مرگِ دیگر آلبر کامو
کامو در سال 1960 هنگامی که در فرانسه در حادثه تصادف با اتومبیل کشته شد، روی نسخه اولِ رمان «آدم اول» کار میکرد و چندی پیش از آن در نامهای نوشته بود: «همه تعهداتم را برای سال 1960 لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود.


پارسا شهری: کامو در سال 1960 هنگامی که در فرانسه در حادثه تصادف با اتومبیل کشته شد، روی نسخه اولِ رمان «آدم اول» کار میکرد و چندی پیش از آن در نامهای نوشته بود: «همه تعهداتم را برای سال 1960 لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد». اما حادثه تصادف زمانی پیش آمد که عازم پاریس بود تا کاری تازه یعنی کارگردانی تئاتری تجربی را آغاز کند. کامو بهتعبیرِ ژرمن بره هنوز در چهلوشش سالگی احساس میکرد میتواند به آنچه زمانی آن را «نیروی حیاتی رعبآور» خوانده بود، متوسل شود اما مرگ نوشتار کامو را ناتمام گذاشت. سراسر زندگی کامو بیتردید در دوران جنگها، انقلابها، ایدئولوژیهای متضاد و اردوگاههای کار اجباری سپری شد. دورهای شور و غوغا جهان را درنوردیده بود اما تا جایی که به کامو مربوط میشد، هنرمند ضرورتی نداشت تا در سیاست زمانه مداخله کند، البته در مقامِ انسان ماجرا تفاوت دارد. کامو هنگام دریافت جایزه نوبل ادبی سال 1957 در مقالهای با عنوانِ «خلاقیت و آزادی» مینویسد: «ما شاید بهعنوان هنرمند ضرورتی نداشته باشد که در امور جاری زمانمان دخالت کنیم اما به عنوان انسان چرا. ...از زمان نوشتن نخستین مقالههایم تا واپسین کتابم، من به طرفداری از آنان که تحقیر و لگدمال شدهاند، هرکه بودهاند، بسیار نوشتهام، شاید بیش از حد؛ اما علت این بوده است که من نمیتوانم خود را از مسائل روزمره جدا کنم». اینطور که پیداست کامو خود را از آن دسته نویسندگانی میداند که هنر را در خدمت انسان میدانند و نه انسان را در خدمت هنر. جووانی کاتللی، رماننویس و استاد دانشگاه، معتقد است آلبر کامو مردی بود آزاد و سرکش و خطرناک. خطرناک برای قدرت، برای هر قدرتی که او نزدیکی ذاتی آن به استبداد و افراطکاری و بیدادگری را افشا میکرد. خطرناک برای وجدان گناهکار فرانسویها و شورشیان الجزایری و همدستان سابق نازیها در جنگ جهانی دوم و استالینیستها؛ خطرناک برای اخلاق بورژوایی و برای جامعه روشنفکری حتی. «خطرناک بود چرا که میتوانست همهچیز را تنها از دریچه ذهن انتقادی و صداقت راسخ و عشق مطلقش به انسان و کل زندگی ببیند». ازاینرو به زعمِ کاتللی بسیار بودند آنها که از مرگ و سکوت ابدی کامو سود میبردند: ملیگرایان فرانسوی که تمایلی به استقلال الجزایر نداشتند؛ افراطیون الجزایری که از میانهرویاش نسبت به سرنوشت فرانسویهای الجزایریتبار در صورت استقلال الجزایر آزرده بودند؛ نیروهای ارتجاعی که در وجود او قهرمانِ مقاومت و چپگرایی را میدیدند؛ استالینیستها و اتحاد جماهیر شوروی که یورش خشونتبارشان به مجارستان سبب شده بود که او با شهامتی استثنائی به سمتشان یورش ببرد؛ دیکتاتورِ فاشیست اسپانیا که کامو با نقشآفرینیها و سخنرانیهای عمومیاش به مخالفت با او برمیخاست و همهجا رسوایش میکرد تا غرب حضورش را در نهادهای بینالمللی نپذیرد». این فهرست که میتواند تا چندین صفحه ادامه پیدا کند، امکانِ باور مرگ ساده کامو بر اثر تصادف را کمتر میکند، تا حدی که سرنخی دقیق برای قتلِ کامو به دست میآید. کاتللی سال 2013 در ایتالیا، «کامو باید بمیرد» را منتشر کرد. انگیزه او از انتشار این اثر تحقیقاتِ او در زمینه مرگ کامو بود. جرقه این تحقیقات با خواندنِ خاطرات یان زابرانا زده شد که پس از مرگِ شاعر چک منتشر شده بود. به گفته کاتللی در نسخه اصلی این کتاب به زبان چکی که بیش از هزار صفحه است، بخشی وجود دارد که از ملاقات زابرانا با مردی روس نزدیک به کاگب خبر میدهد و از راز مرگِ جوانترین برنده نوبل در 44سالگی پرده برمیدارد. کاتللی پیش از این فرضیه قتلِ کامو را در روزنامهای مطرح کرده بود و در کتاب خود به بررسی دقیق و مستند ادعای خود میپردازد. بخشهایی از این کتاب که ویراستِ جدید آن در سال 2019 با عنوان «مرگ کامو»1 در فرانسه منتشر شد، به بررسی روابط اتحاد جماهیر شوروی با فرانسه دورانِ کامو میپردازد و نشان میدهد چطور سرویسهای جاسوسی شوروی سالها برای حذفِ کامو برنامهریزی کردند و درنهایت با رضایت ضمنی سازمانهای مخفی فرانسه طرح خود را با موفقیت کامل به اجرا درآوردند و کامو را برای همیشه حذف کردند. از آنجا که در کتابِ کاتللی از اشخاصی یاد میشود که پیش و حینِ مرگ کامو نقشی ایفا کردند، کتاب از همان ابتدای انتشار بحثهای بسیاری راه انداخت و به چندین زبان ترجمه شد. نتیجه اینکه دستکم در مرگِ ساده کامو شک انداخت تا حدی که دیگر به سادگی کسی نتواند از مرگِ کامو بر اثر تصادف سخن بگوید. «نتیجه هولناک است اما باید گفت پس از هضم شواهدی که کاتللی ارائه میدهد سخت است که حق را به او ندهیم. بنابراین این سانحه رانندگی حالا بایست در زمره قتلهای سیاسی طبقهبندی شود. صدای آلبر کامو در 46سالگی خفه شده است». گرچه استدلالهایی هم برای رد این ادعا موجود است مثلا اینکه کاگب میتوانست از راههای دیگری از شَر کامو خلاص شود. روز حادثه کامو میبایست با قطار به پاریس برمیگشت، حتی بلیت هم خریده بود اما لحظه آخر تصمیم گرفت با میشل گالیمار همسفر شود. درعینحال که اتومبیل هم متعلق به گالیمار بود. بههرترتیب، در اینکه شوروریها قصد داشتند کلک کامو را به هر طریقی بکنند، شکی نیست. بههرحال، با تمام فرضیات و مستندات موجود، باید اعتراف کرد که پس از خواندنِ کتاب «مرگ کامو» دیگر نمیتوان به مرگ این نویسنده مطرح فرانسوی به دید یک سانحه تصادفی رانندگی ساده نگاه کرد. کتاب با بخش «دسیسه» آغاز میشود: «آلبر کامو در یکی از روزهای ژانویه 1960 درگذشت. مردی که همه زندگیاش را در دفاع از نوع بشر علیه بیدادگری و پوچی جنگیده بود، بیدلیل و بدون علت آشکار و در شرایطی مُرد که خودش آن را حد اعلای پوچی تعریف کرد بود: سانحه رانندگی. نهچندان دور از پاریس، زیر نور کامل نیمروز، حین اینکه اتومبیل را دوست و ناشرش میشل گالیمار در مسیر مستقیم عریضی میراند، هیچچیز حاکی از فاجعه نبود اما در یک لحظه همهچیز تمام شد. رانندگان خودروهای عبوری گفتند اتومبیل به سرعت والس میرقصید. پس از چند لغزش که مسافرهای صندلی عقب (همسر و دختر میشل گالیمار) احساس کردند انحرافی ناگهانی است، انگار چیزی زیر اتومبیل فروریخت، خودرو به شدت به یکی از چنارهای ردیفشده کنار جاده برخورد کرد و بعد به چند متر دورتر پرت شد و به درخت دومی کوبید و بیشوکم به کلی خُرد شد. کامو با جمجمه خردشده و گردن شکسته در دم جان سپرد». نویسنده زندگینامه کامو، هربرت لوتمان، تصادف را با ارجاع به نظر کارشناسان ناشی از قفلشدن یک چرخ یا قطعشدن محور چرخ میداند اما کارشناسان نتوانستند از این تصادف فاجعهبار در مسیر مستقیم با جادهای به عرض نُه متر و رفت و آمدی ناچیز سر دربیاورند. از همان ابتدا مشخص شد که وقایعِ رخداده و توضیح منطقیشان مطابقت چندانی ندارند. هیچچیزِ قطعی در کار نبود تا از پسِ توضیح این تصادفِ ناگهانی بربیاید. همین امر از ابتدا شبههبرانگیز بود، گویی واقعیتی پشت این ظواهر نهفته است و منتظر افشاشدن مانده است. بسیاری واقعه خطی بیرحمانه و مهلکِ تصادف را رد کردند، آنها حس میکردند این وسط چیزی وجود دارد که متقاعدکننده نیست و شاید هم نمیخواستند قبول کنند که طنز روزگار چنین بینقص و بیمعنا سرنوشت واقعی را با دلشوره فراطبیعی کامو گره بزند. برای آنان که کامو را دوست داشتند، قطعیتی تا این حد ساده، ساختگی و نامعتبر به نظر میرسید. واقعیت نمیتوانست تا این حد ساده و بینقص و منتهی به نیستی باشد. «تا اینکه روزی دست سرنوشت، نشانهها و شهادتی نامنتظره را فاش کرد که نتیجه محص اتفاق بود: شاهدی که زمان را پشتسر گذاشته بود، شاخصی که ظواهر را بهسرعت تغییر میداد و دسیسه را در پسزمینه آشکار میکرد».
تقدیر، پدیده غریبی است، یک روشنفکر و نویسنده بنام که در تمام عمر خود یکتنه به مخالفت با قدرتهای جهانی برخاسته بود، یک روز بیمقدمه میگوید: «حد اعلای پوچی، مُردن در سانحه رانندگی است» و بعد خودش بهعنوان «مرجع عام مسئله پوچی» نمونه چنین مرگی میشود و در تصادفی جانش را از دست میدهد. سالیانی از مرگ کامو میگذرد و هنوز بنبستِ توهم و واقعیت مرگ او وجود دارد. بااینحال تقدیر تا ابد حوادث را مدفون نکرد: «در طی چندین سال بذرهای سبک حقیقت را در دوردستها کاشت. مطمئنترین دانهها را در سال 1980، بیست سال پس از واقعه در پراگ رها کرد. اینها سرنخهایی تعیینکننده با دقتی زیاد و موشکافانه است... سرنوشت این سرنخها را به مردی شکستخورده پیشکش کرد که از پیش تسلیم منطقِ غالب تاریخ و شکست فردی و نومیدی آشکار شده بود. این مرد شاعر و مترجم و شاهدِ خاموش و تسکیننیافته دوران فلاکتباری بود که تاریخ برای کشور و نزدیکان و خودش مقدر کرده بود. او میدانست که بهزودی میمیرد اما نه بیآنکه گاه شمار ویرانی را به یاد آورد و با حافظهای رو به زوال دست به قلم شود». اکنون از خاطرات این شاعرِ پراگ، سرنخهایی به دست آمده است که مایه کتابِ کاتللی و تحقیقات گسترده او شد که تمام واقعیت و دانستهها درباره مرگ کامو را زیر و رو کرد. چنانکه کاتللی مینویسد: «اکنون نشانهای از نُهتوی جریان تاریک زمان سر برآورده است. سرنخی دقیق که یک اسم و یک دستور و اراده ارتکاب قتل را نشان میدهد: بله، شاید واقعا کسی برای پایان آلبر کامو تصمیم گرفت».
1. مرگ کامو، جووانی کاتللی، ترجمه ابوالفضل اللهدادی، نشر نو