گفتوگو با جاسم غضبانپور، درباره فیلم «زندگی و دیگر هیچ»
قرار نبود عکاس فیلم باشم
جاسم غضبانپور عکاس باسابقه ایرانی که عکسهایش از جنگ هشتساله ایران جایگاه ویژهای دارد، در مقطعی از زندگیاش، عکاسی فیلم را با «زندگی و دیگر هیچ» به کارگردانی عباس کیارستمی تجربه کرد. عکسهای منحصربهفرد از فیلمی که در شرایط ویژهای ساخته شد
جاسم غضبانپور عکاس باسابقه ایرانی که عکسهایش از جنگ هشتساله ایران جایگاه ویژهای دارد، در مقطعی از زندگیاش، عکاسی فیلم را با «زندگی و دیگر هیچ» به کارگردانی عباس کیارستمی تجربه کرد. عکسهای منحصربهفرد از فیلمی که در شرایط ویژهای ساخته شد. عکسهایی که در قالب کتاب «زندگی و دیگر هیچ» منتشر شد، عکسهایی تماما سیاه و سفید در قالب نگاتیو که همین فرم عکاسی آن را خاصتر کرده است. غضبانپور معتقد است این مدل عکاسی، عکس را از حالت کارتپستالی خارج میکند و اصولا به عکاسی سیاه و سفید علاقهمند است و درآن دوران این علاقه بیشتر هم بود. او میگوید: «بر اساس تعهدی که به نگاتیو داشتم عکسها را در این قالب ارائه دادم و دخل و تصرفی در آنها صورت ندادم. در هر قاب از چند فریم استفاده شده است و یا بخشی از فریم قبلی و بعدی در آن هست. برای اینکه به مخاطب بگویم داستان این عکسی که میبینید ادامه دارد و کنجکاوی مخاطب را برانگیزد».
عکسهای جاسم غضبانپور از این فیلم سینمایی بیش از هر چیز، هولناکی و تلخی گذران روزگار مردمان در زلزله رودبار را یادآوری میکند و البته سندی است تصویری از رویدادهای پشت صحنه فیلمی که در شرایطی دشوار مقابل دوربین رفت. مرور عکسهای این کتاب واقعیترین لحظات پشت صحنه «زندگی و دیگر هیچ» را پیشرویمان میگذارد و از دریچه نگاه غضبانپور میتوان مصائب این زلزله هولناک را عمیقتر درک کرد. اما اولین رویارویی غضبانپور با عباس کیارستمی ازجمله پرسشهایی است که با او مطرح میکنیم. «قرار نبود عکاس فیلم باشم. بعد از زلزله رودبار مجله عکس، ویژهنامهای منتشر کرد که عکسهای من در آن شماره بود و گویا عباس کیارستمی این ویژهنامه را دیده بود و زمینه همکاری از همین جا آغاز شد».
غضبانپور در بخش دیگری از صحبتهایش به شرایط دشوار عکاسی در رودبار اشاره کرد و گفت: «شبی که زلزله رودبار اتفاق افتاد، خرمشهر بودم. اول صبح به فرودگاه تهران رسیدم. دقیقا در فرودگاه متوجه شدم رودبار زلزله وحشتناکی اتفاق افتاده. در مدت زمان کوتاهی، به دفتر آمدم، فیلم برداشتم و به سمت فرودگاه راه افتادم و با پروازهای هوایی ارتش که مشغول کمکرسانی به زلزلهزدهها بود، به سمت فرودگاه رشت حرکت کردم و از همان دقایق اول عکاسی را شروع کردم و بیاغراق تا زمان شروع به همکاری با کیارستمی هفتهای یک بار به رودبار میرفتم و برمیگشتم و اتفاقات آنجا را دنبال میکردم. برایم عجیب بود که فضای زلزله به فضای جنگ اینقدر شبیه است. اولین برخورد جدی من با فضای وحشتناک زلزله زمانی بود که زن عربی را در قبرستان رودبار دیدم. شروع کردم به عکاسیکردن و همزمان به صحبتکردن با او پرداختم. روز دوم زلزله در قبرستان رودبار عکاسی میکردم که دیدمش از دور با یک عبا و روسری عربی خاکآلود و گیج از جاده قبرستان بالا میآمد. از همان دور شروع کردم به عکاسی از او. مات و مبهوت بود. اشکی نداشت که بریزد. سر صحبت را با او باز کردم. به عربی گفتم اهل کجایی؟ گفت خرمشهر. گفتم اینجا چه میکنی؟ نگذاشت حرفم تمام شود گفت شوهر و پسرم را خاک کردهام. شوکه شده بودم گفت اول جنگ که جنگزده شدیم، شوهرم از آدمهای متمول خرمشهر بود. گفت حالا که همهچیزمان را از دست دادهایم برویم جایی که کسی ما را نشناسد و از نو شروع کنیم. برای همین آمدیم در این روستا که چند خانواده بیشتر نداشت و از نو شروع کردیم. درست 10 سال است که اینجا هستیم جنگزده. حالا که جنگ تمام شده، میخواستیم برگردیم خرمشهر ولی پریشب زلزله شد. حالا زلزلهزدهام و بدون آنها باید به خرمشهر برگردم. همینطور که حرف میزد، در سربالایی جاده از من دور شد».
خاطرات غضبانپور از عباس کیارستمی به روزهای پیداکردن لوکیشن فیلم «زندگی و دیگر هیچ» برمیگردد. «عباس کیارستمی از من آرشیو عکسهایی که از زلزله داشتم را خواست و قرار شد من به عنوان یکی از دستیاران کارگردان در پروژه حضور داشته باشم. حرفی از عکاسی در بین نبود. پروژه از اتوبان تهران- کرج شروع شد. دوربین هم همراهم بود و برای خودم عکاسی میکردم. روزهای اول فیلمبرداری بود که عباس کیارستمی خبر داد برای این فیلم، اسپانسری در فرانسه پیدا شده است و از من خواست عکسهایی که از ابتدای فیلمبرداری گرفتم را چاپ کنم و به دست خانمی که مسئول ارتباطات فیلم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود برسانم. برخی از عکسهایی که در شمال باید عکاسی میکردم را در همان اتوبان بازسازی کردیم. مثل همان عکس که بازیگر اول فیلم که نقش کارگردان را بازی میکند، پوستر «خانه دوست کجاست» را در دست گرفته و روی پوستر به فرانسوی «خانه دوست کجاست» نوشته شده است. بعد از این عباس کیارستمی خواست که برای فیلم هم عکاسی کنم و من همزمان عکاسی فیلم را هم انجام میدادم. از ابتدا با کیارستمی شرط کردم که معمولا با 2-3 بدنه عکاسی میکنم. این روال هنوز هم ادامه دارد. معمولا لنز عوض نمیکنم و طول رنج لنز 24 تا 300 را دارم که ناچار نباشم وسط کار لنز عوض کنم. جالب است از ابتدا که عکاسی فیلم «زندگی و دیگر هیچ» را شروع کردم تا روز آخر، مدام از عباس کیارستمی میشنیدم که: «از چی عکاسی میکنی؟» برایش توضیح میدادم یک بدنه مخصوص عکسهای فیلم است و برای گیشه ثبت میشود و بدنه دیگر عکسهای مخصوص خودم بود. دقیقا عکسهایی که در کتاب «زندگی و دیگر هیچ» میبینید. با اینکه همیشه برایش توضیح میدادم، اما او هر بار این سؤال را میپرسید».
غضبانپور در بخشی دیگر از صحبتهایش به خاطراتش از عباس کیارستمی اشاره کرد. «اصولا عباس کیارستمی فردگرا بود و این نکته همیشه در مورد او برایم جالب بود. نکته دیگری که درباره او همیشه در ذهنم مانده، گروه کوچک او بود. در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» همایون پایور مدیر فیلمبرداری، کارهای فنی فیلم را هم انجام میداد. حسن زاهدی مدیر صدابرداری، هم کار خودش را انجام میداد و هم بعد از مسمومشدن من مدیریت تهیه غذا برای گروه را بر عهده داشت و همزمان گریم هم میکرد. عباس کیارستمی سعی داشت که نفرات سر فیلم، به حداقل برسند. خانم مهرانه ربی هم دستیار کارگردان بود و هم منشی صحنه. دستار حسن زاهدی هنرپیشه هم بود و همزمان کار تدارکات هم انجام میداد. شیوه کار عباس کیارستمی مستندگونه بود. در این فیلم سناریویی به معنی رایج وجود نداشت. طبیعی است که در چنین شرایطی گروه فیلمبرداری نمیدانست، امروز چه صحنهای فیلمبرداری خواهد شد؟ یا در چه لوکیشنی خواهیم بود؟ و مهمتر اینکه چطور وسیلهای همراه داشته باشد؟ در نتیجه همه وسایل همراهمان بود چراکه عملا فیلم شکار لحظهها بود. عباس کیارستمی ناگهان، تپهای میدید و تصمیم میگرفت که ماشین رنو، از این تپه بالا برود. اینطور نبود که همه چیز در یک برداشت اتفاق بیفتد، اما پیداکردن لوکیشنها اتفاقی بود. یک روز تصمیم گرفت، صحنه تکدرخت «خانه دوست کجاست» را تکرار کند. عملا لوکیشنی شبیه به آن پیدا نمیشد، پس تصمیم بر این شد تا درختی را از جایی برداریم و به لوکیشن دیگری برویم. در تمام مدتی که درخت روی باربند ماشین بود تا اینکه به لوکیشن مورد نظر برسیم، برگهایش کنده شد و دیگر هیچ برگی نداشت. مجبور بودیم به درخت برگ بچسبانیم. به نظرم فیلم کاملا مستند است».
غضبانپور در بخشی دیگر از صحبتهایش به نگاه مستندگونهاش در عکاسی اشاره کرد و گفت: «نوع کارم مستند است. اصلا عکاسی را به این جهت انتخاب کردم. از ابتدا هم به این قائل بودم که اگر قرار است عکاسی فیلم انجام بدهم باید نگاهم مستقل از نگاه کارگردان باشد و به همان شیوه مستند عکاسی کنم. عکسهای من در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» اصولا ربطی به فیلم نداشت. در تمام مدتی که عکاسی میکنم حتی اگر پرتره هم میگیرم، مستند است. تابهحال هیچکس را پشت میز نگذاشتم و عکاسی نکردم. دوست دارم زندگی در عکس جاری باشد و من هم کار خودم را بکنم. گاهی برای رسیدن به این خواستهام، بیش از 100 فریم عکاسی کردم تا به فریم دلخواهم رسیدم. حتی اگر پروژه معماری عکاسی کردم هم نگاهم مستندگونه بوده است. زمانی که وارد خانهای شدم و دست به دوربین بردم، از صاحبخانه نخواستم برای دوربین من چیزی از وسایل خانه را جابهجا کند. در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» هم همین بود. از این جهت روحیه من با عباس کیارستمی کمی متفاوت بود. به همین دلیل در کنار عکسهایی که برای فیلم میگرفتم، برای دل خودم هم عکاسی میکردم».
او در پاسخ به این پرسش که این اختلاف عقیده، در کار چطور نمود پیدا میکرد؟ گفت: «همانطور که اشاره کردم از ابتدای ساخت فیلم، عباس کیارستمی مدام این سؤال را از من میپرسید که «از چی عکاسی میکنی؟» او میگفت مگر عکاسی هم مدیا است. مگر میشود با عکس حرف زد یا عکاسی... اصولا عکاسی را داخل آدم حساب نمیکرد. عکاسی برای من تعریف دیگری دارد. وقتی شاتر میزنم، آرام میشوم. حداقل زمان عکاسی، ساعتها با هیچ فردی حرف نمیزنم و همه سلولهای بدنم در خدمت تصویری است که در حال شکلگرفتن است. وقتی عکاسی میکنم، همزمان به 10-20 پروژه مختلف عکاسی فکر میکنم. مثلا پروژهای که از سال56 شروع کردم و تا امروز ادامه دارد و برایش عکس جمع میکنم و یا پروژهای که همان زمان بداهه انتخاب و عکاسی میکنم. عکسهایی که از زلزله رودبار ثبت کردم، 99 درصد آنها عکسهایی است که برای دل خودم گرفتم. برای این فیلم 22 حلقه عکاسی کردم و بلافاصله بعد از فیلمبرداری به خودش تحویل دادم».
او صحبتهایش درباره تجربه همکاری با عباس کیارستمی را اینطور به پایان رساند: «درمورد هنر عکاسی عباس کیارستمی صحبتهای زیادی انجام شده و خودش در زمان حیات، درباره این زمینه از فعالیتهایش توضیحاتی داده است. خاطرم هست که تا زمان ساخت فیلم «زندگی و دیگر هیچ» که من در کنارش کار میکردم، فعالیت عکاسی نداشت. چند باری در مصاحبههایش میدیدم که وقتی عکاسی او را به چالش میکشند، پاسخش این بود که من یک گرافیست هستم و عکسهایی را میسازم. المانهای مختلف را میگیرم و به تصویری جدید تبدیل میکنم».
او ادامه داد: «در گذشته عکاسی فیلم برایم مفهوم جالبتری داشت و سعی داشتم تا این شاخه از عکاسی را تجربه کنم. بعد از عکاسی در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» برای مدت خیلی کوتاه سر صحنه فیلم «درخت گلابی» ساخته داریوش مهرجویی هم حضور داشتم و متوجه شدم که تا چه حد فضای موجود در پشت هر فیلم، به عنوان یک عکاس دور از ذهنیت من است. دو روز به دعوت دوست بسیار نازنینم فریار جواهریان فیلم «درخت گلابی» را عکاسی کردم و بعد از آن سینما و عکاسی فیلم را برای همیشه کنار گذاشتم».