونیکبودن جشنواره فیلم فجر است. جشنواره فجر همزمان با دهه فجر انقلاب اسلامی برگزار میشود و به نوعی گل سرسبد همه رویدادهای بهمنماه محسوب میشود. میزان تقاضای حضور در جشنواره به شکل غریبی در بهمنماه افزایش پیدا میکند. من از روز اول گفتم هیچ سانس فوقالعادهای نمیگذارم. تا لحظهای که اولین سانس فوقالعاده آن هم روز دوازدهم که تازه نمایش فیلمها آغاز شده بود، انجام شد. همکارانم از سینماهای مختلف تماس گرفتند، سامانههای بلیتفروشی تحت فشار بودند، برخی از مخاطبان فیلمها دم گیشهها صف بسته بودند. من رسما تسلیم شدم. نمیدانم باید با این موضوع چطور برخورد کرد. ما امسال بیش از 140 هزار صندلی در کل نمایشها کاهش دادیم.
همچنین تعداد سالنها را کاهش دادیم. تعداد سالنهای اختصاصی تقریبا به نصف رسید. سالنهای رسانههای ما میلاد و ملت بود. سالنهای خانه سینما باغ کتاب و سپیده بود و یک سالن هم در ارشاد داشتیم. بنابه توافقی که با شهرداری داشتیم، یک سالن هم به شهرداری دادیم و تقریبا به هیچکس دیگری سالن ندادیم. در صورتی که میزان تقاضاها خیلی زیاد بود. با وجود این گفتم جشنواره فیلم فجر نسبتش با سینما چه به لحاظ فرهنگی، چه تجاری و اقتصادی باید بررسی شود. گاهی اوقات بعضی از فیلمها به لحاظ اقتصادی بهنفعشان است. درباره برخی از فیلمها به زیان آنهاست. نمیتوان یک مدل ثابت را برای همه در نظر گرفت. ولی میدانیم این مدل نمایش هیچ ربطی به دیدگاههای جشنوارهای ندارد.
اگر از خاصبودن جشنواره فیلم فجر صحبت میکنیم، به این دلیل است که در کل جهان هیچ جشنوارهای را سراغ ندارید که در قاعده ملی فیلمهای اکراننشده تولیدی ما قبل شروع جشنواره متقاضی حضور در جشنواره باشند و در بخشهایی از جشنواره حاضر شوند. این به نوعی یک جور رونمایی از همه این آثار هم هست. با این چه کار باید کرد؟ اشتیاقی را که مردم و هنرمندان دارند باید چه کرد؟ خیلیها دوست دارند اثرشان حتی شده یک نمایش در جشنواره فیلم فجر داشته باشد و من به آنها حق میدهم. ما باید یک تعریف متفاوت از جشنواره در آینده داشته باشیم. فکر میکنم جشنواره باید مطابق با سنتی که بر آن بنا شده که کشف استعداد و حمایت است، مبنای آن باید تشویق و حمایت باشد. حالا این مبنای تشویق و حمایت شامل چه کسانی باید باشد؟
چه کسانی اساسا نیازمند تشویق هستند؟ این عبارت وجود دارد که همه نیازمند تشویق هستیم. بله، ولی کسانی نیازمند تشویق بیشتر هستند یا نیازمندتر هستند. برای همین است که اگر فرزندمان لباس فارغالتحصیلی دانشگاه میپوشد، دور میایستیم و تماشایش میکنیم و ممکن است یک قطره اشکی هم در چشممان جمع شود. ولی بچههای کوچک و نوهها وقتی در باغ میدوند، خودمان فاصله میگیریم و از دور رشد آنها را تماشا میکنیم. به نظرم مدل تشویق به این شکل است. باید فضایی درست کنیم که به لحاظ اقتصادی برای سینمای ایران آورده داشته باشد که مقصودم آورده نقدی نیست.
آوردههای نقدی و آوردههای کلان اقتصادی که توجه مردم به سینماست و توجه همه به استعدادهای نو است. توجه به تکنولوژی و فناوریهای جدید است. همه ما چه شوق و ذوقی میکنیم از گرفتن اسکار از سوی دو جوان ایرانی که با هم فیلم ساختند. جشنواره فیلم فجر باید این نسل را چه در فیلم کوتاه، چه مستند یا فیلم بلند داستانی هدف قرار بدهد؛ یعنی حمایتگر باشد. برخی از ما که سنوسالی از ما گذشته، باید به جشنواره فیلم فجر کمک کنند. اصلا آنها باید پیشگام شوند و در نظام استاد شاگردی و نظام انتقال تجربه حضور داشته باشند و به این شکل فضا متفاوت خواهد شد.
شما کم درباره دستاوردهای جشنواره چهلوسوم صحبت کردید، در صورتی که اتفاق درخور توجه در جشنواره امسال نمایشهای ویژه بود؛ اتفاقی که میدانم برایش تلاش کردید و جنگیدید. درباره این بخش از جشنواره صحبت کنیم.
ما تعدادی فیلم داشتیم که به دلیل گوناگون که هیچکدام از این دلایل شبیه هم نبود، امکان حضور در بخشهای دیگر جشنواره را نداشتند. به دوستانم در سازمان سینمایی هم گفتم که اگر قرار است لنز واید بگذاریم و آینه تمامنمای سینمای ایران باشیم، مگر میشود آن فیلمها را ندید؟ بنابراین بخشی را طراحی کردیم، هماهنگ کردیم و حرف زدیم که به جشنواره اضافه شود. بخشی از این پروسه تلخ بود، بخشی شیرین و بخشی برای من برخورنده بوده. اما واقعا تحمل کردم. برخی از دوستانی که فیلمشان در این بخش نمایش داده شد و خیلی هم موفق بوده. همه شما درباره یک فیلم حرف میزنید، ولی به نظر من فیلمهای دیگری هم در آن بخش نمایش داده شد که فیلمهای باارزشی بود. گاهی اوقات با تکیه بر یک فیلم خدای ناکرده باقی فیلم را بیارزش نکنیم. ما در همه بخشها فیلمهای خوب داشتیم. در بخش ویژه هم فیلم خوب داشتیم.
نباید با یک جنسی از رفتار، سینمای ایران و فیلمسازان را تحقیر کرد. من با پدیدهای به اسم تحقیر به صورت اخلاقی و عقیدهای و رفتاری بهشدت مسئله دارم. اساسا هیچ انسانی در موقعیتی نیست که تحقیرش کرد. تحقیر یک امر غیرانسانی است. گاهی اوقات دیدگاه برخی از همکاران شما و من در بالابردن موقعیت برای یک فیلم ظاهرا دیدگاه مصلحانه است و ظاهرا از یک فیلم تعریف میکنند. ولی متوجه نیستند که گاهی اوقات با این حرکت فیلمهای دیگر را تحقیر میکنند. به نظرم این تعادل حداقل برای کسانی که حرفشان شنونده دارد، باید کمی مراعات شود. من این تذکر را به خودم و به برخی داوران هم دادم.
داوران درجه یکی داشتیم. اما از اینکه یکی، دو نفر از فیلمهایی حرف زدند، به آنها این جمله را متذکر شدم که میتوانید نظر شخصی خودتان را درباره فیلم بگویید، اما حق قیاسکردن فیلم با دیگر آثار را ندارید. برای من مهم بود که احترام به سینما و احترام به مخاطب را رعایت کنیم. به نظرم برای آینده سینمای ایران نیاز است یک تحقیق دقیق درباره همه این فیلمها صورت بگیرد. یک بار همه آنها دیده شود، فارغ از اینکه صاحب فیلم، کارگردان و بازیگر دلخور یا دلگیر میشوند. وقتی پدربزرگ هستی، گاهی اوقات باید تحمل احوالات نوه را داشته باشی. همیشه مسئول تربیت نیستیم، مسئول محبتیم. گیرم یک لگد هم بزند، عیبی ندارد. در نهایت اینکه شما اهالی رسانه از بخش ویژه جشنواره فیلم فجر لذت بردید، خوشحالم. از اینکه شرایطی به وجود میآید که همه آن فیلمها سال آینده بدون حرف پیش اکران عمومی بشوند، بیشتر خوشحالم که همه مردم این فیلمها را ببینند.
فکر میکنم همه ما در طول ادوار مختلف جشنواره فیلم فجر با این عبارت ناآشنا نیستیم که در جشنواره فیلم فجر جوایز تقسیم میشود. اینکه داوران در هر دورهای با سلیقه خودشان جوایزی اهدا میکنند، امر مهم و انکارناپذیری است. میخواهم نگاه شما را درباره این دوره جشنواره بدانم که آیا تقسیم جوایز، عبارت درستی است؟
اولا نگاه کنید که 23، 24 جایزه است. بالاخره دیدگاهی درباره فیلمها وجود دارد. امسال از نظر من چنین اتفاقی نیفتاده و از خروجی آن مشخص است. اگر این بود که همه جایزهها را باید مثلا به رسول صدرعاملی یا محمود رضوی میدادیم. این دو دوست را مثال زدم، چون دوستان نزدیک من هستند. واقعا اینطور نبود. هرکدام از فیلمها ظرفیتهایی داشتند. باز من تنه بزرگ سینمای ایران را نگاه میکردم. اینکه فیلمی در بخشی نقطه قوت داشته و جایزه به آن بخش اهدا شده است.
وگرنه فرض کن فیلم مورد علاقه تماشاگران و داوران در بخشهای مختلف فیلم آقای کریمی، «بچه مردم»، بود. چه چیزی را باید تقسیم کنیم؟ چرا باید این کار را بکنیم؟ یا مثلا جایزههایی که ابراهیم حاتمیکیا گرفت. در بخشی نوآوریهای ویژهای داشت و ما برای آن اصلا جایزه طراحی کردیم. جزء اختیارات دبیر است. ولی واقعا بخش دستاورد فنی فیلم «موسی کلیمالله» را نمیشد ندید. یک اتفاقی در سینمای ایران افتاده و یک فرصت جدید و پنجره جدید به لحاظ فنی و تکنولوژی به روی سینمای ایران باز شده است و باید این بخش را دید؛ چراکه باز میخواهیم به آینده یک خبر بدهیم. جایزه این بخش را نمیشد در بخش جلوههای بصری داد، چون باز حقی از آن بخش که افرادی خوب کار کرده بودند، ضایع میشد. به نظرم این تقسیم نیست؛ این عین عدالت است.
عدالت هیچ مفهوم معینی ندارد. از نظر من عدالت یعنی ظلمنکردن. ظلم که نکردی، حتما عادل هستی و مشخصات ظلم هم معلوم است. حتی چراغ قرمز که رد میکنی، از نظر من ظلم کردهای. بله، ممکن است به سلیقه شما باید جایزه را به کسی دیگر میدادیم یا به سلیقه داوران کسی دیگر بهتر بود. من واقعا در همه جلسات داوری حاضر بودم و همه دوستان لطف و محبت داشتند. اما دخالت نمیکردم، چون معتقد بودم که من زمانی دخالت کردم که انتخاب کردم. من دخالت خودم را به معنای مسئولیت انجام دادم. دیگر در جزئیات که نباید دخالت کنم. من انتخاب کردم این افراد داوران من باشند. با هیچکدام از داوران هم به دو بار مذاکره نرسیدم. مثلا زنگ زدم به تو گفتم داور میشوی؟ ذرهای فکر کردی، گفتی نه یا گفتی پنج دقیقه دیگر خبر میدهم و زنگ زدی و موافقت خود را اعلام کردی.
این پرسش هم معمولا بین داوران هست که چه کسانی هستند؟ من هم معمولا میگویم هیچکس جز تو نیست. به طنز میگویم وقتی باشی میفهمی باقی افراد چه کسانی هستند. وقتی نباشی چه اهمیتی دارد که چه کسی داور است. واقعا درباره هیئت انتخاب و داوری حتی در بخش مستند و کوتاه هم همین نظر را داشتم، بنابراین حق دخالت را باید از خودم بگیرم.
احترام شخصی، هنری، فرهنگی، مدیریتی و سینمایی آنها حکم میکرد بگذارم کار خودشان را بکنند. از نظر من به هیچکس ظلم نشده. از نظر من هیچ تقسیمی انجام نشده و به عبارتی هم تقسیم شده. تقسیم در ذهن ما مفهوم سیاسی و چنین مفاهیمی دارد، هیچکس بابت جایزه هیچ فیلمی به من چیزی نگفت. دلیلش هم واضح است؛ همه نامزدهای ما در اختتامیه حاضر بودند، بنابراین کسی نمیدانست برنده کیست. اگر قرار بود تقسیم صورت بگیرد، پیشاپیش همه خبردار میشدند. ولی چرا هیچکس خبردار نشد؟ چون تقسیمی صورت نگرفت. برای همین همه نامزدها به خودشان و حرفهشان احترام گذاشتند و به اعتبارشان افزودند، در رویداد حاضر شدند و برای همکارانشان دست زدند. البته شاید که دلشان میخواست خودشان جای آن فرد باشند. این را که من هم دلم میخواست جای یکی دیگر باشم. اینکه دلیل نمیشود چون ما جایزه نگرفتیم، پس همه چیز ظالمانه است و جایزه بگیریم، عادلانه است. نه، چنین اتفاقی در هیچ بخشی نیفتاد.
شما تلاش کردید بعد از مدتها سیمرغ مردمی به جشنواره فیلم فجر اضافه شود. همیشه هم درباره این سیمرغ حرفوحدیث زیاد است. امسال هم این حواشی ادامه داشت. فکر کنم اساسا ماهیت این سیمرغ همین است. نگاه شما به این موضوع چیست؟
اولا بخشی از آن برمیگردد به اینکه فیلم نسبتش با دیگر فیلمها چه بوده. امسال فیلمی که در هیچ بخشی از جشنواره نامزد نبود، جایزه مردمی به دست آورد. برای من سادهترین کار جهان این بود که وقتی میخواستم اعلام برنده بکنم، یک فیلم دیگر را اعلام کنم و هیچ اتفاقی هم نمیافتاد. ولی یقینا ظلم میکردم.
از مثلا فیلم دوم که «رها» بود و فیلم سوم که «موسی کلیمالله» و فیلم چهارم «زیبا صدایم کن» بود و همینطور به پایین، دوصدم فاصله داشتند. در آن فرمولها ظاهرا عدد کمی است و اهمیتی نداشت و این فیلمها در حوزههای دیگر نامزد بودند و به هرکدامشان جایزه میدادیم، سالن یک جنس دیگری میشد و به نظرم هیچکس هم هیچ اعتراضی نمیکرد. ولی نمیدانم تا لحظه مرگ با ظلمی که به آن فیلم کردم باید چه میکردم؟ اینکه فیلمی که جایزه مردمی را از جشنواره میگیرد، در اکران چه اتفاقی برایش میافتد، نمیدانم.
فیلم داشتیم که جایزه مردمی گرفته اما در اکران عمومی هیچ اتفاقی برایش نیفتاده و برعکسش را هم داشتیم. به نظرم این مورد باید یک بررسی جامعهشناسانه شود و کار ما هم نیست. کار بچههایی است که در حوزه علوم اجتماعی کار میکنند؛ اینکه چگونه است؟ البته بین اکران فیلمها همیشه مسئله داریم و این هیچ ربطی به جشنواره فیلم فجر ندارد. برخی فیلمها امکان تبلیغات وسیع و پرهزینه در همه فضاهای مجازی و غیرمجازی را دارند و برخی ندارند. بعضیها سلیقه تبلیغات و ایدههای تبلیغاتی روشن برای فیلمشان دارند و برخی اساسا ایدهای ندارند.
امسال به دلیل حضور در سمت دبیری جشنواره فیلم فجر، اشراف کاملی بر شکل برگزاری جشنواره داشتید. آیا تمام تجربههایی را که در این مدت پیدا کردید، مدونشده دارید و اساسا تجربهای که باید به دورههای بعد انتقال پیدا کند؟ حالا چه خود شما باشید چه دبیری دیگر؟ آیا این اتفاق میافتد که آزمون و خطاها و نقاط ضعف و قدرت این دوره، به دورههای بعد منتقل شود؟ چنین چیزی وجود دارد؟
عادت روزنوشت دارم که سالیان زیادی است با من است. در جشنواره که دفتر ویژه جشنواره داشتم و فکر میکنم دو تا دفتر است که تمام جزئیات را تا جایی که امکانش بود یادداشت کردم. همه جداول و مدارک را جمعآوری کردیم. امیدوارم در یک فرصت آنها را تبدیل به یک مطلب کنم که به دوست و دبیر بعدی یا آقای فریدزاده تحویل دهم. اصولا ما کار میکنیم، اما متوجه یک نکته نیستیم؛ کارکردن نیازمند این است که مستندسازی کنیم. وقتی از مستندسازی صحبت میکنیم، برخی فکر میکنند منظور ما فیلم مستند است. خیر. بعضی وقتها در مناطقی از تهران ساختمانهایی را میبینید که تاریخ ساخت دارد. معماری هم که آن را ساخته یک گوشه امضا کرده.
در کاشیکاریها هم این را داریم. همه چیز به تاریخ، زمان و مکان و اینکه توسط چه کسی ساخته شده، مستند شده است. باور میکنید من از آقای سیفالله صمدیان خواستم که براساس ایدهای که خودشان داشتند، همه پوسترهای برنده 42 دوره گذشته را جمعآوری کند و به نمایش بگذارد که البته در برج میلاد به نمایش گذاشتیم. باور میکنید هیچ چیز از دورههای قبل پیدا نمیشد. اینکه ما دنبال صورتجلسه جشنوارهها میگردیم، نمیدانیم کجاست! مسعود نجفی یک چیزهایی جمعآوری کرده، ولی حرف من این است که بخشی از این مدارک باید قاب شود و در موزه سینما گذاشته شود. آیا کسی سراغ دارد صورتجلسه دوره دوم جشنواره فیلم فجر کجاست؟
که داوران به چه کسانی رأی دادند؟ نتایج را داریم ولی صورتجلسه مهم است. خطی که با آن نوشته شده یا حتی تایپ شده است. این اسناد کجاست؟ یعنی هیچ امری را مستند و مدون نکردیم. اگر جمعآوری کردیم پیش شخصی است که فکر میکند ارث پدری است و اصلا حاضر نیست تحویل دهد. اینکه باید در دسترس باشد. از نظر من کل اسناد 43 دوره جشنواره فیلم فجر یا مثلا تا دوره سیام باید منظم و منتشر شود و محقق، پژوهشگر و دانشجوی سینما از آنها بهرهبرداری کند و متأسفانه موجود نیست. امسال سعی کردیم تمام مدارک را در مدلهای مختلف جمعآوری و نگهداری کنیم و در گاوصندوق بگذاریم. نسخه دیجیتالی و فیزیکی از این اسناد داشته باشیم و الان میتوانیم بگویم یک آرشیو از جشنواره چهلوسوم فیلم فجر در مدلهای مختلف از باب نگهداری وجود دارد.
در نهایت باید بگویم در زمینه اسناد دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر ضعف داریم یا فاقد اسناد روشن هستیم و اگر هم هست پراکنده موجود است. آنهم به این دلیل که جشنواره فجر یک بار در موزه سینما بوده، یک بار به شکل پیمانکاری بیرون سازمان بوده، یک بار در فارابی و... همینطور گشته و خانهبهدوش بوده و جشنواره در این 43 سال صاحب خانه نشده است.
این امیدواری وجود دارد که سال دیگر دبیر جشنواره فیلم فجر باشید؟
اصولا زندگی بدون امید امکانناپذیر است. نه چنین پیشنهادی نشده و من هم در مورش فکر نکردم و تا پیشنهاد نشود به آن فکر نمیکنم. این تصمیم آقای فریدزاده و جناب صالحی است و صمیمانه میگویم و صادقانه تا این لحظهای که در خدمت شما هستم در مورد جشنواره سال آینده پیشنهاد و گفتوگویی بین ما صورت نگرفته است.
کمی از جشنواره فاصله بگیریم. شما سالهای زیادی است در سینما مشغول کار هستید و فیلمهای زیادی را تهیه کردهاید و فعالیتهای صنفی بسیاری در کارنامه شماست. اما در تلویزیون سریالی را تهیه کردید که همچنان یکی از بهترین سریالهای تلویزیون ماست و هنوز درباره سریال «در پناه تو» صحبت میشود و اثرگذاری این سریال ادامه دارد. کمی در مورد این سریال با ما صحبت میکنید. اصلا فضای تلویزیون چطور بود؟ چه شد این سریال ساخته شد؟
در مورد «در پناه تو» معمولا حرف نمیزنم. دلیل اولش این است که فکر میکنم دومین یا سومین سریال من است و اولین سریالی است که از یک ایده مرکزی آن درون دفتر آغاز شد و به مرور توسعه پیدا کرد و تبدیل شد به این سریال و تا این لحظه آنچه در دفتر ما انجام شده، خوب یا بدش را کار ندارم، ولی همیشه ایدهها و فیلمنامهها در درون خودمان طراحی شده است. سفارش نگرفتیم و فیلمنامهای به ما پیشنهاد نشده. فیلمهای سینمایی هم همینطور. اینکه کسی یا جایی پیشنهاد بدهد
این فیلمنامه است یا پول هست بیاید تولید کنید، اصلا تا امروز چنین کاری نکردیم. «در پناه تو» درواقع میلی بود که در من وجود داشت، بابت مفهوم تهیهکنندگی که تنه به تنه تألیف میزد. ایده جذابی که علیرضا طلبزاده که تازه سربازی را تمام کرده بود، داشت و به واسطه بهرام دهقانی به من معرفی شد. نشستیم گپ زدیم و دیدیم که ایده جذابی است و یک گفتوگوی مفصل کردیم. تجربه حضور در دانشگاه را در آن مقطع علیرضا نداشت؛ چون تازه از سربازی آمده بود و این تجربه را ما داشتیم. البته بعد برخی دیگر از دوستان به مشاوره دعوت شدند و به مرور طی چند ماه درواقع به طرح جذابی رسیدیم و بعد طی ملاقاتی که من با دکتر حسین سلیمی که آن زمان مسئولیت گروه فیلم و سریال شبکه دو را داشتند و الان استاد برجسته دانشگاه هستند و چند سال پیش رئیس دانشگاه علامه طباطبایی بودند و از همان زمان هم آدم دقیق، خوشفکر و خوشخلق بودند.
باعث شد بین ما رفاقت و گفتوگویی دربگیرد و از دل آن گفتوگو «در پناه تو» درآمد. آن زمان سریالی برای شبکه دو میساختم و زندهیاد حمید لبخنده در آن بازی میکرد. فکر کنم آخرین باری که بازی کرد و جلوی دوربین رفت همان سریال «جاده» بود. آن زمان هم 16 میلیمتری میساختیم. در مسیری که به شمال میرفتیم که بخشی از فیلم آنجا گرفته میشد، درباره «در پناه تو» حرف زدیم و وقتی به تهران برگشتیم بالاخره متن را حاضر کردیم و علیرضا طالبزاده زحمت اصلی فیلمنامه را کشید. به دلیل رفاقت و محبتی که با حمید لبخنده داشتیم، به او پیشنهاد کارگردانی سریال را دادیم و او هم مشتاقانه پذیرفت و خیلی منضبط و دقیق بود. همیشه مدادهای تراشیدهشده بدتر از خود من داشت. مهمترین بخش سریال بازیگرانش بود. ما برای این بخش بیش از شش، هفت ماه وقت صرف کردیم.
بنای ما این شد که بازیگرانی در سریال حضور داشته باشند که تابهحال جلوی دوربین نرفتهاند. قید دیگری هم درباره بازیگران داشتیم؛ اینکه تا جایی که ممکن است از بین دانشجویان هنر باشند و حتما دانشجویان هنرهای نمایشی در اولویت بودند. عمده بچهها از بخش بازیگری و کارگردانی از ادبیات نمایشی بودند. فقط پارسا پیروزفر بود که از بخش هنرهای تجسمی به ما پیوست. بازیگر دیگری هم از کانال دیگری به ما پیوست. اصرار من این بود که حتما از بچههای دانشگاه استفاده کنیم. هنوزم این یکی از اصولم در کارهایی که انجام میدهم هست. بالاخره این خانوادهها بچههایشان دانشگاه میروند و هنر و سینما میخوانند و موظف هستیم به این وجه بها بدهیم. به وجه کشف استعداد هم واقف هستم، اما معتقدم تمام انرژی را در بخش آکادمیک بگذاریم، اگر نشد به سراغ منابع دیگر برویم. ضمن اینکه از این مسیر، سلامت بیشتری به لحاظ کاری حاصل میشود و اخلاق حرفهای در این مواقع بهتر کار میکند. «در پناه تو» در 46 قسمت ساخته شد که البته شما 24 یا 26 قسمت دیدید.
من هنوز «در پناه تو» را ندیدم. جزء اولین سریالهایی بود که آن زمان ماهواره نبود، اما میگفتند در نقاط مرزی ایران این امکان وجود داشت که آنتنهایی را به سمت خارج از ایران بگردانید و تلویزیونهای دیگر را هم ببینید. گزارشی وجود داشت که در زمان پخش «در پناه تو» همه آنتنها به سمت تلویزیون ایران برمیگشت. اینکه ما کمی موضوع لباس و حجاب را تبدیل به یک امر زیباییشناسانه کردیم برای مردم جالب بود. چادری که سر لعیا زنگنه میبیند، چادر مادرم بود و همه تلاشمان را کردیم و فکر میکردیم یک کار بزرگ و مهم میکنیم. نه بزرگ به ابعاد مالی، کار دلی. ترکیب سعید پورصمیمی، خدا نگهش دارد و هزارساله باشد، ثریا قاسمی و ایرج راد با جوانها ترکیب جالبی از بازیگران مقابل دوربین را تشکیل داد.
البته داود رشیدی که هیچوقت جلوی دوربین نرفت، محبوبه بیات که هیچوقت جلوی دوربین نرفت و یک بخشهایی که رفتند اما هیچوقت پخش نشد؛ چون ما در دو سه مرحله ممیزی خوردیم. بخشی از فیلمنامه را گفتند دیگر حق ندارید بگیرید. بخشی را در پخش از ما گرفتند و بخشی در پخش مجدد حذف شد. یادم هست که 11 قسمت آماده شد و هر پنجشنبه مدیر وقت شبکه میدید و توافق میکردیم که حالا این پخش شود. من علاقهمند بودم 46 قسمت آماده شود و بعد پخش شود. سیستمهای مونتاژ هم وضعیت خاصی داشت و در سازمان صداوسیما مونتاژ میکردیم و برادرم سعید تدوین میکرد. من هیچوقت این سریال را ندیدم؛ چراکه آن 11 قسمت کلا شد کمتر از سه قسمت و ما دیگر فاصله این پخش تا پخش بعدی نمیدانستیم نسخه بعدی چیست و بعد به لحاظ اقتصادی برای من صدمه سنگینی داشت.