اخراج نخبگان و استخدام ناکارآمدان
عدالت در مراکز آموزشی ما اینگونه است که فرزندان گروههای خاص با پرسنل و امکاناتی فوقالعاده، بدون پرداخت هزینه و با داشتن امتیازهای ویژه مانند کلاسهای کنکور رایگان، کتابهای کمکدرسی رایگان، اردوهای زیارتی-سیاحتی رایگان، برنج رایگان، روغن رایگان و لوازمالتحریر رایگان مشغول تحصیل هستند، اما در مقابل سایر دانشآموزان دو دسته میشوند؛ آنها که میتوانند از پس هزینه مدارس غیرانتفاعی برآیند و آنها که نمیتوانند هزینههای سنگین مدارس غیرانتفاعی را پرداخت کنند و در مدارس دولتی تحصیل میکنند.


علیرضا رستمی-دبیر انجمن اسلامی دانشگاه خلیج فارس: عدالت در مراکز آموزشی ما اینگونه است که فرزندان گروههای خاص با پرسنل و امکاناتی فوقالعاده، بدون پرداخت هزینه و با داشتن امتیازهای ویژه مانند کلاسهای کنکور رایگان، کتابهای کمکدرسی رایگان، اردوهای زیارتی-سیاحتی رایگان، برنج رایگان، روغن رایگان و لوازمالتحریر رایگان مشغول تحصیل هستند، اما در مقابل سایر دانشآموزان دو دسته میشوند؛ آنها که میتوانند از پس هزینه مدارس غیرانتفاعی برآیند و آنها که نمیتوانند هزینههای سنگین مدارس غیرانتفاعی را پرداخت کنند و در مدارس دولتی تحصیل میکنند.
از کلاس اول ابتدایی که اولین سال تحصیلی دانشآموزان است، کاملا میتوان مشاهده کرد که اختلاف طبقاتی میان خانوادهها در سرنوشت دانشآموزان چه تأثیری دارد. در این شرایط، فرزند یک کارگر در مدرسه دولتی با کمترین امکانات، چگونه میتواند پابهپای فرزند یک فرد پولدار که در مدرسه غیرانتفاعی با بالاترین امکانات درس میخواند، رقابت کند؟ برای ورود به دانشگاه تمام دانشآموزان باید در آزمون سراسری که سازمان سنجش به نام «کنکور» برگزار میکند، شرکت کنند تا به قول خودشان عدالت رعایت شود. درحالیکه کنکور، تجارتی است که سلامت روان، خوشحالی، جوانی و پول را از داوطلبان میگیرد. تجارتی پرسود که کاسبان آن هیچوقت اجازه اصلاح نمیدهند و هر سال با تغییر قوانین سعی دارند کتابهای بیشتری بفروشند و کلاسهای بیشتری برگزار کنند؛
«هر جلسه کلاس (یک ساعت و نیم) با قیمتی حدود پنج میلیون تومان برگزار میشود. تجارتی که از تجارت اعضای بدن خطرناکتر است؛ چراکه فشار روانی این آزمون آنقدر زیاد است که بارها شاهد اقدام به خودکشی در میان جوانان کنکوری بودهایم. این تجارت پرخطر و پرسود نهتنها از جیب مردم دزدی میکند، بلکه امید را که آخرین سلاح مردم در برابر مشکلات زندگی است نیز نابود میکند. در کنکور، برخلاف مدارس، مسئولان سعی دارند آزمون برای همگان یکسان برگزار شود. سؤالات یکسان، زمان پاسخگویی یکسان، کیک و ساندیس یکسان و در مرحله آخر این آزمون، داوطلبان بر اساس نتایج کارنامه باید انتخاب رشته کنند.
بااینحال، اینجا هم عدالت رعایت نمیشود؛ دانشآموزانی که شرایط ویژهای دارند، با مهر ویژهای که روی پاسخنامهشان میخورد، شرایط دیگری پیدا میکنند. این مهرها زده میشود تا موقع اعلام نتایج، درصدها در اعداد پنج یا ۲۵ ضرب شوند و سپس رتبه اعلام شود؛ به زبان سادهتر یعنی شما با داشتن سهمیه از رتبه ۴۰ هزار میتوانید به رتبه سهرقمی برسید. همه اینها در شرایطی است که جامعه دانشجویی در آینده مردم سرزمینش میتواند بسیار اثرگذار باشد. دانشجو بهعنوان موتور محرک توسعه، در حل چالشهای متعددی مثل مسائل اقتصادی و مشکلات اجتماعی و سیاسی، نقشی بیبدیل دارد. اما آیا فضای فعلی دانشگاهها امکان انجام این مسئولیت تاریخی را به دانشجویان میدهد؟ در دانشگاههای دولتی که بیشتر صندلی آنها با سهمیهها پر شده است، مسئولان اجازه بلندشدن هیچ صدای مخالفی را نمیدهند و نخبگان دانشگاهی به علت اعتراض به قانونشکنی اخراج میشوند.
دولت سالها روی نخبگان سرمایهگذاری میکند؛ این سرمایههای انسانی باارزشتر از تمام سرمایههای دیگرند، اما بهراحتی با برخورد سلیقهای مواجه شده و از دانشگاه اخراج میشوند. اخراج نخبگان و استخدام افراد ناکارآمد، تنها در دانشگاه اتفاق نمیافتد؛ در سازمانهای دیگر هم شاهد این سیاست نادرست در بهکارگیری افراد هستیم. برخوردهای سلیقهای در دانشگاه نهتنها دانشجویان را هدف قرار داده، بلکه استادان حامی حقوق دانشجویان هم بیبهره از این برخوردها نمیشوند و خیلی از آنها به علاوه تذکر، حکم تعلیق میگیرند. این سیاست دستاوردی جز ناکارآمدپروری ندارد. این سیاست نادرست باعث شده تا شاهد موجی از مهاجرت نخبگان، دانشجویان و استادان از این سرزمین باشیم؛ موجی که از دل دانشگاهها برخاسته و تبدیل به زخمی عمیق بر پیکر ایران شده است.
چرا بهترین فرزندان این خاک، برای ساختن آیندهای روشنتر، ترک وطن میکنند؟ این زخم، نهتنها از مشکلات اقتصادی، بلکه از نبود امید، آزادی و احساس بیارزشی در میان دانشجویان و دانشگاهیان نشئت میگیرد. امروز بسیاری از همکلاسیهای من بهجای رؤیای ساختن فردایی بهتر برای ایران، رؤیای زندگی در سرزمینی دیگر را در سر میپرورانند. آنها که باید شانه به شانه ما در مسیر توسعه این کشور گام بردارند، حالا دل در گرو رفتن دارند. آیا این شایسته ایران است؟ کشوری که روزی به نخبهپروریاش افتخار میکرد، اکنون در حال از دست دادن سرمایههای انسانی خود است. دانشگاه باید امید و انگیزه خلق کند، نه سرخوردگی و یأس. اما آیا در دانشگاههای ما، فضای نقد وجود دارد؟ آیا دانشجویان ما میتوانند بیهراس از عواقب، از وضعیت رفاهی، صنفی، آموزشی و مشکلات جامعه خود سخن بگویند؟