دومین سالگرد بزرگداشت محمد امیر مظاهری برگزار شد
دومین سالگرد بزرگداشت محمد امیر مظاهری برگزار شد فراق دو ساله شد
در یک نیمروز آفتابی اسفندماه در قطعه 9 بهشت زهرا خانواده و دوستان و همکاران زندهیاد محمد امیرمظاهری گرد هم آمدهاند تا یاد او را زنده نگه دارند. آخرین روزهای سال، مظاهری بیش از هر زمان دیگر به روزنامه میآمد؛ چراکه میدانست در این روزهای پایانی، حضورش مایه دلگرمی و امید به آینده است؛ امید به آیندهای سخت. بدون اغراق روزنامهنگاری با همه شیرینیهایش همواره رو به سختی گام برمیدارد. شاید ازهمینروست که محمد امیرمظاهری همیشه در میان خانواده و دوستان و همکارانش زنده است؛ چراکه در همه سختیها یاریگر بوده است. او سالهای سال یاور و همراه مطمئنی برای اهالی فرهنگ و رسانه بود و در کنار آنان ایستاد. مهمترین درسی که میتوان از او آموخت این است که چگونه انسان میتواند پای کارهایی که دوست دارد بایستد و همه سختیهایش را به جان بخرد.
در یک نیمروز آفتابی اسفندماه در قطعه 9 بهشت زهرا خانواده و دوستان و همکاران زندهیاد محمد امیرمظاهری گرد هم آمدهاند تا یاد او را زنده نگه دارند. آخرین روزهای سال، مظاهری بیش از هر زمان دیگر به روزنامه میآمد؛ چراکه میدانست در این روزهای پایانی، حضورش مایه دلگرمی و امید به آینده است؛ امید به آیندهای سخت. بدون اغراق روزنامهنگاری با همه شیرینیهایش همواره رو به سختی گام برمیدارد. شاید ازهمینروست که محمد امیرمظاهری همیشه در میان خانواده و دوستان و همکارانش زنده است؛ چراکه در همه سختیها یاریگر بوده است. او سالهای سال یاور و همراه مطمئنی برای اهالی فرهنگ و رسانه بود و در کنار آنان ایستاد. مهمترین درسی که میتوان از او آموخت این است که چگونه انسان میتواند پای کارهایی که دوست دارد بایستد و همه سختیهایش را به جان بخرد.
بارها گفتهاند که شغل محمد امیرمظاهری نسبت چندانی با روزنامهنگاری نداشت، اما بیتردید خواستههای قلبیاش او را به سمت رسانه و کار فرهنگی کشاند؛ همان خواسته قلبی که به همه ما فرمان میدهد؛ فرمانی که حتی عقل معاشاندیش هم نمیتواند مانع آن شود. محمد امیرمظاهری به روزنامهنگاری و کار فرهنگی عشق میورزید و بالطبع برای رسیدن به هر عشقی باید از راههای سخت گذشت و بیتردید او همه این راهها را پشتسر گذاشت و با اینکه در دنیای امروز همهچیز زود از یاد میرود اما یاد و خاطره ایشان هنوز مثل روزهای اول زنده است.
مداح با صدای حزنانگیز میخواند و برخی هنوز به یاد صفا و مهرش آرامآرام اشک میریزند. گویا همین دیروز بود او را به آرامگاه ابدیاش آوردند.
همیشه آغازگران راههای دشوار نام درخشانی از خود برجای میگذارند؛ کسانی که مسیری را به وجود میآورند تا دیگران بتوانند در آن پیش روند. محمد امیرمظاهری یکی از همین آغازگران بود و یاد و نامش در میان اهالی مطبوعات بهعنوان یکی از ستونهای اصلی باقی خواهد ماند.
در خاطرات خانواده، همکاران و دوستان امیرمظاهری شباهتهای بسیاری دیده میشود؛ این شباهتها حکم تأییدی است بر روحیات و شخصیت ایشان که به گفته نزدیکانش پیش از اینکه کسی کمک بخواهد، کمک میکرد و کسی از محبتش بیبهره نمانده است.
پس از درگذشت آدمها، نام آنها یادآور خصایص آنهاست؛ چیزهایی که تا ابد در ذهن آدمها میماند و اگر کسی خاطره یا خصوصیتی از آن فرد را تعریف کند، دیگران تأیید و تصدیق میکنند؛ خُلقی که بعد از محمد امیرمظاهری در یاد آشنایانش باقی مانده، مهر و حمایت و بخشش است و بس.
پروانه قادرپناه، همسر مرحوم امیرمظاهری میگوید: «محمد برای راهانداختن کار آدمها نه نمیگفت، خصوصا اگر میفهمید آن فرد پول را برای خرید خانه میخواهد یا مشکلی دارد. حتی اگر پول نداشت، از کس دیگری قرض میگرفت تا بتواند مشکل آن فرد را حل کند. برایش مهم بود که کار دیگران را راه بیندازد».
48 سال از ازدواج پروانه قادرپناه و محمد امیرمظاهری میگذرد، ازدواجی که حاصل آن دو فرزند به نامهای گلنوش و کیانوش است.
پروانه قادرپناه، دانشجوی رشته هتلداری بود که برای دیدار با خانوادهاش از انگلستان به ایران بازگشت و در این سفر با محمد امیرمظاهری آشنا شد؛ جوانی که به تازگی دیپلم گرفته بود، سربازی نرفته بود و کار مناسبی هم نداشت، اما عشق برای شروع زندگی آن دو نفر کفایت میکرد و تا پایان عمر همراه محمد امیرمظاهری ماند و او را به سوی هرچه دوست داشت سوق داد. پروانه قادرپناه، همسرش را «عاشق» مینامد؛ عاشق خانواده و کار. او درباره نحوه ورود شوهرش به کار روزنامه میگوید: «زمانی که محمد مشغول ساخت ساختمانهای نارون شد، آقای عطریانفر به سراغ او آمد و پیشنهاد کرد تا برای راهاندازی روزنامه «شرق» سرمایهگذاری کند. محمد هم پذیرفت. من همیشه به او میگفتم این کار برای تو هیچ آوردهای ندارد، تو تمام ثمره مالی زندگیات را در روزنامه خرج میکنی و برایت سود ندارد. پس چرا به این کار ادامه میدهی. او جواب میداد من عاشق این کار هستم. همین که میبینم صدها نفر در این روزنامه مشغول به کارند و خوشحال هستند برایم کافی است. من دیگر پول نمیخواهم، همین که عاشق کارم هستم کافی است».
همسر محمد امیرمظاهری در جریان بخشی از امور خیری که همسرش انجام میداد بود اما بسیاری از آنها کارهایی بود که آقای امیرمظاهری بدون اطلاع خانوادهاش انجام میداد؛ مانند خانمی که برای تشکر بابت پرداخت هزینههای سیسمونی نوهاش و کمکهای مالی آقای امیرمظاهری به خانه ایشان رفت و آنموقع بود که خانم امیرمظاهری از کار خیر همسرش باخبر شد.
پروانه قادرپناه میگوید: «همسرم همیشه درباره کارهای اقتصادی و تصمیمات کاریاش با من مشورت میکرد. زمانی که بچههایمان کوچک بودند من خانهداری میکردم. محمد هم اصرار داشت که کنار بچهها بمانم اما زمانی که بچهها بزرگ شدند و مدتی از ایران رفتند، ما با هم سرکار میرفتیم و با هم به خانه بر میگشتیم. ما هم همسر بودیم هم رفیق. ما با هم بزرگ شدیم. هنوز نتوانستهام باور کنم واقعا محمد رفته است، ما عاشق هم بودیم».
گلنوش امیرمظاهری در ادامه صحبتهای مادرش گفت: «در این دو سال که پدرم در بین ما نیست حتی یک نفر را هم ندیدهایم که چیزی جز خوبی از پدرم به یاد داشته باشد. همیشه هرچه را برای خودش میخواست برای دیگران هم مهیا میکرد. هرچقدر میتوانست کار دیگران را راه میانداخت، نمیخواست کسی مشکلی داشته باشد».
دختر محمد امیرطاهری هم همچون مادرش در جریان کارهای خیر پدر بود. بسیاری از کارهای ایشان مانند آزادکردن زندانیها، کمک به برگزاری عقد و عروسی، تحت پوشش گرفتن ایتام هم از امورات خیری بود که امیرمظاهری از انجام آنها دریغ نمیکرد.
کیانوش مظاهری جملهای از پدرش در یاد دارد که «راه درست یکی است و راه غلط هزارتا. آدم همیشه باید همان راه درست را برود». و با اشاره به خلقیات پدرش گفت: «بزرگترین درسی که پدر به ما آموخت انسانیت بود. ایشان عاشق کشورش بود و هرکاری میکرد برای پیشرفت مردم و کشور بود. همیشه سعی میکرد به همه کمک کند. بعد از اینکه پدرم فوت کرد هر روز افرادی میآمدند و میگفتند که آقای مظاهری آنها را صاحبخانه کرده و در خرید خانه و ملک به آنها کمک کرده است». پسر آقای مظاهری هم میگوید: «زمانی که یکی از روزنامهنگارانِ بازداشتشده از زندان آزاد شد، باورش نمیشد که در طول دوره حبس، هر ماه حقوقش به حسابش واریز شده، اما پدر این کار را انجام داده بود».